تبیان، دستیار زندگی
فیلمی درباره یکی از تکنسین های بزرگ سینما که زمان کودکی، چشم هایش را از دست داد، ولی با حس های دیگرش، سینما را کشف کرد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سینما، بدون چشم!

 "سرخ مثل آسمان" اثر کریستیانو بورتونه که پروانه زرین بهترین فیلم را در بیست و دومین جشنواره کودک و نوجوان به خود اختصاص داد، این بار کاندیدای جشنواره 2011 شده است.

سرخ مثل آسمان

کریستیانو بورتونه بعد از اتمام دوره دبیرستانش به آمریکا می رود تا تحصیلاتش را در رشته فیلم سازی در حوزه سینما و تلویزیون در دانشگاه نیویورک آغاز نماید. وی درسال 1991 درسش را به اتمام می رساند و به سال 1992 به ایتالیا باز می گردد و موسسه "اوریسا پرودوسیونی" را تاسیس می کند. سپس به نگارش، نقد و تولید فیلم های سینمایی و تلویزیونی برای شبکه های بزرگ ایتالیا می پردازد.

وی در سال 2000 جایزه بهترین فیلم مستند ایتالیایی را به خود اختصاص می دهد. سپس به عضویت آکادمی فیلم های اروپایی، انجمن تهیه کنندگان و آتلیه سینمایی اروپا درمی آید. به موازات سینما و تلویزیون وی به دیگر فعالیت های هنری نیز می پردازد؛ با مجله های بزرگ ایتالیایی و پرتقالی همکاری می کند و هنر سمعی-بصری را در ایتالیا و ایالات متحده آمریکا به نمایش می گذارد.

خلاصه فیلم

داستان فیلم درایتالیا به سال 1971 به تصویر کشیده می شود. قهرمان فیلم پسربچه ای است به نام میرکو که در دهکده ای کوچک با والدینش زندگی می کند. میرکو نوجوان در ده سالگی بیناییش را دریک حادثه از دست می دهد. در پی این حادثه قانون ایتالیا والدین میرکو را وادار می کنند تا او را به مدرسه شبانه روزی در جنوا بفرستند. میرکو به ناچار زادگاهش در توسکانه را به مقصد جنوا ترک می کند. مدرسه جدید با قوانین خشک توسط مقامات مذهبی اداره می شود. مقاماتی که مطمئن بودند یک نابینا معلولی بیش نیست و حق داشتن هیچ امیدی را ندارد.

از میان ملاقات های شنیداری میرکو، دو ملاقات حیات دوباره به زندگی او می بخشند؛ یکی همراهی  دختری نوجوان با میرکو که او را سوار بر دوچرخه می کند و به سینما می برد و دیگر کشیشی که به او می فهماند غیر از بینایی حس های دیگری هم وجود دارند. با علم به این مطلب میرکو از این پس سینما را با صدا لمس می کند.

میرکو برای جان دادن به رویاهای خاموشش از یک ضبط صوت قدیمی استفاده می کند تا بر نابینایی اش غلبه کند . او صداها را ضبط می کند، سپس نوارها را می برد و آن ها را دوباره به هم می چسباند و مجددا به آن ها گوش می دهد. مدرسه شبانه روزی که او در آن تحصیل می کند، سعی بر آن دارد که میرکو را از رسیدن به آرزوهایش منصرف کند اما میرکو تسلیم نمی شود و مسیر رویاهایش را دنبال می کند.

نقدی بر فیلم

در دهه 1971 داستان میرکو منکاسی در ایتالیا در هاله ای از احساسات و زیباشناسی دیداری برایمان نقل شده است. این زندگی غم انگیز، تماشاچی را به واقعیت صحنه های صدادار این نوجوان نابینا می برد. کریستیانو بورتونه خالق چکامه ای اندوهبار از داستان میرکو منکاسی از بزرگ ترین تکنسین های سینمای ایتالیا است که بیناییش را در دوران کودکیش از دست داده است.

از میان ملاقات های شنیداری میرکو، دو ملاقات حیات دوباره به زندگی او می بخشند؛ یکی همراهی  دختری نوجوان با میرکو که او را سوار بر دوچرخه می کند و به سینما می برد و دیگر کشیشی که به او می فهماند غیر از بینایی حس های دیگری هم وجود دارند. با علم به این مطلب میرکو از این پس سینما را با صدا لمس می کند

زیباشناسی فیلم بورتونه گره خورده به لحظاتی است که میرکو دست به ابتکار می زند. هر چند که تصاویر این فیلم مختصر است اما این مسئله مبین سطحی بودن فیلم نیست. تصاویر دارای باری عاطفی که رنگ آن ها به رنگ صداها گره خورده است.

اوج فیلم در نقطه ای شکل می گیرد که میرکو و دوستانش، دنیایشان را به کمک یک ضبط صوت ساده و به یاری نیروی تخیلشان می سازند.

کار روی صدا مسئله ای است که این فیلم را از سایر فیلم ها متمایز می کند.  کودک دنیا را با حس های آمیخته با صدا لمس می کند: صدای وزش باد در درختان، صدای ریزش قطرات باران بر خاک و صدای وزوز زنبور. میرکو تمام این صداها را با ضبط صوتش برای همیشه جاودانه می کند و این جاست که تخیل به یاریش می شتابد و معجزه اتفاق می افتد.

از نکات قابل توجه در این فیلم، تجمع تمامی اجزاء سازنده موسیقی است: ناملایمات، امید و انگیزه که تمامی این ارکان در رنگ سرخ صورت پسربچه های نابینا دیده می شوند؛ کودکانی که سرخی صورتشان چون رز است و دلشان چون آسمان آبی و بی کران است.

"سرخ مثل آسمان" خلاقیت و توانمندی کودکان نابینا را به اثبات می رساند و ارمغانی از امید برای نابینایان است.


ساحره بلوچی

گروه سینما و تلویزیون تبیان