تبیان، دستیار زندگی
رمان خفاش شب با یک جمله طولانی مقدمه مانند شروع می شود: «غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب، ساعت 7:45 دقیقه روز چهارشنبه 23 مرداد 1376، در محل چهار دیوار انبار روباز ورزشگاه آزادی، واقع در سه راه دهکده المپیک، به دار آویخته شد.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خوشرو، معروف به خفاش شب...

روایت های شفاهی

درباره «خفاش شب» نوشته سیامک گلشیری

خوشرو، معروف به خفاش شب...

رمان خفاش شب با یک جمله طولانی مقدمه مانند شروع می شود: «غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب، ساعت 7:45 دقیقه روز چهارشنبه 23 مرداد 1376، در محل چهار دیوار انبار روباز ورزشگاه آزادی، واقع در سه راه دهکده المپیک، به دار آویخته شد.» این جمله دو کارکرد دارد؛ اول اینکه انگار بخشی از روایت داستان است و دقت، صراحت و قاطعیت جمله و اینکه جایی بیرون از متن و به طور مشخص آمده است، آن را شبیه جملات خبری روزنامه ها و رسانه ها می کند که خبری را در مورد موضوعی می دهند که هم خوانندگان و مولف و هم اشخاص داستان و راوی از آن اطلاع دارند. لذا در جای جای داستان این جمله پیش فرض روایت داستان تلقی می شود و داستان معطوف به آن روایت می شود. در واقع این جمله هنوز بخشی از روایت محسوب می شود، هر چند گوینده آن ضرورتاً راوی داستان نیست، اما تلاشی برای پیوند های فرامتنی در مورد آن صورت نمی گیرد. به طور مثال مولف می توانست ذیل جمله، مرجع معتبری مانند روزنامه یا خبرگزاری خاصی را ذکر کند و به این طریق پیوندی با یک اتفاق واقعی برقرار کند. کارکرد دوم این جمله قدری به این امر نزدیک است. در اینجا جمله ارتباطی بینامتنی ایجاد می کند. رمان خفاش شب از چند روایت درهم تنیده تشکیل شده است: روایت اصلی داستان که راوی دانای کل دارد و ماجرای یک قاتل سریالی را روایت می کند، روایت های فرعی کوچک که بین قاتل و قربانیان در تعامل است و یک روایت درونی دیگر که فصل دوم رمان را تشکیل می دهد و یکی از قربانیان قبل از گیر افتادن در چنگ قاتل، در اتوبوس برای دوستش ماجرای روابطش را تعریف می کند و سرانجام رابطه اش با نامزدش.

روایت تنها منحصر به فضای داستان نمی شود بلکه زندگی روزانه ما را هم دربر می گیرد و فراتر از روایت های ضمنی زندگی روزمره، روایت های دیگری هم هستند که دقیقاً چارچوب روایت های داستانی را دارند و صراحتاً در تعامل افراد ایجاد می شوند. مثل ماجراهایی که افراد برای همدیگر تعریف می کنند، یا خبرها و گزارش های رسانه ها. همه این روایت ها ویژگی های مشترکی دارند. مایکل جی تولان ویژگی کلی روایت ها را در شش قسمت توضیح می دهد:

  1. 1- همه روایت ها ساخته و پرداخته ذهن راوی هستند و هیچ گاه بدون دستکاری ارائه نمی شوند.
  2. 2- روایت ها معمولاً از عناصری مشترک که در روایت های پیشین یا هم ردیف وجود دارند استفاده می کنند مثل ویژگی های اشخاص روایت یا صحنه ها.
  3. 3- دارا بودن خط سیر؛ روایت ها از یک نقطه شروع می شوند و پس از طی مراحلی و تغییر و تحولاتی که در اشخاص و وضعیت پیش می آید به سرانجامی می رسند.
  4. 4- همه روایت ها گوینده دارند.
  5. 5- در روایت ها همواره جا به جایی های زبانی اتفاق می افتد یعنی روایت در مورد اشخاص و مکان های غایب هم سخن می گوید.
  6. 6- روایت ها واقعیت را با فاصله روایت می کنند، چه فاصله زمانی و چه فاصله مکانی.

این شش ویژگی روایت ها را به ساخت های ذهنی زبانی نزدیک می کند که نه تنها از زاویه ذهنی سوبژکتیو راوی، بلکه تحت تاثیر ذهنیت اجتماعی فراروی راوی ارائه می شوند. لذا افراد همواره از پنجره ای خاص خود روایت را ارائه می کنند. این امر هرچه بیشتر روایت را به خیالپردازی روانکاوانه سوق می دهد. خیالپردازی متفاوت از خیالبافی و تخیل است. ژیژک در این مورد دو ویژگی برای خیالپردازی در رابطه با میل سوژه بیان می کند: اول اینکه میل امری از پیش تعیین شده و ذاتی نیست که سوژه به دنبال برآوردن آن باشد، بلکه میل از طریق دیگری تعین می یابد و راه دسترسی به آن خیالپردازی است. در واقع از طریق خیالپردازی، سوژه از میل دیگری نسبت به خود آگاه شده و آن را از آن خود می کند یعنی میل سوژه همان خواست و میل دیگری است که سوژه با آگاهی از آن میل خود را در آن جهت سامان می دهد. به این طریق خیالپردازی است که میل سوژه را به امری معطوف می کند و آن را برمی سازد. دومین ویژگی خیالپردازی به تعویق انداختن برآورده شدن میل و رها کردن سوژه از پی جویی آن است. به این طریق میلی که از طریق خیالپردازی جهت یافته و برآورده شده است، جای خالی فقدان سرمستی اولیه ای را که با ورود به جهان اجتماعی- زبان ساختی از بین رفته است و در سامان نمادین جدید دیگر قابل دستیابی نیست پر می کند. خیالپردازی پنجره ای مقابل دیدگان سوژه می گذارد و بیننده را سوبژکتیو می کند و نگاه کردن به واقعیت به صورت عینی و بی طرف را ناممکن می سازد. آنچه دیده می شود، همراه با آگاهی افزوده ای است که واقعیت را به خیالپردازی در مورد میل سوژه آمیخته می کند. خفاش شب بهترین نمونه روایت های خیالپردازانه است. سال هاست ماجرای خفاش شب بر زبان افتاده و حتی حذف فیزیکی آن هم نتوانسته عرصه گسترده خیالپردازی ها را تنگ تر کند. خفاش شب تحقق میل راویان روایت های شفاهی در مورد تجاوز، قتل و غیره است که همگی با منع جامعه روبه رو هستند. از سویی آنها با این مساله روبه رو هستند که دیگری در مورد خفاش شب از من چه می خواهد؟ در برابر یک قاتل متجاوز جامعه چه انتظاری از ما دارد ؟ پاسخ این همه جنایت های خفاش شب چیست ؟ راویان با روایات خیالپردازانه خود به دنبال پاسخ این سوال می گردند. به طوری که راوی ابتدا شرحی خیالپردازانه در مورد اعمال خفاش شب ارائه می دهد و وقتی متوجه منعیات دیگری در مورد امیال تحقق یافته از سوی خفاش شب می شود شروع به سامان دادن خیالپردازی در مورد مجازات او می کند.

در تمام این روایت ها ویژگی های هویتی خفاش شب از منظر خیالپردازی راویان برساخته می شود. این روایت ها که در پس زمینه ذهنی مخاطبان رمان خفاش شب انباشته شده است، با جمله ای که در ابتدای رمان آمده فراخوانده می شود و ذهن مخاطب را در درک وقایع رمان جهت دهی می کند. از این دست روایت ها در داخل رمان هم موجود است. شخصیت اصلی داستان که قاتل است دائم قربانیانش را به بحث در مورد خفاش شب وا می دارد و به این طریق پاره روایت هایی هم سطح با روایت های بیرونی داستان در مورد همین موضوع یعنی خفاش شب شکل می دهد. این تعامل روایی و رابطه بینامتنی که ذهن مخاطب را هدف می گیرد، در کل پنجره ای خیالپردازانه مقابل دیدگان مخاطب قرار می دهد و او را وامی دارد مابقی رمان را از این پنجره ببیند.

روایت فصل دوم بین لیلا و منیژه در مورد پسری از همکلاسی های آنها و نیز احسان نامزد لیلا و همین طور رابطه خانوادگی قاتل با زن پدرش، همگی از این پنجره درک می شود. لذا مخاطب ممکن است حرف های لیلا و منیژه را بیش از حد جدی بگیرد و بیژن را نیز نمونه خفیف تری از خفاش شب بداند یا لیلا و منیژه را قربانیان هرروزه خفاش شب بداند که با نمونه های کوچک تری از او روبه رو می شوند. از طرفی در مورد قاتل که هم اسم خفاش شب است، ممکن است او را همان خفاش شب بداند که به قول خودش هنوز زنده است و همه زن ها و دخترانی را که گم می شوند او می کشد یا ممکن است مردی را که هر از چندی سراغ زن پدر او می رود نیز از همان قماش خفاش شب بداند و به این طریق خود قاتل هم قربانی خفاش شب تلقی شود.

این چالش ها که با فراخوانی روایت های خیالپردازانه در خوانش رمان برانگیخته می شود، ارتباط ساختاری پیچیده ای در روایت رمان و روایت های شفاهی زندگی روزمره ایجاد می کند، که خیالپردازی روانکاوانه یکی از آنهاست. لذا رمان نه بازنمای مضمونی- محتوایی امری واقعی بلکه حلقه واسط روایت هایی است که زندگی اجتماعی را برمی سازند.

رمان انگار یک نمونه سامان مند و بزرگ تر از مجموع آنهاست. پیش از این نیز در مجموعه داستان من عاشق آدم های پولدارم، سیامک گلشیری به طور مشخص به تعامل روایت های شفاهی روزمره و روایت های داستانی، ضمن امر الهام نویسنده از واقعیت های زندگی پرداخته بود. در داستان «لیلیوم های زرد» و نیز «به نظر من که هیچ جای دنیا لاهیجان نمی شه»، یکی از اشخاص داستان نویسنده است و اشخاص دیگر در تعامل با وی، روایت هایی از اتفاقاتی که برایشان روی داده و به نظرشان جالب بوده ارائه می دهند و او را در این چالش قرار می دهند که آیا این ماجراها را در داستانش وارد خواهد کرد یا نه. خود ماجرای خفاش شب و نیز پاره روایت های درونی آن مثل ماجراهایی که قربانیان قاتل و خود قاتل شرح می دهند و همین طور ماجراهای لیلا و منیژه، همگی نمونه هایی داستانی از برخی روایت های شفاهی روزمره هستند که وارد داستان شده اند. این امر داستان را وارد حوزه ای از واقعگرایی می کند که نه مبتنی بر بازنمایی مضمونی بلکه مبتنی بر امتداد روایت های واقعی در تخیل و پیگیری ساز و کارهای معناسازی واقعیت های زندگی در روایت است.

ویژگی های هویتی خفاش شب، ارزشگذاری در مورد اعمال او، قضاوت در مورد او و تعیین مجازات، تبری جستن از ویژگی های او، برنامه ریزی و آینده نگری برای پیشگیری از قربانی شدن توسط او یا تبدیل شدن افرادی دیگر به خفاش شب های دیگر، همگی واقعیت هایی هستند که تحت نظارت ساختار ذهنی روایت های شفاهی برساخته می شوند و فراتر از ذهنیت سوبژکتیو افراد، یک امر اجتماعی در مورد جرم، جنایت، خشونت و مجازات مجرم شکل می دهند. اما اینکه یک متن داستانی تا چه حد بتواند بازنمای خلاق و آزادتری از این فرآیند باشد، بستگی به سبک نویسنده دارد که تا چه حد خود را در چالش های مضمونی و بازنمایانه محدود کند یا با ایجاد ارتباطات بینامتنی پیچیده، ذهن مخاطب را از رویدادهای واقعی فراتر برده و به مثابه یک متن، فرآیند معناسازی ذهنی روایت ها را به چالش بکشد و ذهنیت سوبژکتیو مخاطب را هدف قرار دهد. رمان خفاش شب با فراخوانی روایت های متعدد بیرون از داستان و پیوند آنها با روایت های داخلی و روایت کلی داستان به نظر می رسد به چنین موقعیتی دست یافته است.


مهدی رحیمی

تهیه و تنظیم : مهسا رضایی – ادبیات تبیان