تمام درد دلت را كه از سفر گفتی
گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتی
من از جسارت آن دست بی حیا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1389/09/15
یا رقیه مددی
تمام درد دلت را كه از سفر گفتی
گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتی
من از جسارت آن دست بی حیا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی
همان كه آتشمان زد و خیمه را سوزاند
صدا زدم كه الهی به پای مرگ افتی
چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی
نگفته ام كه نگو باز هم پدر گفتی
به روی نیلی و موی سفید دقت كن
بگو شبیه كه هستم پدر، اگر گفتی؟
فقط بگو كه چه شد ظالمانه چوبت زد
شما به غیر كلام خدا مگر گفتی
دلم برای غریبی عمه می سوزد
مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتی
سروده حامد خاكی
گروه دین و اندیشه تبیان