تبیان، دستیار زندگی
سینا كوچولو صبح كه از خواب بلند شد، رفت نزدیك پنجره اتاقش و حیاط خانه‌شان را نگاه كرد و با منظره‌ای مواجه شد كه از تعجب دهانش باز مانده بود. تمام
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برگ ها نباید بریزند

سینا كوچولو صبح كه از خواب بلند شد، رفت نزدیك پنجره اتاقش و حیاط خانه‌شان را نگاه كرد و با منظره‌ای مواجه شد كه از تعجب دهانش باز مانده بود. تمام برگ‌های درخت داخل حیاطشان ریخته بود. سینا دوید و تمام برگ‌ها را جمع كرد. یك چسب هم از كشوی اتاق مادرش برداشت و به سمت حیاط رفت و تمام برگ‌ها را با چسب به درخت چسباند، اما در همان موقع بود كه بادی وزید و تمام برگ‌ها را با خودش برد.

سینا كه خیلی ناراحت شده بود، دوباره مقدار زیادی برگ جمع كرد و برگ‌ها را به درخت چسباند. در همین موقع بود كه باران شدیدی گرفت و این بار باران تمام برگ‌ها را شست و روی زمین ریخت. سینا خیلی ناراحت شد. با لباس‌هایی خیس داخل خانه رفت و آن ها را عوض كرد و پشت پنجره نشست و منتظر ماند تا باران بند بیاید. وقتی كه باران بند آمد. سینا رفت داخل حیاط و برگ‌ها را جمع كرد و دوباره با نخ به تنه درخت متصل كرد ولی بعد از مدتی با یك باد و باران برگ‌ها روی زمین ریختند. سینا خیلی دلخور شده بود و نمی‌دانست چطوری درخت را با برگ‌هایش نگه دارد.

مادر سینا كم و بیش متوجه قضیه شده بود. یك روز آمد پیش سینا و از پسر كوچولو سوال كرد كه سینا جان چرا اینقدر نگرانی و به حیاط می‌روی و دوباره به خانه می‌آیی؟ جریان چیه پسرم؟

سینا گفت: مامان جون من می‌خواهم برگ‌های درخت داخل حیاط روی شاخه‌هایش بماند، اما مثل این كه آن ها نمی‌خواهند روی درخت بمانند.

مادر گفت: خب این یك امر طبیعی است، ما كه نمی‌توانیم با آن مبارزه كنیم. پاییز، فصل ریزش برگ‌های كهنه درخت‌هاست. آن ها می‌خواهند به خواب زمستانی بروند تو نباید آن ها را اذیت كنی . سینا جان این كار تو دلیل خاصی داره؟

سینا گفت: من این كار را برای پدربزرگم انجام می‌دهم.

مادر گفت: چرا؟

پاییز

سینا گفت: آخه پدربزرگ داشت به بابا می‌گفت من مثل درخت داخل حیاط هستم تا زمانی كه برگ‌هایش روی شاخه‌هایش باشد من هم زنده‌ام و هر زمان برگ‌های آن بریزد عمر من هم به پایان می‌رسد. برای همین من می‌خواهم برگ‌ها را روی درخت بچسبانم تا بابابزرگ زنده بماند.

مادر خنده‌ای كرد و گفت: اولاً پسرم گوش كردن به حرف‌های دیگران و بخصوص دو نفر بزرگ‌تر اصلاً كار خوبی نیست. دوماً عمر همه ما آدم‌ها دست خداست و ربطی به برگ درخت و چیزهای دیگر ندارد و حرف پدربزرگ یك مثال بوده و حالا سعی كن این قضیه را فراموش كنی و نگران هیچ چیزی نباشی.

سینا از مادرش عذرخواهی كرد و دیگر هیچ وقت به حرف دیگران گوش نكرد تا برداشت اشتباه نكند.

گلنوشا صحرانورد_چاردیواری

تنظیم:نعیمه درویشی

مطالب مرتبط

اشتباه علی ‌كوچولو

جشن تکلیف

پیک بهداشت

دفتر نقّاشی

آقا شیطونه

پایان بهانه گیری های پارسا کوچولو

حرف های درگوشی

گنج مادربزرگ

مهمان خجالتی

شوخی تلفنی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.