شست و شو در زمزم عرفه
عرفات شناسی
آدم و حوا از بهشت بیرون رانده شدند. به زمین هبوط کردند. آن دو، سال ها از همدیگر جدا بودند. پس از سال ها فراق، همدیگر را یافتند. در کجا؟ در سرزمینی حوالی مکّه. از آن پس آن سرزمین را «عرفات»، محل شناختن، نام نهادند.
عرفات کجاست؟
یک بیابان است. جلگه مانندی از سه طرف میان کوه ها محصور؛ سر راه طائف؛ دشتی مرتفع؛ حوضچه مانند و خنک تر از اطراف و تا حدودی چمن زار؛ به خصوص پای کوه ها. شرق مکه است و پوشیده از شن نرمی، شبیه ماسه کنار دریا؛ با خرده صدف یا چیزی درخشان و برق زنان. و خامه ای رنگ حتی بر بلندی ها و لای سنگ های کوه. عرفات را می گویم. زیباست، مگرنه؟ آری، هرجا که ملکوت راز و نیاز بندگان نیکوکار پروردگار باشد، تماشایی است. هرجا که صدای پروبال فرشتگان و «یا رب، یا رب» قدسیان به گوش می رسد زیباست. و عرفات این گونه است.
پرواز تا عرفات
ای عشق، نگاه کن. همه جا را سبز می بینم. گوش هایم صدای بال زدن فرشتگان را می شنود. ریه هایم از هوای تازه اخلاص پر است و ملکوت، عجیب فکرم را به خود مشغول کرده است. باور کن دارم پرواز می کنم. همه جا را بی کرانه می بینم. مگر این جا کجاست؟ اشتباه نکنم... آری، درست است این جا عرفات است. پروردگارا، سپاسگزارم. سپاس از این که مرغ دلم را امروز به عرفات پر دادی و مرا در زمزم دعای عرفه شستشو دادی.
روشنی
تو را یاد خواهم کرد. تو را به بزرگی یاد خواهم کرد. همان گونه که خواستی. از عرفات تا مشعر تو را یاد خواهم کرد همان گونه که فرمودی: «فاذا اَفَضتُم مِن عَرَفات فَاذکُرُوااللّه عِندَالمَشعَر الحَرام»؛ (پس چون از عرفات کوچ کردید، خدا را در مشعرالحرام یاد کنید». تنها تو را سزاوار یاد کردن می دانم؛ چرا که با آن عظمت بی کرانه ات، مرا در خور لطف دانستی و به میهمانی خویش دعوتم کردی. از تو ممنونم که عرفه مرا با یاد خودت روشنی بخشیدی.
شاید
عرفه روز شناخت است. روز شناختن خود. روز بازگشت به آن فطرت آسمانی. روز پی بردن به راز «مَن عَرَفَ نَفْسَه فَقَد عَرَفَه رَبَّه» بیا امروز را به خود بیندیشیم. بیا خانه دل را رُفت وروبی بکنیم. گوشه وکنارش را خوب بگردیم. از اهل آن پرس وجویی بکنیم. شاید بیابیم. شاید آن گم شده را بیابیم. «شاید که باز بینیم دیدار آشنا را».
مجنون
باید همه چیز را کنار بگذاری. از همه جا دل بکنی. از خویش ببری. باید دریچه دلت را به آسمان باز کنی. آن گاه به عرفات می رسی. عرفات آسمان را می گویم. تا عاشق پروردگارت نباشی، بدان جا نخواهی رسید. آن جا فقط بی سروسامانی می خرند:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اوّل قدم آن است که مجنون باشی
توبه در عرفات
بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و خودپرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صدبار اگر توبه شکستی بازآ
شهود عرفاتی
صحراست که جای التفات من و توست وین خاک، مکلّف نجات من و توست
ای دل، پری از شهود وا باید کرد آری، این جا، عرفات من و توست
تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان