تبیان، دستیار زندگی
شما می بینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است ولی مغزش جاهل است. عالم است، یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسأله ای خارج از حدود معلوماتش طرح می کنید می بینید که با یک عوام صددرصد عوام طرف هستید. آنجا که می رسد، یک عوام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مجتهد و مقلد کیست؟

نقد نظام آموزشی از منظر استاد مطهری

مجتهد

در ادامه مرور و مطالعه آثار استاد شهید مرتضی مطهری، با تأکید بر نیازها و مقتضیات جامعه جوان کشورمان و در فصل فعالیت مدارس و مراکز آموزشی، یکی دیگر از آثار ارزشمند و ماندگار آن متفکر و کارشناس برجسته اسلامی را با هم مورد تأمل و تدبر قرار می دهیم. باشد که همه متولیان و تصمیم گیران امر تعلیم و تربیت دینی با الهام از آموزه های آن معلم فرزانه، زمینه های رشد و شکوفایی نسل تو و طراحی و ترسیم فرآیند نظام آموزشی و پرورشی کشورمان را فراهم سازند.

کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» محصول تلاش علمی و آموزشی متفکر شهید استاد مرتضی مطهری طی سالهای 51 تا 52 (در جمع دبیران و تعلیمات دینی) و نیز انجمن های اسلامی پزشکان می باشد، که ذیلاً با عنایت به لزوم آشنایی نسل جوان و مدیران و برنامه ریزان تعلیم و تربیت با آثار ماندگار آن استاد فرهیخته تنظیم و تدوین می گردد.

اصل در نظام آموزشی، عقل است یا علم؟

«ما دو مسأله داریم، یکی مسأله پرورش عقل، و دیگر مسأله علم، مسأله علم همان آموزش دادن است. «تعلیم» عبارت است از یاد دادن، از نظر تعلیم، متعلّم فقط فراگیر است و مغز او به منزله ی انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می شود. ولی در آموزش، کافی نیست که هدف این باشد. امروز هم این را نقص می شمارند که هدف آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات، اطلاعات و فرمول در مغز متعلّم بریزد، آنجا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است. هدف معلم باید بالاتر باشد و آن اینست که نیروی فکری متعلّم را پرورش و استقلال بدهد و قوه ابتکار او را زنده کند، یعنی کار معلم در واقع آتشگیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است، شما آتشگیره از خارج می آورید، آنقدر زیر این چوب ها و هیزم ها آتش می دهید تا خود اینها کم کم مشتعل شود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد. چنین به نظر می رسد که آنجا که راجع به عقل و تعقّل (در مقابل علم و تعلّم) بحث می شود نظر به همان حالت رشد عقلانی و استقلال فکری است که انسان قوه استنباط داشته باشد.» (تعلیم و تربیت در اسلام، ص 19-17)

علم مطبوع، علمی است که «از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می گیرد. علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ی ابتکار شخص است.» زنبور عسل، شهد گل را می گیرد و عسل تولید می کند. این مثال خوبی در مورد علم مطبوع

پرورش عقل، با کدام روش آموزشی؟

امام علی (علیه السلام)

با توجه به تعبیر و تأکیدی که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دارند، علم در یک تقسیم بندی کلان به علم مسموع و علم مطبوع تقسیم می شوند.

علم مسموع، علمی است که از دیگری فراگرفته می شود. از خارج گرفته شده. علم شنیده شده و انبار شده در ذهن است، بدون اینکه قوه ی ابتکار شخص در آن دخیل باشید. شخص مثل ضبط صوت عمل می کند حفظ می کند. بایگانی می کند. مثل بانک اطلاعات.

اما علم مطبوع، علمی است که «از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه می گیرد. علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ی ابتکار شخص است» (همان، ص19) زنبور عسل، شهد گل را می گیرد و عسل تولید می کند. این مثال خوبی در مورد علم مطبوع. اینکه شهد را بگیری و همان را تحویل بدهی، کار ضبط صورت و سیم رابط را انجام می دهی، هنر و ابتکار چندانی به کار نگرفته ای. امیرمؤمنان در ادامه بحث علم مطبوع و علم مسموع می فرماید: «علم مسموع اگر علم مطبوع نباشد فایده ندارد. و واقعاً هم همین جوری است. این را در تجربه ها هم درک کرده اید؛ افرادی هستند که اصلاً علم مطبوع ندارند، منشأ آن هم اغلب سوء تعلیم و تربیت است، نه اینکه استعدادش را نداشته اند، تربیت و تعلیم جوری نبوده که آن نیروی مطبوع او را به حرکت درآورد و پروش بدهد» (همان – ص 19)

عالِم صددرصد عوام

محصول نظام آموزشی و تربیتی معیوب، در نهایت عالمانی جاهل است. عالمانی که ابتکار ندارند. «من دیده ام افرادی را که بر ضد آنچه که اینجا [در سیستم آموزشی معیوب] یاد گرفته اند. آنجا قضاوت می کنند و لهذا شما می بینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است ولی مغزش جاهل است. عالم است، یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسأله ای خارج از حدود معلوماتش طرح می کنید می بینید که با یک عوام صددرصد عوام طرف هستید. آنجا که می رسد، یک عوام مطلق از آب در می آید.» (همان – ص 20)

امیرمؤمنان در ادامه بحث علم مطبوع و علم مسموع می فرماید: «علم مسموع اگر علم مطبوع نباشد فایده ندارد. و واقعاً هم همین جوری است. این را در تجربه ها هم درک کرده اید؛ افرادی هستند که اصلاً علم مطبوع ندارند، منشأ آن هم اغلب سوء تعلیم و تربیت است، نه اینکه استعدادش را نداشته اند، تربیت و تعلیم جوری نبوده که آن نیروی مطبوع او را به حرکت درآورد و پروش بدهد.»

فکر خیلی از سواد بهتر است

این داستان معروف است می گویند: «یک وقت یک خارجی آمده بود کرج، با یک دهاتی روبرو شد. این دهاتی خیلی جوابهای نغز و پخته ای به او داد، هر سئوالی که می کرد خیلی عالی جواب می داد. بعد او گفت که تو اینها را از کجا می دانی؟ گفت: «ما چون سواد نداریم فکر می کنیم». این خیلی حرف پر معنایی است: آنکه سواد دارد معلوماتش را می گوید ولی من فکر می کنم و فکر خیلی از سواد بهتر است.» بنابراین کار آموزگار و معلم در نظام آموزشی هدفمند، صرف انباشت اطلاعات و معلومات در مغز دانش آموز و دانشجو نیست. معلومات، بدون تجزیه و تحلیل و بدون اندیشه و فکر باعث رکود ذهن می شود. رشد شخصیت فکری و عقلانی و تقویت قوه ی تجزیه و تحلیل نباید فرع بر انتقال معلومات و تعلیم باشد.

آنان که زیاد استاد و کلاس می بینند و مغز خود را انبار محفوظات می کند دیگر مجال فکر و ابتکار و اجتهاد ندارند.

یک مثال روشن

«مغز انسان، درست حالت معده ی انسان را دارد. معده ی انسان باید غذا را از بیرون به اندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا می ریزد آن را به اصطلاح بسازد. باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که به آسانی بتواند غذا را زیرورو کند، اسیدها و شیره هایی را که باید ترشح نماید و بسازد. ولی معده ای که مرتب بر آن غذا تحمیل می کنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا می دهند، دیگر فراغت، فرصت و امکان برایش پیدا نمی شود که این غذا را درست حرکت بدهد  بسازد. آنوقت می بینید اعمال گوارشی اختلال پیدا می کند و عمل جذب هم در روده ها درست انجام نمی گیرد. مغز انسان هم قطعاً همین جور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانش آموز [و دانشجو و طلبه] داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد.» (همان – ص 23)

یک مصداق بارز

«شیخ انصاری که یکی از مبتکرترین فقهای صد و پنجاه سال اخیر است، از تمام علمای فعلی کمتر استاد دیده یعنی دوره ی استاد دیدنش بسیار کم بوده است. طلبه ای بود که رفت نجف، مختصری استادهای نجف را دید. بعد خودش راه افتاد دنبال استادهای متنوع. رفت مشهد، مدتی در مشهد ماند. به تهران آمد، تهران هم خیلی نماند به اصفهان رفت. به کاشان رفت... همه دوره ی معلم دیدن او اگر حساب کنید، به ده سال نمی رسد. در صورتی که دیگران بیست سال و سی سال معلم دیده اند.»(همان – ص 23)

شما می بینید که یک عالم، مغزش جاهل است. عالم است ولی مغزش جاهل است. عالم است، یعنی خیلی چیزها را یاد گرفته، خیلی اطلاعات دارد ولی آنجا که شما مسأله ای خارج از حدود معلوماتش طرح می کنید می بینید که با یک عوام صددرصد عوام طرف هستید. آنجا که می رسد، یک عوام مطلق از آب در می آید.»

هدف باید رشد فکری باشد

به هر حال «جای تردید نیست» که در آموزش و پرورش، هدف باید رشد فکری دادن به متعلّم و به جامعه باشد. تعلیم دهنده و مربی هر که هست؛ معلم است. استاد است، خطیب است، واعظ است، باید کوشش کند که به شخص، رشد فکری، یعنی قوه تجربه و تحلیل بدهد. نه اینکه تمام همّش این باشد که هی بیاموزید، هی فرا گیرید، هی حفظ کنید.»(همان – ص 24) باید مسیری را طی کرد که «خود فرد استنباط بکند، اجتهاد بکند، رد فرع بر اصل بکند.»(همان، ص 24)

 مجتهد بودن یعنی چه؟

پیرو

«مرحوم آقا حجت یک وقت حرف خیلی خوبی در باب اجتهاد زد. گفت: اجتهاد واقعی این است که وقتی یک مسأله جدید که انسان هیچ سابقه ی ذهنی ندارد و در هیچ کتابی طرح نشده به او عرضه شده فوراً بتواند اصول را به طور صحیح تطبیق کند و استنتاج نماید، والاّ انسان مسائل را از «جواهر» یاد گرفته باشد، مقدمه و نتیجه (صغری و کبری و نتیجه) همه را گفته اند، او فقط یاد می گیرد [و می گوید] من فهمیدم صاحب «جواهر» چنین می گوید، بله، من هم نظر او را انتخاب کردم. این اجتهاد نیست، همین کاری که اکثر می کنند. اجتهاد، ابتکار است و اینکه انسان خودش ردّ فرع بر اصل بکند. مجتهد واقعی در هر علمی همین طور است. همیشه مجتهدها عده ای از مقلدها هستند. مقلدهایی در سطح بالاتر، شما می بینید در هر چند قرن یک نفر پیدا می شود که اصولی را تغییر می دهد، اصول دیگری به جای آن می آورد و قواعد تازه ای [ابداع می کند]، بعد همه مجتهدها از او پیروی می کنند. مجتهد اصلی همان یکی است. بقیه مقلّدهایی به صورت مجتهد هستند که از این مقلدهای معمولی کمی بالاترند. مجتهد واقعی در هر علمی همین جور است.»(همان، ص 29) در ادبیات، در فلسفه و منطق، در فقه و اصول، در فیزیک و ریاضیات این جور است.» شما می بینید در فیزیک یک نفر می آید یک مکتب فیزیکی می آورد، بعد تمام علمای نیز یک تابع او هستند. این را که مکتب جدیدی می آورد و... که افکار را تابع فکر خودش می کند باید گفت مجتهد واقعی». (همان، ص 25)

آنکه سواد دارد معلوماتش را می گوید ولی من فکر می کنم و فکر خیلی از سواد بهتر است.» بنابراین کار آموزگار و معلم در نظام آموزشی هدفمند، صرف انباشت اطلاعات و معلومات در مغز دانش آموز و دانشجو نیست. معلومات، بدون تجزیه و تحلیل و بدون اندیشه و فکر باعث رکود ذهن می شود. رشد شخصیت فکری و عقلانی و تقویت قوه ی تجزیه و تحلیل نباید فرع بر انتقال معلومات و تعلیم باشد.

آنان که زیاد استاد و کلاس می بینند و مغز خود را انبار محفوظات می کند دیگر مجال فکر و ابتکار و اجتهاد ندارند

مایه اصلی رشد فکری چیست؟

نباید فراموش کرد به رغم آنچه در خصوص اهمیت و ضرورت تفکر و اجتهاد و ابتکار گفته شده مایه اصلی، تعلیم و تعلم است. تفکر بدون تعلیم و تعلم امکان پذیر نیست. در اسلام هم تفکر عبادت است هم تعلّم. امّا «آنچه در باب تفکر داریم بیشتر است از آنچه در باب تعلم داریم.»(همان، ص 25)

آیات و روایات فراوانی داریم که ما را به این مهم رهنمون می سازند علاقمندان را به مرور آنها ارجاع می دهیم. در اینجا نمونه ای از آیات فهرست می شود: سوره علق آیات 1 تا 5/ سوره زمر آیه 9/ سوره جمعه آیه 2/ سوره ص آیه 28.

فراگیری کدام علم واجب است؟

در سطور مذکور گفته شد برای رشد فکری و توسعه ابتکار و اجتهاد در فرآیند آموزش و پرورش، باید علم آموزی را به عنوان مقدمه تلقی کرد. و تعلّم و تعلیم را به عنوان مایه اصلی تفکر و تدبر داشت. حال سئوال این است که کدام علم الویت درجه یک دارد؟ کدام علم واجب است؟ اینکه گفته شد "طلبُ العلم فریضةٌ عَلی کلِّ مُسلمِ"، منظور کدام علم است در این باب لازم است گفته شود: «علم یا خودش هدف است و یا مقدمه است برای هدفی. هر جا هم که خودش هدف نیست، اگر هدفی از هدفهای اسلامی متوقف به آن باشد، از باب مقدمه واجب، واجب می شود. ... مثلاً ما باید نماز بخوانیم. ولی اینکه انسان بخواهد درست نماز بخواند، بدون اینکه مسائل نماز را بداند امکان ندارد. پس برای اینکه انسان برای خواندن نماز آماده شود، یعنی بتواند نماز را صحیح بخواند واجب است مسائل نماز را یاد بگیرد اختصاص به نماز و روزه و اینگونه تکالیف ندارد. هر وظیفه ای از وظایف اسلامی که نیازمند به علم باشد، همان علم برایش واجب می شود.»(همان، ص 31)

برای تزکیه ی نفس، آموختن مسائل روانی و اخلاقی و برای عمل کردن به دستورات قرانی، آموختن خود قرآن و تفسیر آن واجب است. برای مقابله با دشمنان اسلام و سرزمین اسلامی راههای نظامی علمی امنیتی را باید آموخت. اسلام نگفته دین را بیاموزید. گفته دین را عمل کنید. ولی وقتی می خواهیم دین را عمل کنیم بدون آموختنش ممکن نیست. پس باید این را بیاموزیم تا عمل کنیم. (همان، ص 34)

نوشته سید صالح زاهدی – گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.