رفته بودم خانه او
تا به او چیزی بگویم
چون همیشه گل بگوید
من هم آن ها را ببویم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1389/08/23
تو خودِ هفت آسمانی
رفته بودم خانه او
تا به او چیزی بگویم
چون همیشه گل بگوید
من هم آن ها را ببویم
حرف هایی که همیشه
بوی نان تازه می داد
حرف هایش مرده را هم
باز جان تازه می داد
دیدم او تنها نشسته
در حیاط با صفایش
تا رسیدم، گوش جانم
پُر شد از موج صدایش
او در آن جا حرف می زد
با دو تا قمریِّ زیبا
دوستی و مهربانی
از نگاهش بود پیدا
با خودم گفتم که: ای مرد
تو بزرگی، تو تمامی
تو خودِ هفت آسمانی
به درستی که امامی
محمدکاظم مزینانی_سایت حوزه
تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار