تبیان، دستیار زندگی
می‌خواهم از سفری نقل كنم متفاوت‌تر از آنچه تا كنون دیده‌ام. سفری كه از ابتدا تا انتهایش همراهی روح و جان را میطلبد. تفاوت این سفر از ابتدایش آشكار است، اینكه تو تصمیم نمی‌گیری بروی، تصمیم رفتن را برایت می‌گیرند، اسباب سفر را مهیا نمی‌كنی ،همه چیز را برا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قصه حج از جاده دوستی
مکه

قصه 1
یاد ما هم باش
زائر

می‌خواهم از سفری نقل كنم متفاوت‌تر از آنچه تا كنون دیده‌ام. سفری كه از ابتدا تا انتهایش همراهی روح و جان را میطلبد. تفاوت این سفر از ابتدایش آشكار است، اینكه تو تصمیم نمی‌گیری بروی، تصمیم رفتن را برایت می‌گیرند،

اسباب سفر را مهیا نمی‌كنی ،همه چیز را برایت مهیا می‌كنند، اینكه تو خود را نیز دعوت نمی‌كنی، دعوت‌نامه برایت میفرستند.از چمدان بستن كه دیگر نگو، اگر در سفرهای روزمره زندگی از سنگینی بار مسافرت گله داشتی این‌بار از سبك باری متعجب خواهی شد.

دیگر چمدانت را از لباس‌های رنگارنگت پر نمی‌كنی،برای خود توشه راه فراهم نمی‌كنی ،نگران هیچ‌چیز نیستی، آنكه دعوت كرده خود به فكر این‌ها بوده است.

ولی یقینا" هر سفر، نیازمند چمدان وتوشه راه است برای برداشتن بعضی چیزها. چمدانی كه تو می‌بندی پر است از دعا و ثنا وطلب مغفرت و تو كوله باری از خواهش‌ها و آرزوهای خود و دیگران را با خود همراه می‌بری، همین.

راستی لباس‌هایت را یادم رفت بگویم، تك لباسی است سفید، به سفیدی آنچه كه در فطرت پاكمان داشتیم، یادت كه می‌آید؟

دیگر چه بگویم كه همه چیز را برداشته‌ای و پا در ركاب سفر نهاده ای. داری سوار مركبت می‌شوی كه اطرافیان دل‌ها را به تو پیوند می‌زنند و برخی قطره اشکی از چشمه نگاهشان می‌غلتانند به خاک راهت. هرکدام چیزی می‌گویند ولی حرف آخرشان را همه با بغض می‌گویند:

یاد ما هم باش

قصه 2

مثل زمان تولد

احرام حج تمتع

سفر شروع می‌شود. همسفرانی داری از همه‌جا و از همه رنگ ولی یك دل و یك هدف. هدف چیست؟ این هدف چیزی نیست كه بتوانی درجای دیگری پیدایش كنی. نمی گویم چیست چون گفتنی نیست ،دست یافتنیست.

زمان پرواز رسیده، پرواز می‌كنی. نمی‌دانی وسیله‌ات پرواز كرده یا دلت، شاید هم هر دو. دل كه می‌رود چون باید برود، حداقل پرواز را به ذهن بسپار، شاید دیگر قدرت پریدن نداشته باشیم شاید سنگینی گناهان این بال و پر را از ما بگیرد. هر چند میان سفر هوایی و سفر آسمانی، فاصله از زمین است تا آسمان ،ولی همین که پایت از زمین کنده می‌شود، بهانه خوبیست برای دل، که از هوای زمین دور شود.

می رسی آنجا كه باید برسی ولی هنوز ندیده‌ای آنچه را كه باید ببینی. از هم‌اینك احساسی غریب را در درونت كشف كرده‌ای. هم می‌دانی چیست و هم نمی‌دانی. تو را می‌برند به مكانی نزدیك به نقطه دیدار... اینجا،نزدیك همان سرزمین وحی است كه شنیده‌ای. دیگرنیازی نیست كه بخواهی، حتی اگر هم نخواهی،اشكت روان خواهد شد، چون می‌گویند هوای اینجا پاك‌تر از هر جاییست. اینجا باید كه یك‌رنگ شویم مثل سایر مهمان‌های خدا. بایدكه با دیگران بنشینیم و خود را مثل آنان ببینیم. باید كه رنگ و نیرنگ و ریا را ازخودمان باز كنیم. سپید شویم مثل زمان تولد ،كه سپید سیرت بودیم...

قصه 3

اولین نگاه

حج

حالا که با لباس سفیدت شدی مثل دیگران، شدی همرنگ با دیگران، از این پس کلامت را هم ،چون آنان با کلامی شیوا معطر کن:  اللهم لبیک لبیک اللهم لبیک

همه به تو گفته‌اند تا کاملا روبروی خانه کعبه نرسیده‌ای سرت را بلند نکنی. می‌گویند هنگام اولین نگاه است که می‌توانی برترین حاجات را بطلبی. پس می‌روی و می‌رسی به جایی که ناگهان همه از حرکت می‌ایستند. سر را که بلند می‌کنی، می‌بینی آنچه را که آرزوی دیدارش را داشتی. بی اختیار تو نیز مثل دیگران سر به سجده می‌گذاری. شبنم اشک را روی چهره همسفران می‌بینی که می‌درخشد، می‌بینی، ابر چشمان تو نیز هوس باریدن می‌کند، لرزه‌های دلت را احساس می‌کنی؟

اینجا همه یک زبان مشترک دارند. زبان اشک و دعا زبان آشنای اینجاست. چه زبانی صادق‌تر از این زبان که نه ریا می‌شناسد، نه دروغ، و هر عبارتش نشانی‌ست برای دوست داشتن معبود. اینجا فقط خودت هستی و خدای خودت، اینجا خدا را نزدیک‌تر از همیشه به خودت حس می‌کنی. حال آنکه خدای من و خدای تو، در همه حال به من و تو نزدیک است. طنین بانگی زیبا همه جا را فرا گرفته است. حس میکنی دوباره متولد شده‌ای.

قصه 4

ماندنی که رسیدن است

دعای عرفه

در رؤیاهایت، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده ای؟ عرفه، رؤیایی است که به حقیقت می‌پیوندد و پروازی‌ست که فرودی ندارد. به صحرایی وارد می‌شوی که باید در آن بمانی.و این تنها ماندنی‌ست که خود رفتن‌ست و رسیدن. می‌مانی در اینجا و رها می‌شوی از همه جا. به ظاهر مانده و در باطن رفته‌ای. مانده‌ای به صحرا و رفته‌ای تا اوج آسمان‌ها...

عرفه سرزمینی‌ست برای هم‌صحبتی با خدا،و آشتی با خویشتن. تعجبی ندارد که زمین صحرا سوزان باشد و آسمانش آفتابی،اما زمانی که پا به صحرا می‌نهی ،خواهی دید که دلت ابری می‌شود و چشمت بارانی.

عرفه به معنی شناختن تمام است و تمام عرفه را با دعایی می‌شناسند. دعایی به وسعت تمام هستی...

الهى عقل گوید:

العفو العفو.

و عشق گوید:

العجل العجل.

و دل زبان دیگری دارد:

الهى تا تو لبیكــم نگویــى

كجا من یا الهـى را بگویم

الهی بنده‌ام در راه مانده

کجا دیگر ،تو را باید بجویم

قصه 5

ای کاش میشد

رمی جمرات

سنگ‌ریزه‌ها را جمع کرده‌ای یا نه؟ اگر دیر بجنبیم تنها سلاح را هم از دست می‌دهیم. سلاحی که قرار است با آن کاخ شیطان را هدف بگیریم.

و ‌ای کاش می‌شد!

کاش می‌شد شیطان زندگی را هم با سنگ می‌زدیم.

کاش می‌شد که همه سنگ‌هایمان به هدف بخورد و دیگر شیطانی نباشد که بیاید و در گوش نفس، بگوید و بگوید و بگوید.

شاید بهتر است سنگ‌ها را به درون خودم بزنم.

نمی‌دانم چطور شیطان از درون، ما را غرق می‌کند.

نمی‌دانم چطور می‌شود خدایی را که تنها غریق نجات ماست در این گرداب، فراموش کرده ام.

نمی‌دانم چطور خدایی را که در همه‌جا نزدیک من هست و خواهد بود، دور از خودم فرض کرده‌ام.

شاید بد نباشد که این سنگ‌ها را برای همیشه همراه خودم کنم.

قصه آخر

چَشم

امام مهدی

از خانه خود خارج شو و به خانه خدا برو.

چَشم

به میقات برو.

چَشم

لباس‌های فاخر دنیا را با دست خودت بیرون بیاور و لباس آخرت به تن کن.

چَشم

بر روی خاکِ بی تعارف عرفه اردو بزن.

چَشم

برای دستور خدا شب تا سحر در صحرا زانو بزن و سنگ‌هایی که قرار است سلاح تو باشد در مقابل شیطان، جمع کن.

چَشم

پای پیاده از مشعر تا منا برو و سختی هاجر را درک کن.

چَشم

به یاد قصه ابراهیم و ایمان اسماعیل قربانی کن.

چَشم

.

.

.

.

.

.

خدایا،تا به حال این همه چشم را یک جا نگفته بودیم.

پس تو هم از لطف، چَشم ما را به چَشم و چراغ عالم روشن بفرما!

ادامه دارد. به شرط تشرف!


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از جاده دوستی