گفتوگو با محمود حسینیزاد، نویسنده و مترجم
مرگ دغدغه همه انسانهاست محمود حسینیزاد که تا به حال آثار بسیاری از نویسندگان آلمانیزبان را به فارسی ترجمه کرده معتقد است نویسندگان آلمانی اصولا پیچیده مینویسند.
محمود حسینیزاد موفق شد با ترجمه رمان «آلیس»، جایزه «روزی روزگاری» را در بخش ترجمه از آن خود کند. او که سال 1325 به دنیا آمده، علاوه بر نوشتن داستان و نمایشنامه، آثار بسیاری را به زبان فارسی ترجمه کرده که از میان آنها میتوان به ترجمه آثاری از برتولت برشت، کافکا، هاینریش بل، پیتر اشتام، اووه تیم، آرتور میلر و ژان ژنه اشاره کرد.
او که در آلمان به تحصیل علوم سیاسی پرداخته، آثار نویسندگان آلمانی را از زبان آلمانی به فارسی ترجمه میکند. از حسینیزاد مجموعه داستان «سیاهی چسبناک شب» منتشر شده است. او همچنین مجموعه داستان دیگری در دست چاپ دارد که منتظر دریافت مجوز انتشار است. به بهانه انتخاب او در جایزه «روزی روزگاری» با این نویسنده و مترجم به گفتوگو نشستهایم.
شما پیش از این هم داستانهای یودیت هرمان را به فارسی ترجمه کردهاید، آیا فکر میکردید ترجمه «آلیس» با چنین موفقیتی همراه باشد؟
پیشبینی در مورد جایزه « روزی روزگاری» به هر حال ممکن نبود، چرا که جشنوارههای ادبی در ایران همواره سمت و سوی خود را دارند، اما میتوانستم استقبال مخاطبان را پیشبینی کنم. پیش از این هم کتاب «گذران روز» را ترجمه کرده بودم که مجموعهای از داستانهای یودیت هرمان بود. انتشار این اثر با واکنشهای خوبی از سوی منتقدان و کسانی که نگاهی جدیتر به ادبیات دارند، مواجه شد. انتشار این کتاب، انعکاس خوبی در روزنامهها و رسانههای اینترنتی داشت. با این حال مخاطب عام به اندازه مخاطب خاص به این کتاب توجه نکرد.
با این همه «آلیس» از نظر تکنیک و موضوع به گونهای بود که پیشبینی میشد با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شود. زبان شاعرانه داستانها و اینکه زنی مرگ پنج عزیز را از سر میگذارند، باعث جذابیت این اثر میشد.
در این کتاب به نوعی انسان جهان وطن وجود دارد. یعنی مسایلی که برای آلیس رخ میدهد، میتواند برای هر کس دیگری در جهان روی دهد. آیا این مسئله یکی از دلایلی نبود که سبب شد تا شما این کتاب را ترجمه کنید؟ و فکر نمی کنید همین نکته دلیلی بر استقبال مخاطبان از این اثر باشد؟
نه. من دستکم برای ترجمه این کتاب، به این مسایل توجه نکردم، اما نکته مهم این است که مرگ، دغدغه همه انسانهاست. انسان از مرگ گریزی ندارد. در نتیجه این مسئله و دغدغه میتواند در همه جای جهان اتفاق بیفتد و همه نیز از آن متاثرند. از این نظر موضوع کتاب برای من جالب بود، اما جدای از این، من نوشتههای یودیت هرمان - البته در کل ادبیات جدید آلمان - را دوست دارم. این دو نکته در کنار اهمیت مساله مرگ، از جمله دلایلی بود که سبب ترجمه این کتاب شد.
در دیداری که با نویسنده نیز داشتم، این توجه و علاقه را به او گفتم. برایم جالب بود تقریبا همزمان با نوشته شدن این کتاب، من نیز مجموعه داستانی را مینوشتم که موضوعی مشابه داشت. این مجموعه را برای انتشار به نشر چشمه سپردهام و فعلا در انتظار چاپ است. همه داستانهای این مجموعه از جمله داستان «این برف کی آمده؟» درباره مرگ است. امیدوارم این کتاب به زودی مجوز انتشار دریافت کند.
پیش از این درباره ادبیات جدید آلمان صحبت کردهاید، اما اگر بخواهید به اختصار از جذابیتهای این ادبیات سخن بگویید، به چه مسائلی اشاره میکنید؟
طراوت و زبان خاصی که داستانهای جدید آلمانی دارند، برایم جالب است. از سوی دیگر بریدن آنها از برخی سنتهای گذشتهشان نیز برایم جذاب است. نکتهای هم که شما در پرسش قبلی مطرح کردید، یعنی جهانوطنی، در ادبیات جدید آلمان حضور چشمگیری دارد.
برای آنکه بتوانم نظرم را بهتر بیان کنم، به مصاحبهای گونتر گراس با نشریه ای اشاره می کنم. گراس در این مصاحبه میگوید به عنوان نویسندهای که در قرن بیستم زندگی کرده، تجربیاتش از این دوران را بیان کرده است. به گفته گراس، نویسندگانی که در این سالها در آلمان زیستهاند، جنگ، دوران هیتلر و دوران پس از جنگ را تجربه کردهاند و در نتیجه آثارشان بازتابدهنده چنین فضایی است. او معتقد است نویسندگان جدید آلمان مسایل تازه را بیان میکنند و این مسایل اتفاق مختص به آنهاست.
شاید به همین دلیل باشد که داستانهای گراس با همه اهمیتی که دارند، کمی برای ما غریبهاند، چرا که ما فضایی متفاوت را تجربه کردهایم، اما نویسندههای جدید اینچنین نیستند و به همین دلیل است که با آنها راحتتر ارتباط برقرار میکنیم. دلیل استقبال از کتاب «آگنس» نوشته پیتر اشتام هم میتواند همین فضا باشد.
در واقع زبان و نگاهشان به ما نزدیکتر است...
کاملا. اتفاقا گونتر گراس هم به نگاه جدید این نویسندهها و زبان تازه آنها اشاره میکند که برآمده از همین نگاه جدید است.
شما علاوه بر ترجمه، داستان هم مینویسد. با خواندن رمان «آلیس» ،خواننده به یاد قصههای شما می افتد . خودتان تا چه اندازه به این تشابه فکر کردهاید؟
قرابت فکری با این نویسنده به من خیلی در ترجمه کتاب کمک کرد. من خیلی دیر و با تردید شروع به نوشتن کردم. پیش از این نیز گفتهام که دو نفر بیآنکه خود بدانند بر نوشتن من و اینکه دست به نوشتن ببرم تاثیرگذار بودهاند. این دو من را به نوشتن تشویق کردهاند.
یکی از این نویسندهها، همین یودیت هرمان است. او با کتاب «خانه تابستانی» که در سال 1999 منتشر کرد، این حس را در من بیدار کرد که می توانم بنویسم. زویا پیرزاد هم با رمان «چراغها را من خاموش میکنم» بر من تاثیر گذاشت. خواندن این دو کتاب به من این حس را داد که میتوانم تجربیاتم را بنویسم.
پیش از این مدام با این ترس روبرو بودم که مبادا ادبیات چیز دیگر باشد، چیزی متفاوت با اینچیزهایی که من به آنها فکر میکنم. این دو در من جرقه نوشتن را ایجاد کردند و در این میان نقش هرمان بیشتر بود.
در مورد نزدیکی فکری نیز من این نکته را قبول دارم. من در حال حاضر داستانهایم را به آلمانی ترجمه میکنم. دوستانی که ترجمه آلمانی این قصهها را میخوانند نیز به این نزدیکی اذعان دارند. اتفاقا یکی میگفت وقتی داستانهایم را میخواند، انگار در حال خواندن ادامه «آلیس » است. این قرابت به ترجمه کمک میکند.
من در کتاب «سیاهی چسبناک شب» داستانهایی دارم که جنسیت راوی آنها تا وسط ها و حتی پایان آن مشخص نیست.به این نکته چند منتقد از جمله خود شما هم اشاره کردهاید. در داستانهای هرمان هم چنین خصوصیتی هست. او در داستان «خانه تابستانی» دقیقا از چنین شیوهای بهره میگیرد. تا پایان داستان شما متوجه این نکته نمیشوی که راوی مرد است یا زن...
و اصلا شاید مهم نباشد، چون از یک مساله انسانی حرف میزند...
بله. مهم این است که حرفهای راوی چیست و او با چه مسایلی دست و پنجه نرم میکند...
آیا شما حس نکرده اید در «آلیس» نویسنده گاهی پرگویی کرده یا در برخی از جاها ابهام کار را زیاد کرده است؟
یودیت هرمان سه کتاب دارد: «خانه تابستانی»، «هیچ جز ارواح » و «آلیس». من برخی از داستانهای «هیچ جز ارواح » را در مجموعه « آنسوی رودخانه اودر» آوردهام. وقتی این کتاب را میخوانم دچار این حس میشوم که هرمان دچار پرگویی شده است. اتفاقا خیلی از منتقدان آلمانی نیز به این نکته پرداختهاند.
به نظرم رسید داستان با پرگویی همراه است و وقتی آنرا میخواندم مدام با خودم میگفتم که کاش این نکات را نمیگفت. حتی به شوخی به او گفتم که انگار خواسته شبیه توماس مان بنویسد. او در این کتاب از جملات کمی بلند و پیچیده بهره گرفته است، اما در « آلیس » او بار دیگر به همان فضای مانوس کتاب اولش بازگشته است. شاید نتوان از این هایی که برشمردید به عنوان اشکال یاد کرد، اما من اگر میخواستم این کتاب را بنویسم - منظورم همان «هیچ جز ارواح » است- حتما با ایجاز بیشتری مینوشتمش.
البته یکی از خصوصیات زبانهای لاتینی،همین بلند بودن جملههاست که کار را برای ترجمه فارسی دشوار میکند. شما چقدر با این دشواری روبرو بودهاید؟
زبان آلمانی این خاصیت را دارد که نویسندگان می توانند مسایل زیادی را با گرامر و ظرایف زبانی بیان کنند. به همین دلیل این تمایل وجود دارد که نویسندگان از این خصوصیات زبانی بهره بگیرند. این قضیه حتی میان نویسندگان جوان نیز وجود دارد.
چندی پیش که آلمان بودم، با نویسندهای جوان به نام رومان گراس آشنا شدم. او هنگام گفتوگو با من متوجه شد یکی از دلایل علایق من به نویسندگان جدید آلمانی، زبان موجز آنهاست، زبانی که کمترین پیرایه را دارد و در بند پیچیدگی نیست. وقتی داشت کتابش را به من میداد گفت که موجز نمینویسد، اما کتابش واقعاً جالب بود. یعنی الان نویسندههای جوان هم پیچیده مینویسند، چرا که خاصیت زبان آلمانی این است. گرامر زبان آلمانی این خصوصیت را به تو میدهد که از ظرفیتهای زبانی به خوبی استفاده کنی.
در ترجمه « آلیس » مشکل چندانی با این قضیه نداشتهام. البته در کتابهای قبلی نیز مشکل نداشتهام، چه ترجمه کتابهای برتولد برشت، کافکا و هاینرش و چه در ترجمه نویسندههای جدید. به نظرم میشود برای در آوردن لحن این نویسندهها کارهایی کرد و مترجمی همچون محمود حدادی به خوبی از پس ترجمه متون کلاسیک بر میآید. او جملههای بند را بیرون میکشد و با لحنی مناسب به فارسی بر میگرداند.
انگار خانم هرمان قرار است به ایران بیاید. این اتفاق چه زمانی میافتد؟
احتمالا او در مراسم جایزه «روزی روزگاری» حضور خواهد داشت، چرا که امسال فقط برندههای جایزه را اعلام کردهاند و قرار است مراسم جایزه چندی دیگر برگزاری شود. صحبتهای اولیه انجام شده و احتمال آمدن او در مراسم «روزی روزگاری» خیلی زیاد است.
مصاحبه کننده: سجاد صاحبان زند
تهیه و تنظیم : مهسا رضایی - ادبیات تبیان