تبیان، دستیار زندگی
در آنجا یک نماز جماعت دست بسته ای گفتیم خدایا از ما این نماز را قبول کن همگی با هم نماز جماعت خواندیم نماز مغرب و عشا را خواندیم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شعارنویسی بر روی مجسمه آزادی!

مجسمه آزادی

بخش سیاسی- ابوالفضل ناهیدیان از دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا در مصاحبه ای که سال 86 با مرکز اسناد انقلاب اسلامی داشته،از بازخورد خبر ورود شاه مخلوع به آمریکا و عکس العمل ایرانیان مقیم و همچنین نحوه رفتار آمریکا با هموطنان ایرانیمان می گوید.

بعد از انقلاب قرار بود که یک جوری دوباره ملت ما را بهم بریزند جنگهای داخلی بوجود بیاورند و برای مدت زیادی این کشش پیدا بکند همان جوری که فرض می‌گیریم در افغانستان انجام دادند یا در ممالک دیگر و اجازه ندهند که جمهوری اسلامی‌ایران بطور کلی پیاده شود.

در اینجا بود که قرار بود که شاه به آمریکا بیاید و در اینجا وقتی که وارد می‌شد عده زیادی از طرفدارانش می‌آمدند جمع می‌شدند و تظاهرات به راه می‌انداختند و سمینارها می‌گذاشتند و دلشان می‌خواست یک کاری بکنند که بگویند شاه طرفدار بیشتر از آن چیزی که فکر می‌کنند دارد و حالا باید یک جوری او را برگردانند و حتی جمهوری اسلامی‌را از آن چیزی که باید می‌بود آن را سست می‌کردند.

روی این اصل بود که ما شنیدیم شاه می‌خواهد آمریکا بیاید طرح از قراری هنری کیسینجر هست بنابر این به برادرها گفتیم باید یک کاری انجام بدهیم که یک خرده مثبت بشود و به این ترتیب اجازه ندهیم که شاه بیاید و بعد آن هم یک رجّاله‌ها را بیاورند دور هم جمع بکنند و بعد آن هم یک تظاهرات هایی و بعد آن هم می‌دانید همان کارهایی که می‌کنند انجام نشود روی این اصل بود که عده‌ای از عزیزان تصمیم گرفتیم که چه باید بکنیم بالاخره با کمک خداوند تبارک و تعالی و خصوصاً بد نیست که اسم یکی از عزیزان را اینجا بیاورم که خیلی فعال بود و خدا ان‌شاءالله او را توفیق بدهد آقای فرزین رضایی، که از دوستان بسیار با صفا و متدین است تصمیم گرفتیم که یک کاری بکنیم در مجسمه آزادی در نیویورک که جداً این آزادی که شما دارید صحبتش را می‌کنید به ملت ما ندادید این مجسمه، مجسمه آزادی نیست مجسمه بردگی است و خواستیم یک طوری به دنیا ارائه بدهیم که این طوری که این مجسمه نگه داشته و به قول خودش دارد به دنیا می‌گوید که ما آزاد هستیم می‌خواهم بگویم که نه این را شما آوردید که می‌خواهید دنیا را به این ترتیب استعمار کنید حالا شاه یکی چیزهایی است که شما ارائه دارید می‌دهید روی این اصل بود که گفتیم چه باید انجام بدهیم ایشان آقای فرزین که رفت در آنجا یک مطالعه‌ای کرد برگشت آمد قرار بر این شد که باید برویم در مجسمه آزادی در آنجا خودمان را زنجیر کنیم روزی که از این داریم صحبت می‌کنیم روز دوم نوامبر است این تصمیم را گرفتیم و باید هیچ کس هم نفهمد و روز بعد حرکت می‌کنیم و آنجا می‌رویم.

در آنجا یک نماز جماعت دست بسته ای گفتیم خدایا از ما این نماز را قبول کن همگی با هم نماز جماعت خواندیم نماز مغرب و عشا را خواندیم

به این ترتیب آمدیم در خانه اسلامی‌ عده‌ای با هم جمع شدیم و گفتیم حالا ما چکار می‌خواهیم بکنیم تعداد چند نفر باشد هیچ کس حق ندارد این مسائل را بداند و رفتیم وسائلی که لازم داشتیم همه را تهیه کردیم زنجیر خریدیم و بعد بنر بزرگی که 20 فوت بلندی آن بود رویش نوشتیم “Shah must be tried and punish” [= شاه باید محاکمه و مجازات شود] با وسایلی که همه را گرفته بودیم آمدیم ده تا از خواهرها بودند و 7 تا از برادرها که تصمیم شد که برویم این کار را انجام ‌دهیم در نیویورک و رفتیم سوار همان جور که می‌دانید روز بعد که روز چهارم نوامبر بود در اصل یا معذرت می‌خواهم سوم نوامبر بود که ما رفتیم در نیویورک شب در مسجد آنجا ماندیم و روز بعد حرکت کردیم و صبح رفتیم به طرف مجسمة آزادی؛هیچ کس نباید با کسی زیاد صحبت می‌کرد و به این ترتیب حرکت یک طوری بود که ما همدیگر را نمی‌شناسیم و گروهی هستیم که باید برویم مثل بقیه توریستها و دوربین به کولمان و به این ترتیب در آنجا رفتیم از کشتی که پیاده شدیم رفتیم به طرف مجسمه آزادی در آنجا همه رفتند از پله‌ها بالا و همین جور که می‌دانید این مجسمه برنزی است از پله‌ها که بالا می‌روند زودی باید خودشان از آن طرف پایین بیایند که دیگران بروند این مجسمه را ببینند خوب تعدادی که ما باید بالا می‌رفتیم اینجور بود که خواهرها باید می‌آمدند در طبقه دهم آن در آنجا خودشان را زنجیر می‌کردند که پایین‌تر بود و

مجسمه آزادی

برادرها می‌رفتیم تا آن بالا که اطراف تاج یک مجسمه آزادی هست در آنجا باید عملیات انجام می‌دادیم خواهرها از قرار معلوم مواظبشان بودیم دیدیم در پایین نتوانسته بودند این کاری را که باید پیاده می‌شد پیاده نکردند و برادرها در بالا ماندیم و به این ترتیب بود که گفتیم چه جوری بکنیم که این مردم دیگر اینجا پیاده نشوند یعنی این بالا نیایند یک جنگ زرگری در آنجا راه انداختند برادرها و شروع کردند به داد و بیداد کردن و این زنجیرها را محکم می‌زدیم به این مجسمه و صدای بسیار مهیبی بوجود می‌آورد چون برنزی است و بعد مردم می‌ترسیدند و می‌گفتند در اینجا یک دعوایی شده و هیچ کس دیگر جرأت نمی‌کرد بالا بیاید آن عده‌ای هم که بالا آمده بودند پایین رفته بودند این برادرها نشان به این می‌دادند که اینجا دعوا شده آنهایی هم که پایین مانده بودند می‌دانستند که چه خبر است تند تند مردم را این طرف و آن طرف کردند بالا رسیدند که می‌خواهیم برویم اینها را نجات بدهیم و آمدند با همه یک جور یک دست شدند در آن بالا پنجره را با همان دیلم بخصوصی که گرفته بودند مهیا کرده بودند باز کردند پنجره‌ای چیزی را نشکستند هیچ چیزی را مجسمه آزادی را هیچ خسارتی وارد نیاوردند پنجره را ک املاً باز کردند و توانستند از این طرف به آن طرف با اهرم کردن زنجیر و یا سیم این بنر بزرگ را از یک پنجره تاج این مجسمه آزادی تو بکنند و سرش را آن طرف بفرستند و آن طرف پنجره با اهرم کردن یک سیمی‌ و آن کسی که تو آن پنجره بود یک سر دیگرش را گرفت و بالاخره توانستیم که با تکان دادن این بنر یعنی نوشته از بالای تاجش تا روی سینه مجسمه آزادی را بگیرد که همه معلوم بود همه نیویورک و به همه جا که در آنجا نوشته شده و به این ترتیب خودمان همه را به مجسمه آزادی زنجیر کردیم و قفل کردیم و کلیدهایش را هم از پنجره توی آب انداختیم و به این ترتیب گفتند ما دیگر اینجا می‌مانیم تا اینکه به دنیا نشان دادیم که یک هم چنین کاری که شما کردید این کاری است خلاف انسانی.

این روز تمام هلی کوپترها آمدند و دور تا دور مجسمه آزادی می‌گشتند فیلمبردارها یعنی تمام نیوزها و تمام استیشن‌های آمریکا نشان دادند که یک هم چنین اتفاقی در اینجا افتاده و به این ترتیب پیام کاملاً به همه جا رسید بعد از مدتی آرام آرام من مسئول پایین رفتن بودم پایین رفتم و به پلیس‌ها گفتم نه ما مشکلی نداریم و چیزی نمی‌خواهیم اینجا را منفجر نمی‌کنیم و اینطوری نیست و بالاخره پیغام ما رسیده شده و ما می‌توانیم دستگیر بشویم و به زندان برویم به این ترتیب آمدند بالا و گفتند این قفلها چه جوری باز می‌شود که خوب باید می‌رفتند یک دانه‌ ‌آهنبر‌ می‌آوردند زنجیرها را میشکستند.

تسخیر لانه جاسوسی در 13آبان

بچه‌ها همه آزاد شدیم و از مجسمه همه یکی یکی پایین آمدیم و ما را در اتاقی بردند که در آنجا نشسته بودیم و مدت زیادی بود که دستهای ما را دستبند زده بودند و در همان اتاق مانده بودیم ساعتها بود که این دستبند به دست ما بود . شانه‌های ما خیلی سوزش زیادی داشت موقع نماز هم شده بود نماز مغرب بود ما از صبح آنجا بودیم و حالا دیگر شده نزدیک شب و می‌خواهیم نماز بخوانیم رفتیم با لگد به در زدیم و گفتیم که اگر اجازه بدهید دستهایمان را باز بکنند که ما می‌خواهیم نمازمان را بخوانیم دیدیم اصلاً به ما اعتنایی نمی‌کنند و بعد هم اتاق یک طوری هست که تمام پر از میز و صندلی و این چیزهاست و نمی‌شود نماز خواند کاری که کردیم با پا این صندلیها و میزها را فشار دادیم و رفت به طرف دیوار و یک جایی را باز کردیم و در آنجا یک نماز جماعت دست بسته ای گفتیم خدایا از ما این نماز را قبول کن همگی با هم نماز جماعت خواندیم نماز مغرب و عشا را خواندیم و بعد این برادرمان فرزین که همیشه یک خلق خیلی خوبی داشت به عکس یک برادر دیگرمان که خیلی داد می‌کشید و می‌گفت دستم دارد می‌سوزد کتفم دارد در می‌آید ما می‌گفتیم این کار را نکن قربانت بروم اینها می‌فهمند خوشحال می‌شوند و این برادرمان خیلی داد و بیداد می‌کرد که کتفم می‌سوزد کتفم درد می‌کند اما فرزین مرتب شعرهای خیلی قشنگی می‌خواند و خیلی روحیه باز و بسیار متینی داشت در آنجا توانستیم بعد از نماز مغرب و عشا بنشینیم با هم یک دعایی می‌خواندیم دعای وحدت می‌خواندیم این پلیس‌ها و اینها دیدند که هیچ راهی ندارد که ما را بتوانند به زانو در بیاورند فکر کردند که یک کاری که بکنند،این بود که مدت زیادی ما را آن تو نگه داشتند با کتف بسته و دست بسته که اذیت می‌شدیم.

طرفهای سحر بود که شروع کردم به اذان گفتن و برادرها هم که در سلولهای مختلفی بودند صدا را شنیدند و الحمدالله بعد از نماز هنوز هم به ما هیچی نداده بودند که ما بخوریم و این اشکالی هم نداشت اتفاقاً ما می‌گفتیم ما کاری به غذا نداریم

شب شد بعد کشتی آمد جلوی مجسمه آزادی و به ما گفتند که بروید تو کشتی سوار شوید یک کشتی بود که کوچک بود فرضاً قایق موتوری بزرگی بود همه آمدیم نشستیم و دور ما هم با مسلسل نگه داشتند و ما را بردند از مجسمه آزادی می‌رفتیم به طرف ساحل وقتی که رفتیم به طرف ساحل دیدیم که مقدار زیادی نورافکن است که دارد به طرف این کشتی می‌تابد پلیس گفت که اینها همه‌اش چراغ است که اینجا گذاشتند اینها چیزی نیست ما فکر کردیم که چراغ است ولی یک مقدار که شروع کردیم به گوش دادن و صدای موتور یک کم کمتر شد صدای الله اکبر آن طرف شنیدیم نگو که این برادرها همه چون شنیده بودند در اخبار و اینها که یک هم چنین اتفاقی افتاده همه آمده بودند در ساحل و منتظر بودند که ما آنجا برسیم تمام افراد از نیوجرسی و نیویورک آمده بودند و تعداد هم خیلی زیاد بود از قرار معلوم و آمده بودند جلوی آن طرف مجسمه آزادی ببینند چه خبر دارد اتفاق می‌افتد وقتی که ما آنجا رسیدیم و تا شنیدم صدا مال برادرهای ماست ما شروع کردیم خیلی بلند فریاد کشیدن الله اکبر، الله اکبر و خمینی رهبر و به این ترتیب این فریادهایی را که می‌کشیدیم یادم است که عکس بزرگ من را که دارم فریاد می‌کشم و دسته دسته الله اکبر توی نیویورک نیوز در آنجا بزرگ انداخته بودند آن روز که اینها یک هم چنین کاری کردند در مجسمه آزادی وقتی ما را از آنجا آمدند فرستادند به طرف زندان در داخل زندان خیلی ما را اذیت کردند و کارهایی است که همیشه انجام می‌دهند خصوصاً نیویورک و بعد از اینکه لباسها را به ما پوشاندند که بعد برویم در سلولهایمان باشیم.

عوامل لانه جاسوسی

سلول بچه‌های دیگر هیچکدام پنجره نداشت فقط سلول من پنجره داشت من گفتم وقتی که نماز صبح شد من مطمئناً به شما اطلاع می‌دهم چون اینجا نه ساعتی هست نه چیزی چون جای کوچک و تاریکی است گفتم وقتی من از سلولم به آسمان نگاه می‌کنم وقتی که روشن شد من از اینجا پنجره فریاد می‌زنم الله اکبر یعنی موقع نماز است.

طرفهای سحر بود که شروع کردم به اذان گفتن و برادرها هم که در سلولهای مختلفی بودند صدا را شنیدند و الحمدالله بعد از نماز هنوز هم به ما هیچی نداده بودند که ما بخوریم و این اشکالی هم نداشت اتفاقاً ما می‌گفتیم ما کاری به غذا نداریم و حالا دیگر نزدیک 24 ساعت بود که با همه این سر و صداها و این چیزها ما را آن تو نگه داشته بودند بعد دیدیم که از ما خواستند که بیاییم و اَرنگ بشویم و ما را به جرایمی‌که داریم بگیرند و بعد ببینیم که دادگاهتان چه موقع خواهد بود .

همین جور ما را وقتی که جمع کرده بودند در یک جایی داشتیم می‌آمدیم یک دفعه دیدیم که یک پلیسی آنجا آمده و دارد خیلی به ما فحش می‌دهد و بعد همین جور که داشتیم می‌شنیدیم این فحشهای رکیکی به ما داشت می‌داد گفت فهمیدید که امروز چه شده ما هیچ اطلاعی نداشتیم که چه شده گفت که در تهران هم سفارت ما را اشغال کردند تا این را گفتند بعد از این همه مشکلاتی که ما کشیده بودیم به قدری یک مرتبه در دل ما راحتی بوجود آمد که این برادرمان فرزین رضایی که با ما بود شروع کرد به خندیدن و شروع کرد به یک شعری بود که همیشه می‌خواند جمهوری اسلامی‌ جان ما نمی‌دانم از این چیزهایی که برایش می‌خواند و ما خیلی خوشحال شدیم از این چیز که چه تصادف به جایی بود در نیویورک ما می‌رویم مجسمه آزادی را می‌گیریم و در تهران بدون اینکه ما به کسی چیزی گفته باشیم سفارت آمریکا اشغال می‌شود بعد از این آمدند و شروع کردند از ما سؤال کردن که شما از کجا می‌دانستید که شما در یک زمان با به قول دانشجویان خط امام که با آنها توانستید یکسره و یک جور با هم در تماس باشید. گفتم والله ما نمی‌دانستیم هی اینها سؤال می‌کردند که شما می‌دانستید ما می‌گفتیم نه ما نمی‌دانستیم و این اتفاقی که افتاده اتفاقی است که خودش افتاده و اگر خوب فکر بکنیم مجسمه آزادی را که ما گفتیم آزادی وجود ندارد در اینجا عین همان کار هم دانشجویان خط امام که در تهران انجام دادند به همان ترتیب بوده که خوب اینجا هم لانة جاسوسی است و اینجا هم سفارتی نیست سفیری وجود ندارد بلکه همه این مسائل که داریم صحبتش را می‌کنیم این است که اینجا لانه‌های جاسوسی و جایی است که آمریکا می‌خواهد فقط با قدرت شیطانی خودش کارها را انجام بدهد.

خدا رحمت کند امام خمینی رضوان الله علیه بعد از چند روزی لطف فرموده بودند و پیامی‌به ما داده بودند که بطورکلی افراد متعهدی هستند در جاهای دیگر که مجسمه آزادی را هم رفتند و گرفتند و خداوند آنها را تأیید کند

بعد دیدیم که در آنجا وقتی که ما را می‌بردند در دادگاه که اسم ها را بگیرند و یواش یواش داشتند کارها را انجام می‌دادند که ما را به قول خودشان پراسس=process]به میز محاکمه کشاندن[ بکنند دیدیم یک عده‌ای آمدند بعنوان خبرنگار و دارند از ما سؤال می‌کنند من به برادرها گفتم که با اینها لطفاً صحبت نکنید اینها خبرنگار نیستند اینها جاسوس هستند اینها کسانی هستند که می‌خواهند به ما تک بزنند از طرف عده‌ای از برادران که در نیویورک بودند آمدند گفتند که شما آیا وکیلی چیزی می‌خواهید گفتیم والله اگر که ما یک [نامفهوم] بدهند بد نیست چرا که نه یکی از اینها بعد یکی از وکیل‌ها آمد و گفت من وکیل شما هستم شما را دارند به جرمهای زیادی می‌کنند ما گفتیم نه ما هیچ جرمی‌نداریم جز اینکه تظاهرات کردیم ولی خوب در تظاهرات هم اجازه نگرفتیم تمام جرم ما همین است ما همان را باید بپردازیم آمدیم و گفتند که شما به آسانی همه چیز تمام می‌شود اگر بگویید که این یک خائن بوده و بگویید ما گلکی هستیم و جاش شما را می‌بخشند گفتم نه ما هیچوقت این کار را نمی‌کنیم خیلی فشار آوردند که بگوییم گلکی گفتیم نه هیچوقت هیچکداممان هم نمی‌کنیم وکیل آمد گفت [نامفهوم] گفت آمد به ما گفت که اگر شما بگویید ما گلکی هستیم که یعنی [نامفهوم] که انجام شده گفتیم نه این اصلاً جنایتی نبوده این فقط یک تظاهرات بوده و تظاهرات بدون اجازه، بدون مجوز قانونی بوده آن تظاهرات مجوز قانونی جرمی‌دارد ما آن جرمش را می‌دهیم و هیچی را هم ما از بین نبردیم و هیچی هم خراب نشده مدت زیادی ما را باز دوباره آنجا نگه داشتند تا بالاخره عصر آن روز با رفتار و کش مکش و اینها دیدیم ما را گذاشتند با وثیقه شخصی چون هر کدام از ما کاری داشتیم در اینجا بودیم با وثیقه شخصی ما را رها کردند که برگردیم بیاییم برای روز دادگاهمان ما بیرون آمدیم .

تسخیر لانه جاسوسی آمریکا

برادرها خیلی بیرون منتظر ما بودند لطف کردند و ما را بردند در یک رستوران حلالی در آنجا اولین بار یک غذایی بعد از چندین ساعت نزدیک دو روزی یک غذایی به ما دادند و ما خوردیم و بعد آمدیم به طرف واشنگتن و قرار شد که برویم برای روز دادگاهمان در اینجا حالا بگذریم چندین بار ما را رفت و آمد هی می‌رفتیم نیویورک می‌گفتند دادگاه تبدیل شد به یک روز دیگر از اینکارها اذیتها برای ما انجام دادند که ما باید این همه می‌رفتیم به نیویورک بعد می‌نشستیم آنجا می‌گفتند که نه این دادگاه ادامه پیدا کرده برای روز بعدی یا دو هفته یا سه هفته بعد و به این ترتیب سه بار ما رفتیم نیویورک و ما آمدیم تا اینکه هر کاری هم کردند که ما بگوییم این کارهایی که انجام دادیم یک جنایت بوده ما گفتیم هیچ نبوده و هیچ رقم هم تن در ندادیم تا بالاخره چیزی را که از ما گرفتند این بود 50 دلار به خاطر اینکه تظاهرات بدون پرمیت[= اجازه] داشتیم و الحمدالله آمدیم به طرف واشنگتن اما اینها مرتب ادامه داشت و حتی در روزنامه‌ها و تلویزیون‌ها مرتب می‌گفتند اینها چه جوری رفته بودند مجسمه آزادی را به این ترتیب گرفته بودند. خدا رحمت کند امام خمینی رضوان الله علیه بعد از چند روزی لطف فرموده بودند و پیامی‌به ما داده بودند که بطورکلی افراد متعهدی هستند در جاهای دیگر که مجسمه آزادی را هم رفتند و گرفتند و خداوند آنها را تأیید کند و این چیزی بود که از رهبری می‌شنیدیم و پیام را گرفته بود در همان روز و الحمدالله امام هم که به همان ترتیب تأیید کرده بود گرفتن لانه جاسوسی را در تهران خوب ما می‌دیدیم که می‌توانیم ان‌شاءالله کارهای مثبتی در اینجا انجام بدهیم همیشه پلیس یا اف‌بی‌آی و اینها همه‌اش دنبال ما بودند که کجا می‌رویم و چه کار انجام می‌دهیم و چه کارهایی می‌خواهیم انجام بدهیم یک عده برادرهایی بودند که همیشه با هم کار می‌کردیم همیشه یک دل و یک جان بودیم یک عده‌ای هم بودند که همیشه نق می‌زدند و همیشه می‌گفتند چرا اینجوری باید بشود به جایش باید اینجوری باشد و یا هر کاری می‌کردیم اینها متأسفانه راضی نبودند و یا خودشان را بعنوان خدا می‌داند شاید بعنوان مسلمان جا می‌زدند و یا اینکه اخلاقشان، اخلاق اسلامی‌نبود آنهایی که کار کردند کارشان ادامه دارد و آنهایی که نق می‌زدند الآن کاملاً مشهود است که آن نق زنها و آن کسانی که مخالفت می‌کردند و مرتب می‌آمدند یک کاری انجام می‌دادند که مثل همیشه نبود آنها الآن معلوم شده که جزء گروههای اسلامی‌نیستند الآن در واشنگتن هستند ولی کاری به اسلام ندارند.

منبع:فارس

تنظیم:مسلم حقیقی