تبیان، دستیار زندگی
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. اولی گفت: ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قاضی زیرک و عصای طلا

طلا

دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.

اولی گفت:

به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.

دومی گفت:

من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.

قاضی:

دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.

پیرمرد:

یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.

سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:

به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.

قاضی به طلبکار گفت:

اکنون چه می گویی؟ او در جواب گفت:

من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.

قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.


دوست عزیز شما می توانید لینك ها و مطالب طنز و سرگرم كننده جالب خود را به ای میل زیر ارسال نمایید : ایمیل فستیوال

باشگاه کاربران تبیان - ارسالی maryamneda60

عاشق واقعی کیست ! مادر؛ عشق واقعی
سوپ جوجه برای روح سوخته مادر زخم های عشق مادر
امان از دست شیطان

کلماتت را خوب انتخاب کن

اتفاق خوب یا بد داستان سنگ و سنگتراش
تله موش چند داستان کوتاه
کلید دستیابی به شادیاین است مردانگی ...!
معجزه عشق را امتحان کن ملاقات با خدا
روز قسمت بود در جستجوی خدا
هر فردی سازنده زندگی خود است جای میخ همیشه روی دیوار می‌ماند
داستان بسیار ساده و آموزنده ” مداد ”برای معذرت خواهی دیر شده
زمان بزرگی عشق را درک می کند درد دلی با خدا
زوج خوشبختی که در همه‌چیز شریکند خداوند ضامن روزی است
راز جعبه کفش امان از دست خانم های باهوش
قاضی زیرک و عصای طلا مراقب حاضر جوابی بچه ها باشید
پسر زیرک و کله گوسفند آرامش دنیا مال کیه؟