تبیان، دستیار زندگی
خط داستانی این فیلم ها یکی است: همه چیز آرام است، غریبه ها که معمولا از شرق می آیند و سبزه رو هستند، آرامش آن ها را به هم می ریزند و آمریکایی های منجی، به نجات جهان می شتابند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخر الزمان در هالیوود

هالیوود

دکتر سید علیرضا سجادپور:

در ادبیات غرب، معمولاً از آخر الزمان با اصطلاح «آپوکالیپس» و از نبرد و جنگ نهایی آخر الزمان که بین منجی جهانی و دشمنان او در می گیرد، با اصطلاح «آرماگدون» یاد می­‌شود. اثرپذیری بالای سینمای غرب از این مفاهیم، به گونه‌ای است که حتی برخی تولیدات هالیوود، صریحاً با عنوان آپوکالیپس یا آرماگدون نام گذاری شده‌اند. نکته شگفت دیگر، این است که اغلب آثاری که در محتوا و درون‌مایه به این مضمون پرداخته‌اند، دارای خط داستانی یکسان و ساختار قفسه ای همانندی هستند؛ یعنی معمولا به یک شیوه شروع شده، ادامه یافته و به پایان می‌رسند و در آن‌ها طرح کلی داستانی و ساختار اصلی فیلمنامه، به نحو شگفت ‌آوری یکسان و مشابه است.

این ساختار و خط داستانی واحد و مشابه بدین گونه است که در ابتدای آن‌ها، زندگی به نحو معمولی و آرام در دنیا، جریان دارد. خصوصاً در آمریکا - که تقریباً تمامی این آثار، حوادث و اتفاقات اصلی فیلم را در همین نقطه تعریف می‌کنند و به عنوان مکان اصلی داستان، از آن استفاده می برند- همه چیز به نحو آرام و رضایت‌بخشی در حال گذر است؛ بچه ها مدرسه می ‌روند، کارمندان بر سر کار خود هستند، مغازه‌دارها به فروش اجناس خود مشغول‌اند، کافه ها و تریاها فعال هستند و به طور کلی، همه اقشار مردم، به زندگی و خوش‌گذرانی مشغول‌اند...

اما به ناگاه، ورود یک گروهِ غریبه و ناشناس، این آرامش را به هم می‌زند که معمولا گروهی هستند که هیچ اطلاعات و مشخصاتی از آنان در دست نیست. برای مثال، در فیلم بسیار معروف و پر خرج «روز استقلال»، یک سفینه بسیار بزرگ و غول‌آسا که می‌­تواند بر شهری بزرگ، سایه افکند، از نقطه ناشناخته‌ای از کهکشان، سر می‌رسد و در آسمان ظاهر می گردد.

در همه این آثار، مردم زمین با کمک دانشمندان و نیز رهبران سیاسی تلاش می ‌کنند که با این غریبه‌های نوظهور ارتباط بگیرند و با آن‌ها زبان مشترک پیدا کنند. دانشمندان اصلی و رهبران کلیدی در این تلاش‌ها نیز، عمدتاً آمریکایی­ هستند که خود، به گونه‌­ای روشن و واضح‌، درصدد القای این مطلب است که آمریکایی‌‌ها، رهبر و لیدر جهان هستند و بقیه جهانیان- حتی اروپایی ها- باید تابع و پیرو محض آن‌ها باشند! در ادامه داستان و علی‌رغم تلاش‌های صادقانه و انسانی(!)، هیچ امکانی برای ایجاد ارتباط، از سوی غریبه ها ایجاد نمی شود و تمامی تلاش ها برای درک منویات و افکار و اهداف آنان، کاملا بی نتیجه می‌ ماند. تا این‌که به ناگاه، نشانه‌هایی از رفتار خصمانه و جنگ‌طلبانه‌ از سوی غریبه‌­ها مشاهده می شود و در حالی که جهانیان (به رهبری آمریکایی‌ها!) دلیلی برای این رفتار نمی‌ یابند، دفعتا و به نحوی غافل‌گیرانه، حملاتی آتشین و مرگبار و بسیار ویرانگر بر تمامی مناطق مسکونی زمین و شهرها و مردمان، آغاز می شود؛ بسیاری از نقاط زمین نابود می‌گردد و انبوه زیادی از مردم می میرند.

در ادبیات غرب، معمولاً از آخر الزمان با اصطلاح «آپوکالیپس» و از نبرد و جنگ نهایی آخر الزمان که بین منجی جهانی و دشمنان او در می گیرد، با اصطلاح «آرماگدون» یاد می­‌شود. اثرپذیری بالای سینمای غرب از این مفاهیم، به گونه‌ای است که حتی برخی تولیدات هالیوود، صریحاً با عنوان آپوکالیپس یا آرماگدون نام گذاری شده‌اند. نکته شگفت دیگر، این است که اغلب آثاری که در محتوا و درون‌مایه به این مضمون پرداخته‌اند، دارای خط داستانی یکسان و ساختار قفسه ای همانندی هستند؛ یعنی معمولا به یک شیوه شروع شده، ادامه یافته و به پایان می‌رسند و در آن‌ها طرح کلی داستانی و ساختار اصلی فیلمنامه، به نحو شگفت ‌آوری یکسان و مشابه است

در این فیلم ها معمولاً نیویورک، واشنگتن، شیکاگو، لوس‌آنجلس و نیز پاریس، لندن، رم و ... منهدم می گردند. در برخی از این آثار، حتی پکن، مسکو و دهلی نو نیز از بین می‌روند. نویسنده این مقاله، خود، شاهد آثاری بوده که در آن، مکه و شهرهای مسلمان‌نشین نیز، با حمله بیگانگان نابود می‌شوند! در مجموع، همه چیز به هم می‌ریزد و ترس، اضطراب، بهت، نگرانی، آشفتگی و وحشت از مرگ و نیستی بشریت و تمدن، بر فیلم حاکم می‌شود. باقیمانده مردم زمین - که به هر طریق، نجات یافته اند- حول محور قیادت و ریاست رییس جمهوری آمریکا (!) دوباره به بازسازی و تجدید قوا می‌پردازند و دانشمندانی که زنده مانده اند نیز با تشویق و هم‌فکری رییس آمریکایی، به مطالعه و بررسی نقاط ضعف بیگانگان پرداخته و سرانجام، در اوج ناامیدی، راهی برای مقابله و مبارزه و انتقام‌گیری می‌‌ یابند و با حضور شجاعانه رئیس آمریکایی، به آخرین حمله متقابل، دست زده و در نقطه پایانی داستان، موفق به نابودی مرکزِ فرماندهی بیگانگان می‌شوند و بدین ترتیب، جهان را از نابودی کامل می‌رهانند...!  البته در جزییات فیلم‌ها، طبعاً تفاوت هایی وجود دارد؛ اما کلیت ‌آن‌ها به همین شرح است.

سازندگان و تولیدکنندگان آن‌ها، چنان به اهداف کلی و کلان خود، وفادارند که حتی تکرار چند باره این قصه در آثار متعدد را مانعی بر سر راه خود محسوب نمی‌کنند و در تولیدی دیگر به بیان دوباره این داستان ـ با همان کاراکترها و شروع و پایان تکراری- می پردازند...!

ممکن است این سؤال پیش آید که منظور واقعی آنان از این داستان‌های تکراری چیست؟ دقت و توجه به اجزای داستان و روابط شخصیت‌ها و قدری ملاحظه بر اصول هنری فیلمنامه‌نویسی و کارگردانی، می تواند پاسخ این سؤال را به آسانی هویدا کند. این داستان ها نماد و نمونه‌ای از نبرد آخرالزمان هستند که به زعم سازندگان آن‌ ها، بین نیروهای خیر و شر - و البته به رهبری آمریکا!- در می ‌گیرد. نیروهای شر، یا از شرق می آیند و سبزه رو و مو‌مشکی هستند(!) یا چون نمونه‌ای که ذکر شد،­ از جهانی دیگر می‌آیند و نه حرف انسانی را می‌فهمند و نه جواب منطقی و انسانی دارند. آن‌ها جز منطق جنگ و نابودی و انهدام آثار تمدن و فرهنگ انسانی، چیزی نمی‌خواهند و هدفی ندارند!

با این توضیح، روشن است که این همانند سازی‌ها، کدامین نگرش­ و اعتقادات و دیدگاه ‌ها را در جهانِ معاصر، هدف گرفته است. همه این تلاش‌های هنری و سینمایی، برای تأییدگذاری بر ذهن و روح مخاطبین جهانی این آثار است تا در ضمیر خود، به تثبیت جایگاه خیر و شر ـ البته با معیار جهان استکبار ـ بپردازند و اگر در این نبرد نهایی، به کمک سپاه آمریکایی نمی‌روند، لااقل بی‌طرف بمانند و در لشگر شرقی‌های جنگجو و بیگانه با تمدن جهانی قرار نگیرند! اما آیا این آثار توانسته اند علی‌رغم تعداد فراوان خود، تأثیری مناسب بر روح و دل مخاطبین داشته باشند؟ آیا توانسته اند معادلات محتوم و مقدر را تغییر دهند؟ و مهم‌تر، آن‌که، ما در این معرکه هنر و فرهنگ و سینما چه باید بکنیم؟


ماهنامه موعود

گروه سینما و تلویزیون تبیان