اعزام نیرو به كربلا و سیاست ظالمانه
با اینكه ابن زیاد تعداد یاران حسین را مى دانست مع ذلك تا آنجا كه مى توانست نیرو اعـزام كرد، مـبادا حادثه غیر مترقبه اى رخ دهد و جنگ با حسین به نتیجه نرسد لذا پس از اعـزام عـمر سعد مرتبا تجهیز سپاه مى كرد و به كربلا روانه مى نمود چنانكه طرماح مى گوید: یك روز قبل از آنكه از كوفه خارج شوم به ظهر كوفه عبور كردم جمعیتى را دیدم كه هرگز چنین جمعیتى را در یك جا ندیده بودم پرسیدم : این تجمع براى چیست ؟
گفتند: جمع شده اند تا سان ببینند و سپس به جنگ حسین اعزام گردند اسامى فرماندهان و تعداد تحت فرماندهى آنان بدین شرح است :
1 ـ حربن یزید ریاحى با هزار نفر 2 ـ عمر سعد با چهار هزار نفر 3 ـ یزید بن ركاب كلبى با دو هزار نفر 4 ـ حصین بن تمیم سكونى با چهار هزار نفر 5 ـ مازنى با سه هزار نفر 6 ـ نصر بن خرشه با دو هزار نفر 7 ـ كعب بن طلحه با سه هزار نفر 8 ـ شبث بن ربعـى با هزار نفر 9 ـ حجاربن ابجر با هزار نفر 10 ـ یزیدبن حارث بن رویم با هزار نفـر 11 ـ شمـر بن ذى الجوشن با چـهار هزار نفـر و پـیوسته تجهیز سپاه و ارسال مى نمود.
تا تعداد سپاهیان سواره و پیاده اعزامى به كربلا به سى هزار نفر رسید.
گـرچـه گـفتار دیگرى در تعداد سپاهیان عمر سعد در تاریخ آمده لیكن عدد سى هزار نفر صحیح تـرین اقـوال است چـنانكه از امام صادق علیه السلام نیز چنین روایت شده است. 1
فرار سپاهیان كوفه
در نامـه اى كه مـردم كوفـه به امام حسین علیه السلام نوشتند كه ذكر آن گذشت اظهار داشتـند صدهزار نفـر نیرو در انتظار شما است ، هر چند به نظر مى رسد كوفه چنین استعدادى نداشته و خالى از مبالغه نیست ولى با اصرار زیادى كه ابن زیاد براى اعزام نیرو داشت مـى باید بیش از سى هزار نفر اعزام شده باشد چنانكه بعضى از مورخین پـنجاه هزار نفـر و برخـى هشتـاد هزار نفـر نیز ثـبت كرده اند ولى جمـع بین اقـوال به این است كه از كوفه این تعداد اعزام شدند لیكن چون بیشترشان حاضر به جنگ با حسین نبودند فرار مى كردند.
چنانكه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از كوفه اعزام كردند ولى بیش از سیصد یا چـهارصد نفـر به كربلا نمـى رسیدند و نیز نقل شده كه ابن زیاد عمرو بن حریث را در كوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخیله كه لشكرگاه بود آمد و در آنجا احساس كرد افراد یك نفره و دو نفره و سه نفره از طریق فـرات به كربلا مى روند و به حسین ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا كسى نتواند عبور كند.2
سیاست ظالمانه در جمع آورى نیرو
ابن زیاد براى اینكه هم مردم كوفه را بسیج كند و از فرار افراد جلوگیرى نماید از هیچ جنایتى كوتاهى نمى كرد، و هر عمل غیر انسانى را مرتكب مى شد!
در این داستان دقت كنید: ابن زیاد دستور داد منادى در شهر اعلان كند: هر كه در شهر بماند و به جنگ حسین نرود خونش بر ما حلال است .
پس از این اعلامیه شخص غریبى را یافتند. او را نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد از وضع او پـرسید، گـفـت مـن مـردى غـریب و اهل شامم از یك نفر عراقى طلب داشتم آمده ام طلبم را وصول كنم .
ابن زیاد گـفت : او را بكشید تا براى كسانى كه به جنگ حسین نمى روند عبرتى باشد دستور ابن زیاد اجراء شد و او را كشتند.3
تصمیم به ترور ابن زیاد
یاران وفـادار حسین عـلیه السلام براى نابود كردن دشمنان آن حضرت از پاى نمى نشستـند و آنچه كه به فكرشان مى رسید اعمال مى نمودند چنانكه عمار بن ابى سلامه دالابى كه یكى از شجاعان كوفه بود و جزء سپاهیان اعزامى به نخیله اعزام شده بود تـصمـیم گرفت عبیدالله ابن زیاد را ترور نماید لیكن در اثر محافظت شدید و مراقبین فـراوان این كار برایش مقدور نشد لذا كوشید تا از نخیله فرار كرد و به حسین علیه السلام پیوست و جز شهداى كربلا به حساب آمد. 4
پیك عمر بن سعد بسوى امام علیه السلام
عـمر بن سعد روز ششم محرم رؤساى قبائل و عشایر كوفه را جمع نمود و از آنان خواست كه یك نفر بسوى امام حسین برود و از علت آمدن حضرت جویا شود، همگى معذرت خواستند و از حسین عـلیه السلام شرم داشتند زیرا آنها نامه نوشته و امام را دعوت كرده بودند فـقـط كثـیربن عبدالله كه مردى شجاع و بیباك و سفاك بود برخاست و گفت من مى روم و اگر بخواهى او را ناگهانى مى كشم .
عـمر سعد گفت نمى خواهم او را به قتل برسانى برو و از او بپرس براى چه به اینجا آمده اى ؟
كثیر حركت كرد چون نزدیك حسین رسید ابو ثمامه صائدى او را دید خدمت امام عرض كرد: این مرد بدترین مردم روى زمین و خونریز و تروریست است و بلند شد و به كثیر گفت : شمشیرت را بینداز، كثیر گفت : نه به خدا چنین نخواهم كرد من فرستاده اى هستم كه اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت كنم والا بازگردم .
ابو ثمامه گفت : من دسته شمشیر تو را مى گیرم آنگاه سخن بگو.
كثیر گفت : نمى گذارم شمشیرم را لمس كنى .
ابو ثـمـامه گفت : پیامت را به من بگو تا به حضرت برسانم و تو را كه مرد فاجرى هستـى نمـى گذارم به حضور امام برسى ، پس به یكدیگر بد و ناسزا گفتند و كثیر برگـشت و عمر سعد را از ماوقع مطلع ساخت ابن سعد هم قرة بن قیس حنظلى را به سوى امـام روانه نمـود وقـتـى نزدیك امام رسید حضرت به اصحاب فرمود: آیا این مرد را مى شناسید؟
حبیب بن مـظاهر گـفـت : بلى او از حنظله تمیم و پسر خواهر ما است و خوش نیت است و من تـصور نمى كردم كه در سپاه عمر سعد و در این جنگ حضور یابد قرة بن قیس حضور امام رسید و سلام كرد و پـیام عـمـر بن سعـد را به حضرت رسانید امـام عـلیه السلام فرمود: « مـردم شهر شمـا به مـن نامـه نوشتـه اند كه به سوى شمـا بیایم حال اگر از آمدنم ناخوشایندید برمى گردم »
حبیب بن مظاهر او را گفت : واى بر تو قـرة چـرا به این گروه ستم پیشه پیوسته اى بیا این مرد (حسین علیه السلام ) را یارى كن كه خـدا بوسیله جدش ترا مؤید به كرامت فرماید قرة گفت : نزد عمر سعد بروم و پـاسخ پـیامـش را برسانم سپس در این باره اندیشه خواهم كرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانید.
عـمر بن سعد گفت : امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین علیه السلام نجات دهد و جریان را براى ابن زیاد نوشت .
ابن زیاد وقتى نامه ابن سعد را خواند گفت :
« اكنون كه چنگالهاى ما به او بند شده و او را فرا گرفته در صدد رهائى خود بر آمده است و حال آنكه راهى براى نجات او نیست ! »
سپـس به ابن سعـد نوشت كه به حسین و یارانش بیعـت یزید را عرضه كن اگر قبول نمودند آن وقت راى نظر ما اعلام مى شود.
امـا ابن سعد نامه ابن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا مى دانست كه حسین پیشنهاد ابن زیاد را نمى پذیرد و هرگز با یزید بیعت نخواهد كرد. 5
منبع: آنچه در كربلا گذشت، آیت الله محمد على عالمى
تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
پی نوشت ها:
1-اعیان الشیعه ج 1/ص 598 - مقاتل الطالبین ص 112 - بحار ج 44/ص 384 - حیاة الحسین ج 3/ص 123.
2- حیات الحسین ج 3/ص 118.
3- ابصارالعین ص 8.
4- حیاة الحسین ج 3/ص 119.
5- اعیان الشیعه ج 1/ص 599 - بحارج 44/ص 53 - حیاة الحسین ج 3/ص 126- ارشاد مفید ص 7 و 22- طبرى ج 7/ ص 310