بوسه بر زمین عشق
در باره فیلم ایستگاه آخر ساخته مایکل هافمن
اگرچه ایستگاه آخر فیلمی تماما مربوط به خالق جاودانه جنگ و صلح است و آخرین روزهای زندگی تولستوی را به تصویر می کشد؛ با این همه آخرین روزهای در کنار هم بودن تولستوی و همسرش سوفیا؛ بیشتر از هر چیز دیگری در این فیلم به چشم میآید.
به تعبیری این فیلم بیشتر از اینکه درباره لئو تولستوی باشد در مورد سوفیاست که گاهگاهی سایه هر کدام بر دیگری سنگینی می کند .
در رابطه با این عشق ورزی عجیب این زن به شوهرش باید با چند کاراکتر دیگر این فیلم نیز آشنا شد ؛ چرا که سوفیا فقط قرار نیست مدام یقه تولستوی را بگیرد. اطرافیان او نیز در تیرس سوفیا قرار دارند. والنتین و گروگویچ مهمترین این اطرافیان هستند . چرا که اولی منشی جدید لئو است و دومی رابط اصلی تولستوی با مردم و به نوعی جانشین و وصی او پس از مرگ.
از این روست که جدال سوفیا با لئو از یک طرف و با دوستداران لئو از طرف دیگر و با روزنامه نگارانی که تمام جزئیات زندگی آنها را تیتر می کنند دیدنی است .تولستویان (دوستداران تولستوی) و در راس آنها گروگویچ از او یک نماد و پیامبر ساختند و می خواهند که همه به او اینگونه بنگرند ولی خود لئو چنین اعتقادی ندارد و سوفیا هم.
در صحنه ای از فیلم سوفیا به والنتین می گوید :" لئو متعجب شده که اینقدر سخت کوش هستی وقتی اون به سن تو بود در قفقاز زن بازی می کرد و از این کار خسته نمی شد و در مورد همش نیز با تمام جزئیات نوشته... " منظور سوفیا این است که لئو اونطور که دیگران فکر می کنند پیامبر نیست ، او هم مثل بقیه است .
در جایی دیگر نیز سوفیا باز این مقابله را با دوستان و طرفداران افراطی لئو دارد . وقتی که دوستان لئو از او به عنوان پیامبر یاد می کنند سوفیا ؛ ناراحت و عصبانی خطاب به خود می گوید : " عجیب نیست که احساس تنهایی می کنم چون ؛ گیر یک مشت ابله افتادم."
یکی از مهمترین ویژگیهای ایستگاه آخر ؛ نمایش منطقی از کاراکتر حقیقی تولستوی است. چنانچه خود در جای جای فیلم به این نکته اشاره می کند و تجربه های جوانی اش را شاهد مثال می آورد. به زعم او ، لئو تولستوی ، مخلوقی عادی است. سکانس عالی گفتگوی لئو با والنتین در باغ و ملک اختصاصی او را به یاد بیاورید : وقتی که هر دو در باغ قدم می زنند ؛ لئو به ناگاه به خواب شب پیش خود اشاره می کند .در باره خوابی که شب قبل در مورد دختر تاتاری که در جنگ باهم بوده اند و صادقانه اظهار می کند هیچگاه این دختر را فراموش نمی کند و درجواب والنتین که معذب نشان می دهد به اشتباه تصور می کند تولستوی از بیان این خواب شرمزده شده و در جواب می گوید : "خودتان را عذاب ندهید ؛ قضیه مال خیلی وقت پیشه " و لئو با تعجب می پرسد عذاب ؟ و با صدای بلند می خندد و در ادامه می گوید من خودم یک تولستیان خوب نیستم ". این سکانس شاهکار فیلم ایستگاه آخر است. چرا که پیام اصلی تولستوی به افراطیون اش را به عینه بیان می کند. دوستدارانی که در دوست یابی و دشمن یابی جز افراط نمی شناسند .
از نظر دوستداران تولستوی و در راس آنها ؛گروگویچ؛ سه عامل دشمن جنبش آنها می باشد: پلیس تزار، کلیسا و ازهمه مهمتر کنتس سوفیا .از به زعم گروگویچ تولستوی به کسی نیاز دارد که اهدافش را درک کند ؛ کاری که سوفیا در درکش عاجز است.. از اینروست که گروکویچ از والنتین می خواهد که هر اتفاقی که در منزل تولستوی می افتد را موبه مو یادداشت کند چون از نظر او اقدامات و تفکرات کنتس سوفیا از هر خطر و تهدیدی ؛ مصیبت بار تر جلوه گری می کند.
دشمنی بین گروگویچ و سوفیا از ابتدای تا انتهای فیلم ادامه دارد .مبارزه دو رقیب که هرکدام میخواهند دیگری را ازصحنه بدر کنند.یکی می خواهد همسرش را که از دست داده دوباره بدست بیاورد و دیگری که میخواهد از او یک قدیس برای مردم و اهداف خود بسازد و تنها مانع را هم سوفیا میداند .
سکانس جابجایی عکس گروگویچ با عکس سوفیا را بیاد بیاورید. این سکانس تمام دشمنی این دو را به وضوح نشان می دهد. سکانس ازبرداشتن قاب عکس گروکویج از دیوار اتاق لئو توسط سوفیا و زدن عکس خانوادگی خودشان به دیوار شروع می شود . دوباره لئو عکس را عوض می کند و اینجاست که سوفیای بی تاب شده در مقام یک شوالیه قهار ؛ طپانچه به دست می گیرد و به عکس لئو شلیک می کند و البته بدینوسیله اعتراض خود را به واگذاری تمامی حق التالیف های او نشان می دهد. هر چه باشد ، او کنتس سوفیا است. شوهرش هنوز عاشق اوست و بارها به اطرافیان گفته که سوفیا جزیی از من است ....
با این حال رفتار خاص سوفیا باعث شده ؛حتی دختر ش ساشا نیز ، در جبهه مقابل او قرار گیرد. جاییکه ساشا به والنتین می گوید : " مامان پدرم رو درک نمی کنه ، نه به این خاطر که کارش به عنوان یک رمان نویس به کاری ثانویه تبدیل شده بلکه تعهداتش برای زندگی روحانی مادرم رو آزار میده ".
و بیننده در سرتاسر فیلم این زجر و آزار را در سوفیا مشاهده می کند. او در طی روند شکل گیری داستان ،با همه این تنهایی و عجز ش با تلاش فراون در صدد است ، آنچه طی سالیان متمادی به همراه لئو به سامان رسانیده از دست ندهد. او هم لئو را متعلق به خود می داند و هم در آفرینش آثارش ، خود را شریک محسوب می کند . ضمن اینکه سوفیا به درستی آثار لئو را یک میراث خانوادگی می داند و واگذاری آن را یک دزدی و غارتی غم انگیز از یک میراث خانوادگی پر شکوه نام می نهد.
به هرحال حدود 40 سال پیش از این این سوفیا بوده که نوشتار های اولیه تولستوی را به سامان می رسانیده. در صحنه ای از فیلم سوفیا به والنتین می گوید: " که او فقط دستخط و نوشته های جنگ وصلح لئو رو می فهمیده و 7 بار از روی اون نوشته و آن را خوانده و حتی منظورش رو هم می فهمیده و او حتی نظرش رو درباره متن کتاب به لئو می گفته " به زعم سوفیا هیچ کدام از شاگردان و مریدان لئو به اندازه او به شوهرش نزدیک نیستند و حالا سهم او از این همراهی نادیده گرفته شده و بدین سبب واگذاری حق التالیف را یک خیانت می داند.
و طنز ماجرا اینجااست که موقع امضا قرارداد واگذاری حق التالیف تنها کلمه ای که لئو میگوید اینست : من یک خائنم" حرفی که همیشه سوفیا به می زد. و بدینسان لئو بر صحت حرف او تکیه می کند. به هرحال لئو و سوفیا همدیگر را خیلی دوست دارند ولی اطرافیان باعث جدایی بین آنها شده اند . رفتاری که هرگز از چشم سوفیا پنهان نمی ماند.
او مدتها است در یافته که لئو به شاگردان و مریدانش بیش از او اهمیت می دهد. از این رو برای جلب توجه لئو به هر کاری دست می زند .تهدید به خودکشی می کند و ناشیانه قصد دارد تبدیل به آناکارنینای واقعی شود . یا موقعی که مثلا خود را غرق کرده بود ؛ وقتی از آب نجاتش دادند بلافاصله به ایوان گفت برو به ایستگاه و بفهم که تولستوی کدوم قطار رو سوار شده و در انتهای فیلم وقتی هم که در ایستگاه راه آهن با دخترش و گروگویچ روبرو میشه به اونها میگه که به او گفتین که من نزدیک بود در دریاچه غرق بشم ؟... اینها تمامی اشاره دارد به علاقه بی حد و به سیم آخر زدن سوفیا برای نگه داشتن عشقی که او میپندارد ، دزدیده شده است. روندی که پس از واگذاری امتیاز آثار تولستوی به وجود آمد.
صحنه ی ترک سوفیا ؛ یکی از رمانتیک ترین سکانس های سینمایی از کار درآمده ، جایی که می توان این سکانس را بوسه بر زمین عشق نامید. بعد از واگذاری است که لئو به این نتیجه می رسد که دیگه نمی تواند با سوفیا زندگی کند و تصمیم به ترک خانه میگیرد . موقع رفتن بوسه ای به زمین خانه ای که با سوفیا زندگی کرده می زند و این زندگی را پشت سر می گذارد.شاید تولستوی هم می دانسته که در حق همسرش جفا کرده است . از خائن نامیدن خودش گرفته تا نامه ای که هنگام ترک خانه برای او می نویسد ؛ همگی از انصاف و علاقه او حکایت می کند . با این همه نامه خداحافظی لئو خطاب به سوفیا علیرغم کوتاهی و پر مغزی ، سرشار از آن طنز صادق و روراست و مملو از عشق ساده نیز می باشد.جایی که نوشته بود: " سوفیا ازت خواهش می کنم منو به خاطر هر کاری که باهات کردم ببخشی درست همانطور که من تو رو با تمام وجودم بخشیدم به خاطر تمام کارهایی که باهام کردی ".
در ایستگاه راه آهن تجربه عشق طولانی لئو به او می گوید که سوفیا خودش را به او می رساند او می داند که همسرش چقدر عاشق و دلباخته اوست و برای دیدن او تا آخرین لحظه مبارزه و سماجت می کند.
اما برخی سوال و جواب های بین والنتین و گروگویچ باعث می شود که کاراکتر حقیقی برخی از اطرافیان لئو ؛ برای بیننده سرانجام رو شود. برای سوفیا ؛ فقط لئو و در کنار او ماندن از هرچیزی مهمتر بود . برای گروگویچ چطور ؟ وقتی که گروکویچ به ایستگاه می رسد، والنتین به او میگوید که لئو برای مسافرت کردن بیش از حد مریض بود و گروگویچ به والنتین میگوید ، این یه پیروزی برای جنبش به شمار می آید.آیا بعد از واگذاری حق التالیف دیگر سلامتی لئو مهم نبود ؟ آیا دور شدن از سوفیا حتی به قیمت بدتر شدن بیماری لئو مهم است ؟ آیا برای گروگویچ فقط جنبش مهم بود ؟
صحنه های پایانی فیلم در ایستگاه راه آهن از زیبا ترین و تاثیر گذار ترین قسمت های آن است . جایی که بالاخره عشق ، لئو و سوفیا را ؛ هرچند دیر و کوتاه ، دوباره به هم می رساند .
در ایستگاه راه آهن تجربه عشق طولانی لئو به او می گوید که سوفیا خودش را به او می رساند او می داند که همسرش چقدر عاشق و دلباخته اوست و برای دیدن او تا آخرین لحظه مبارزه و سماجت می کند.
در آخرین لحظات زندگی ، لئو ی ناهوشیار کاملا احساس می کند که سوفیا آمده است ، اورا نجواکنان صدا می زند و از اطرافیان می پرسد که آیا او آمده ؟ گروگویچ در جواب میگوید که شما دارید تصور می کنید .لئو رو به دخترش میکند و همین سوال را از او می پرسد که مادرت کجاست؟ که بازهم گروگویچ خباثت به خرج می دهد و میگوید : کنتس سوفیا در منزل مانده است و لئو زیرکانه پاسخ می دهد اگر سوفیا بخواهد مرا ببیند من نمی توانم او را رد کنم.
گرگویچ حق التالیف را از لئو گرفته ، باعث جدایی او با سوفیا شده و آنقدر هم مورد علاقه لئو هست ، پس چرا حاضر نیست که در آخرین لحظات این دو همدیگر را ببینند . کینه و خصومت شخصی با سوفیا ؟ یا اینکه می خواهد نزدیکترین شخص به لئو باشد ، یا اینکه همه روزنامه ها تیتر بزنند که در آخرین لحظات او کنار لئو بود و لئو فقط اون را قبول داشت ؟ یا کسب اعتبار برای خودش و جنبش .... چون وقتی والنتین از او می خواد که سوفیا با لئو ملاقات داشته باشد به پاس 48 سال زندگی مشترک گروگویچ در جواب میگوید: مردمی که بیرونند لاشخورند چون با کلیسا در ارتباطند . گروگویچ اصرار دارد که لئو قصد کرده در سادگی و شکوه؛ زندگی را ترک کنه .
والنتین در جواب به گروگویچ به اصیل ترین وجهی، گویی حرف سوفیا را میزند رو به او می گوید: نه ؛ تو میخواهی یک نماد درست کنی و میخواهی مردم در جلوی تصویری که تو درستش کردی زانو بزنند ولی : اون تصویری که تو میخوای بسازی بیشتر شبیه خودته تا اون...
در سکانس پایانی ، وقتی سوفیا در واگن نشسته و ایستگاه راه آهن را نگاه می کند، باورش نمیشود که بعد از این همه مدت زندگی عاشقانه با شوهرش ، حالا حتی اجازه ندارد که در آخرین لحظات کنار او باشد . اما وقتی در آخرین لحظات بالای سر همسرش می رسد بازهم طبق عادت قدیمی خودش و لئو با صدق و راستی تمام و حتی همان طنز صادق با هم حرف می زنند.
سوفیا در آخرین کلمات به او می گوید :" لطفا من رو ببخش ، خواهش می کنم ، من یه احمقم ، من یه زن خودخواهم ، اما دوستت دارم ".و وقتی لئو قادر به حرف زدن نیست؛ سوفیا می گوید حرف هم نزنی من حرفاتو می شنوم . و لبخند کوتاه لئو تولستوی حاکی بر این است که تنها همسرش از اسرار نهانی و خلق و خوی حقیقی او با خبر است. چرا که سوفیا عاشق خاص شوهرش می بود و لئو تولستوی نیز عاشق خاص همسرش کنتس سوفیا. و این دو حتی پس از یک دوره فراغت کوتاه مانند بازهم بهم رسیدند.
ایستگاه آخر یک ملودرام عاطفی و سرشار از گفتمان های عشق حقیقی است و چه بهتر که این گفتار برگرفته از دیالوگ های بزرگمردی چون لئو تولستوی باشد.
امید بلوکات/ همشهری
تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی