تبیان، دستیار زندگی
هر وقت لنگه ات را پیدا کردی، وقت ازدواج است بعضی مواقع نوشتن خیلی سخت می شود. وقتی که ببینی «خواستن»، فاصله نقطه صفر تا 100 را چقدر کم می کند. جوان 26 ساله محله امامزاده حسن در جنوب شهر تهران، حالا در شمال آلمان، در مرکز است...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک ساعت تلخ و شیرین با وحید هاشمیان

هر وقت لنگه ات را پیدا کردی، وقت ازدواج است


بعضی مواقع نوشتن خیلی سخت می شود. وقتی که ببینی «خواستن»، فاصله نقطه صفر تا 100 را چقدر کم می کند.

جوان 26 ساله محله امامزاده حسن در جنوب شهر تهران، حالا در شمال آلمان، در مرکز استان نیدر زاکسن، شهر نمایشگاهی کشور آلمان یعنی هانوفر را انتخاب کرده و با یک دنیا اسم و رسم در آن توپ می زند و امید درچه یک برانکو برای گلزنی در جام جهانی است.

خودش می گوید قرار نیست در هانوفر آرام بگیرد و رویای بازی در آاس رم را در سر می پروراند و پس از آن هم می خواهند تا بالاترین نقطه های مربیگری فوتبال پیش برود. با این حال چنین فرد با اراده ای هم توان رودررویی با معضل ترافیک را ندارد و هر بار که به تهران می آید با تاکسی به این سو و آن سو می رود؛ چون معتقد است این ترافیک اعصاب آهنی می خواهد! وحید هاشمیان با احساسات ناب ایرانی و یک دنیا اراده که بارها سقوط به نقطه ابتدایی هم او را از رسیدن به هدف مایوس نکرده، میهمان امروز شماست. امیدوارم این گفتگو همانی باشد که می خواهید:

نقطه صفر چنین مصاحبه ای کجا می تواند باشد؟

ایران، محله امامزاده حسن.

اینجا کجاست؟

جایی که در آن بزرگ شدم و هیچ وقت فراموشش نمی کنم. جایی در جنوب تهران با بچه های با استعداد مثل همه بچه های جنوب شهر.

محله دوران کودکی زمینی برای فوتبال داشت؟

جایی بود به اسم کانون میثم. این کانون هم استخر داشت، هم زمین چمن و هم کتابخانه. برای آن منطقه غنیمتی بود. من فوتبال را از اینجا شروع کردم.

وقتی شروع کردی کجا را می دیدی؟

نمی شود گفت بایرن مونیخ و هانوفر و بوندسی لیگا را؛ اما خیلی دوست داشتم پیشرفت کنم. فوتبال را خیلی دوست داشتم . فوتبال خارجی زیاد می دیدم. همیشه هم در دلم می گفتم خدا کند من هم بتوانم در این ورزشگاه ها فوتبال بازی کنم.

ولی باور نمی کردی پایت به آنجا برسد؟

به هر حال آرزو کردن اولین قدم برای رسیدن به چیزی است.

پرواز از کجا شروع شد؟

روزی با بچه محل ها مقابل یک تیم خوب که بازیکنان خوبی داشت بازی کردیم. ناصر عباسی بازیکن استقلال و رضا شاهرودی بازیکن پیروزی در آن تیم بودند. من در آن بازی 2 گل زدم. فردی به نام رحیم حداد زرین آمد و به من گفت: تو آینده خوبی داری اگر فوتبال را جدی بگیری به تیم ملی می رسی. او آن موقع مربی تیم فتح بود و مرا به تیمش دعوت کرد. من هم به دبیرستان می رفتم و بعد ازظهری بودم. قرار شد آخرین امتحان را که دادم به مربی زنگ بزنم. همین طور هم شد. وارد تیم جوانان فتح شدم. سال اول در دسته 2 جوانان تهران 21 گل زدم. هم آقای گل شدم هم تیم ما به دسته یک رفت. سال بعد در دسته اول تهران سوم شدیم. 3 سالی که در فتح بودم خیلی خوب رشد کردم.

پس چرا از این تیم جدا شدی؟

در فوتبال زمانی می رسد که احساس می کنی باید موقعیت خودت را تغییر دهی. خدمت سرباز بهانه ایجاد این تغییر شد و من به پیشنهاد حسین فرکی به پاس رفتم.

چند سال در پاس بودی؟

3 سال. اتفاقاً سالهای حضور در تیم پاس هم سالهای خوب و خاطره انگیزی بود.

بعد هم که تیم ملی و بوندس لیگا؟

بله. هامبورگ، بوخوم، بایران مونیخ و هانوفر

مثل این که روزهای اول حضور در هامبورگ خیلی سخت گذشت.

من تجربه زندگی انفرادی را نداشت. برایم خیلی سخت بود. روزهای خیلی بدی را پشت سر گذاشتم، ولی در این 6 سال هیچ وقت ناامید نشدم. حتی در روزهایی که مصدومیت، عرصه را به من تنگ می کرد.

در آن روزها بازی در تیم ملی هم دردی را دوا نمی کرد؟

اتفاقاً من برای امید گرفتن می امدم، ولی هر دفعه که می آمدم اینجا بدتر می شدم. بی روحیه تر و سرخورده تر. در تیم ملی زیاد به من بازی نمی رسید.

وقتی بر می گشتم از باز در هامبورگ محروم می شدم. اصلاً حسادت نمی کردم ولی می دیدم توانایی انجام کاری را دارم که دیگر همکارانم در تیم ملی از انجام آن عاجز بودند. این شرایط ادامه داشت تا مصدوم شدم. روزهای مصدومیت یک ورزشکار روزهای ویژه ای است که اگر مقام نباشد، نابود می شود.

بعد از آن که در ژاپن عضله شکم من پاره شد به آلمان برگشتم و 4 ماه دوران نقاهت من به دویدن صرف گذشت. فیزیوتراپ تیم (هرمن) همیشه در باشگاه بود. وقت و بی وقت می رفتم در می زدم و او را از استراحت می انداختم.

به هر حال نباید امیدم را از دست می دادم. حتی در جنگ می دودیم، ولی متوقف نمی شدم. بلافاصله بعد از بهبودی، بینی ام در یک بازی دوستانه هامبورگ شکست. آنهایی که داستان مرا می دانستند خیلی دلشان به حالم سوخت. فرانک، پزشک تیم سعی می کرد مدام به من دلداری بدهد. فاصله آن جزیره (محل مصدومیت) تا بیمارستان را با کشتی طی کردیم و در تمام طول درمان هم فرانک پیش من بود. این حادثه باعث شد دوست خوبی مثل او پیدا کنم. این دوستی هنوز هم ادامه و همیشه به من می گوید هیچ وقت فکر نمی کردم بعد از این 2 مصدومیت بتوانی دوباره به فوتبال حرفه ای برگردی.

روزهای تلخی را در هامبورگ گذراندی؟

بله. خیلی تلخ به همین دلیل مجبور شدم به بوخوم بروم. البته اولش شک داشتم. به هر حال هامبورگ یک تیم بزرگ و پر امکانات بود و بوخوم یک تیم کوچک و دسته دومی. مربی تیم بوخوم آن موقع برنارد دیتس بود، ولی اوایل فصل عوض شد و پیتر نویدآ آمد. همان فردی که در ایران به نوی رورر معروف است. تیم با او اوج گرفت. به من اعتماد داشت و بعد از مدتها توانستم جایی در تیم پیدا کنم و به همین دلیل تصمیم گرفتم دیگر این جایگاه را از دست ندهم.

چه چیزی جایگاهت را به خطر می انداخت؟

ادامه وضعیت گذشته در تیم ملی.

چه وضعیتی؟

مقدماتی جام جهانی 2002 بود. به تهران آمدم. بعد از 2 بازی تیم ملی متوجه شدم آش همان است و کاسه همان کاسه. مربی تیم بلاژه ویچ بود. به او گفتم فکر می کنم بود و نبود من برای تیم شما یکسان باشد. به همین دلیل اجازه می خواهم دیگر نیایم. ساکم را برداشتم و به آلمان برگشتم. در بوخوم جایگاه ثابتی داشتم تا آن موقع دویدن در جنگل پایم پیچید. چون هوا سرد بود و من هم خوب گرم نکرده بودم این مصدومیت 50 روز مرا از صحنه دور کرد. در این مدت کریس یانس، بازیکن جایگزین من خیلی خوب گل زد و تا آخر فصل به من بازی نرسید. آن سال به دسته اول بوندس لیگا صعود کردیم و در همان سال او نهم شدیم. سال بعد 4 پله صعود کردیم. برای ما خیلی جالب بود که شالکه و دورتموند پایین تر از ما قرار گرفته اند. حضور در جام یوفا برای تیمی مثل بوخوم افتخار بزرگی بود. من در سالهای حضور بوخوم در دسته اول خیلی خوب کار کردم و خوشبختانه دیگر مصدوم نشدم. بعد از حضور در جام یوفا چند پیشنهاد خوب داشتم که بایرن بهترین آنها بود.

چرا به بایرن؟ از تیمی به قول خودت کوچک به تیمی تا این حد مهم؟

فکر می کردم موفق می شوم. ارزیابی خودم این بود الان هم وجدانم ناراحت است باور کنیدمن سعی خودم را کردم، ولی موقعیت مناسبی برای من فراهم نشد. اینها را به گردن مربی هم نمی اندازم. او در ابتدای فصل 3-2 فرصت به من داد که آن روزها بایرن خیلی بد بازی می کرد. همه بد بودند و هیچ توپی هم برای من نیامد. بعد هم که روی نیمکت نشستم تا فصل تمام شد.

اسم این را چه می گذاری؟

هر چه باشد بدشانسی نیست. من اصلا رابطه خوبی با این کلمه ندارم. عدهای می گویند در بایرن فضا، ضد غیربومی هاست. این ایده را هم قبول ندارم. الان بازیکنانی از پاراگوئه، هلند، برزیل، پرو بوسنی به طور ثابت برای بایرن بازی می کنند. حتی علی کریم هم چند بازی در ترکیب اول به میدان رفته.

بایرن یک تیم بزرگ است. یک مجموعه اقتصادی بزرگ که می خواهد در قبال سرمایه گذاری، به اهداف اقتصادی اش برسد. آنها مثل ماشین فکر و کار می کنند. این وسط جایی برای عاطفه باقی نمی ماند. اصلاً منطقی هم نیست که کلی بابت یک بازیکن پول بدهد تا او را خراب کند. من فکر می کنم شرایطی که در یک مقطع خاص زمانی بر یک بازیکن یا مجموعه تیم حاکم می شود در سرنوشت بازیکن نقش عجیبی را بازی می کند. تورستن فرینگز، سامی کوفور، توماس لینکه و هارگریوز همه از خوبهای بوندس لیگا بودند، اما همین شرایطی که می گویم یا آنها را از ترکیب تیم و یا کلا از بایرن مونیخ جدا کرد. وقتی دیدم این شرایط قرار است برای من ادامه داشته باشد تصمیم به جدایی گرفتم در حالی که من تا سال 2007 قرارداد داشتم و پول خوبی هم می گرفتم. می توانستم تا سال بعد از جام جهانی در بهترین شهر و بهترین تیم آلمان بمانم ولی همان یک سال حضور در بایرن تجربه های سنگینی به من منتقل کرد و می خواستم جای دیگری خودم را امتحان کنم.

عضویت در بایرن جریان قدرتمندی را برای حضور دوباره ات در تیم ملی به وجود آورد.

من واقعاً نمی خواستم دیگر برای تیم ملی بازی کنم. این نظر قطعی من بود. حال عده ای که وحید هاشمیان را به بی تعصبی و ایرانی نبودن متهم می کردند به وجدانشان واگذار می کنم. ذره ذره وجود من پر از عشق به این خاک است. اگر هم برگشتم احساس کردم تیم ملی در راه جام جهانی نباید ناکام بماند و اگر باز هم نتوانیم به جام جهانی برویم، به فوتبال ما خیانت می شود. این فوتبال و حتی نسل های بعدی لطمه می خورند. این بود که ریسک کردم و برگشتم.

ریسک؟

بله چون اگر تیم ناکام می شد همه چیز به گردن من می افتاد. من در روزهای بدی به تیم ملحق شدم. روزهای سخت مرحله اول جایی که حتماً باید قطر را می بردیم و با کمک خدا بردیم.

وقتی کنار کشیدی نترسیدی؟

مگر غیر از خدا از چیز دیگری باید ترسید؟ من حرفم را زدم. حقیقت را گفتم و به کسی هم بی احترامی نکردم. الان هم خوشحالم که حرف دلم را زده ام. من دوست داشتم در تیم ملی بازی کنم چون وقتی یک گل ملی می زنم مردم کشورم خوشحال می شوند.

گل باشگاهی فقط شادی هواداران تیم و پاداش مالی برایت دارد. ولی گل ملی یک احساس عجیب به تو هدیه می کند. این احساس خریدنی نیست. من به خاطر این احساس دوست داشتم در تیم ملی بازی کنم ولی وقتی با من با صداقت برخورد نشد، گذاشتم و رفتم.

نمی خواهم زیاد پرونده های قدیمی رابه هم بریزم ولی خیلی ها می خواهند بدانند اینهایی که صداقت در کارشان نبود چه کسانی هستند؟

نمی توانم از کسی اسم ببرم. ببینید فضای اردوی تیم ملی اصلا فضای خوبی نبود. من با همه توانایی ام باید کنار می ماندم. بازی با عربستان در تهران (ابتدای بازیهای مقدماتی جام جهانی 2002) اصلاً از من استفاده نشد. در تایلند هم همین طور. بعد من تصمیم گرفتم جدا شوم. بلیت گرفتم برای آلمان. مرحوم رنجبر به من گفت چرا داری جدا می شوی. من هم گفتم تا حالا منظم بودم، خوب تمرین می کردم و در خدمت تیم بودم. اما واقعاً نه من می توانم به تیم ملی کمک کنم و نه تیم ملی به من. پس بهترین راه، جدایی است. گفت برای بازی با عراق خیلی روی تو حساب کرده ایم، ولی من همانجا خداحافظی کردم. فکر می کنم آن موقع هم در تیم ملی باخته بودم و هم در هامبورگ.

این تصمیم تا چه زمانی سرجایش بود؟

من از هامبورگ به بوخوم رفتم. فکر می کنم روزهای حضور در بوخوم خیلی برای من مفید بود. روزهایی برای استقلال فکری و خودسازی. روح من در بوخوم تراش خورد چون واقعاً هیچ کس را نداشتم و به هیچ چیز جز رسیدن به نقطه اوج فکر نمی کردم.

سال او حضور در دسته اول 10 گل و سال دوم 16 گل زدم. بعد که به بایرن رفتم برانکو مرا دعوت کرد، ولی یک کلام به او گفتم نه. می ترسیدم باز هم داستان سال 2001 تکرار شود.

اما هر روز در ایران یک داستان برای وحید هاشمیان می ساختند. بی غیرت، وطن فروش، بی تعصب و هزار عنوان دیگر هم شده خاص من. ولی در جواب هیچ کدام از آنها به ادبیات نادرست و غیرمحترمانه روی نیاوردم. من بازیکنی نیستم که 20 دوست خبرنگار داشته باشم. هیچ وقت هم حاشیه نداشته ام. سعی کردم این مرحله بحرانی را هم بدون مشکل پشت سر بگذارم. زمانی به تیم اضافه شدم که احساس کردم وظیفه ام به عنوان یک ایرانی حکم می کند. جایی که حساس و تعیین کننده بود و فکر می کنم چه در مرحله اول و چه در مرحله دوم به وظیفه ام عمل کردم.

الان اردوی تیم ملی چه فرقی با آن زمان که ترکش کردی دارد؟

الان فضا سالمتر شده. دیگر انحصار یکی دو نفر یا یکی دو تیم نیست. یکی از ابومسلم است، 2 تا از سپاهان، 3 تا از فولاد و چند تا هم از تمیهای دیگر. حاشیه های این تیم کمتر از گذشته است.

واقعا؟

احساس من این است.

برگردیم به بوندس لیگا. جدایی تو از بایرن همزمان شد با آمدن کریمی صحبتی با علی نداشتی؟

نه!

چرا؟

تا کسی از من چیزی نپرسد حرفی نمی زنم. فقط یک بار در تمرین تیم ملی از تمرینات بایرن پرسید که من به شوخی از سختی تمرینات ماگات گفتم. بعد هم که خودش همه چیز را از نزدیک دید و الان هم خیلی از وضعش راضی است. با این حال فکر می کنم باید کمی بیشتر تلاش کند.

چرا؟

از سال آینده تیمهای بوندس لیگا فقط مجاز به در اختیار داشتن 4 غیراروپایی هستند که از این تعداد فقط 3 نفر حق بازی دارند. این رقابت را خیلی سخت می کند و تیمها سعی می کنند بازیکن برزیلی بگیرند نه آسیایی.

گفتی علی از وضعیتش راضی است. خودت چطور از هانوفر راضی هستی؟

بله. من حتی از روزهای تلخ گذشته هم راضی هستم چون همه به من درس داده اند. وقتی به هانوفر رفتم اوالدالینن، سرمبری هانوفر خیلی خوب با من برخورد کرد، اما شرایط تیم در زمان مربیگری او به آن صورتی نبود که من در گلزنی موفق شوم.

و آنقدر گل نزدی تا نوی رورر به هانوفر آمد؟

با آمدن او وضعیت تیم دگرگون شد. او شناخت خوبی از من داشت و تیم را تهاجمی کرد. در مدتی که نتوانستم گل بزنم یعنی هفته های ابتدایی این فصل هم روزهای پر از فشار و حاشیه ای را سپری کردم، ولی باز هعم متوقف نشدم. به هر حال معتقدم فوتبال بخت آزمایی نیست. باید آنقدر تلاش کنی تا به هدفت برسی. زندگی هم همین است.

الان تیم چه شرایطی دارد؟

بازی هفته هفدهم مقابل لورکوزن بازی حساسی برای ماست. این بازی رده ما را در پایان نیم فصل مشخص می کند.

راستی مراسم قرعه کشی را دیدی؟

بله. قرعه خوبی نبود ولی قرعه بدی هم نبود.

خلاصه خوب یا بد؟

مکزیک تیم خوبی دارد. این تیم با آرژانتین در جام کنفدراسیون ها بازی داشت. چون آن بازی در هانوفر بود بازی را از نزدیک دیدم. مکزیک تیم خیلی خوبی دارد. پرتغال هم تیم خوبی است ولی همیشه یکسان بازی نکرده و می توانیم امیدوار باشیم که پرتغال در روز بدش با ما بازی کند. آنگولا هم اگر چه تیم پرقدرتی از آفریقاست و موفق به حذف نیجریه شده، ولی تجربه جام جهانی ندارد و ما می توانیم 3 امتیاز بازی با این تیم را بگیریم.

یک نقطه پایان هم برای مصاحبه تعیین کن.

باز هم ایران. دوستش دارم. خاکش را می بوسم و خاک پای مردمش هستم. این را از صمیم دل می گویم.