تبیان، دستیار زندگی
در آن شب زمزمة ملائك به گوش می‌رسید و جان در یك قدمی لقاء‌ بود. وقتی صدای آن گلولة آتش آمد، بر مرگ بوسه زد و لبانش آیه‌های عشق را زمزمه می‌كرد. در برگ دیگر از حماسة تاریخ نوشته شد: مردی همتای عشق بر آسمان پر كشید.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روحانی مهدي تقي‌زاده
شهید  مهدی تقی زاده

 آن روزها كوچه‌ها بوي شقايق مي‌داد. وقتي در انتهاي خيابان‌هاي شهر مكعب‌هاي چوبي، به رنگ عشق را بر موج دست‌ها مي‌بردند، در خاطرة مهدي نقشي از عشق به يادگار ماند.

سبوي دلدادگي، حديث عاشقي است كه در جان شقايق‌ها ريختند. وقتي نسيم «قالوا بلي» در شريان جان آدمي نشست،

عشق آغاز ماجرايي بس دراز براي هابيليان بود و كينه و نفرت ميراث قابيل صفتان. زمين مي‌چرخيد، روزها از پس هم مي‌آمدند، هزاران سال گذشت تا در روزي به سپيدي مهر، كودكي در شهر اميركلا به دنيا آمد كه هاله‌اي از نور ايمان بر چهره داشت.

ثمرة رنج دستان پينه بستة‌ پدر، قوت حلالي بود كه به خانه مي‌آورد و مادري از تبار باران كه دامن دامن مهر به پاي فرزندش مي‌ريخت. نسيم پاييز سرد و بي‌روح بر قامت درختان مي‌پيچيد و ارمغانش مرگي زرد براي برگ هاي سبز بود، اما در آن خزان برگ‌ريزان پسري چون باد همراه با كودكان هلهله مي‌كرد و راه مدرسه را مي پيمود. خاطرات دبستان بياد ماندني‌ترين خاطرات بود و او توانست با موفقيت دوران دبستان را سپري كند و راهي مدرسة راهنمايي شود.

آن روزها كوچه‌ها بوي شقايق مي‌داد. وقتي در انتهاي خيابان‌هاي شهر مكعب‌هاي چوبي، به رنگ عشق را بر موج دست‌ها مي‌بردند، در خاطرة مهدي نقشي از عشق به يادگار ماند.

 در آن شب زمزمة ملائك به گوش مي‌رسيد و جان در يك قدمي لقاء‌ بود. وقتي صداي آن گلولة آتش آمد، بر مرگ بوسه زد و لبانش آيه‌هاي عشق را زمزمه مي‌كرد. در برگ ديگر از حماسة تاريخ نوشته شد: مردي همتاي عشق بر آسمان پر كشيد.

سال دوم راهنمايي سالي بود كه تقدير را به زيباترين شكل برايش نگاشتند. نسيمي از آن سوي ناسوت بر رواق جانش وزيد و خنكاي ملكوت جانش را صفا داد. قاصدكي از ديار ملكوت در گوشش زمزمه كرد كه هان! برخيز كه فصل عاشقي است. او در بهار نوجواني راهي حوزة علمية «صدر» بابل شد. شبانگاهان نالة شبگيرش به سحر آبرو مي‌بخشيد و او را تا انتهاي آسمان پرواز مي‌داد. مهدي طلبه‌اي بود كه علم را با عمل همراه كرد، جان را به زيور تقوا آراست و رنج عبادت را به لذت وصف‌ناپذير آراست و پرنده تر از مرغان آسمان، جان را به علم هميشگي‌اش در عالم لاهوت مي‌رساند.

مدتي پس از تحصيل در حوزه بود كه جنگ شروع شد و طاعون پليد كينه و انديشة‌ تاريك خفاش صفتي از ديار ظلمت به كشور آلاله‌ها حمله كرد و لشكر يزيدي‌اش را به خاك با شرف ايران فرستاد و در مقابل آنها، مرداني از جنس مقاومت، چون شير غرنده بر آنان تاختند و طومار نيرنگشان را از هم دريدند. مهدي كه 15 سال بيشتر نداشت همراه با كاروان عشاق راهي جبهه شد و 16 ماه در جبهه بود. در آن شب زمزمة ملائك به گوش مي‌رسيد و جان در يك قدمي لقاء‌ بود. وقتي صداي آن گلولة آتش آمد، بر مرگ بوسه زد و لبانش آيه‌هاي عشق را زمزمه مي‌كرد. در برگ ديگر از حماسة والفجر هشت  نوشته شد: مردي همتاي عشق در 22/11/64 بر آسمان پر كشيد. پيكر پاكش را در ميان تهليل و تكبير ملائك در گلزار شهداي اميركلا به خاك سپردند. «ستاره نام و يادش بر تارك سرزمين مازندران درخشنده باد


نوشته حسن رضایی گروه حوزه علمیه

برگرفته از پروند شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی