تبیان، دستیار زندگی
شاید شما یادتان نباشد، دوران نوجوانی ما پدیده ای وجود داشت به نام “مزاحم تلفنی” و بسیار هم رایج بود. مردم بیکار بودند و شماره‌ها هم مثل امروز قابل ردیابی نبودند. هرکس دلش می‌گرفت یا حوصله‌اش سر می‌رفت گوشی را بر می‌داشت و همین‌جوری یک شماره‌ای را می
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

موج ثبت مطلبی خاطرات آموزنده

برنده ثبت مطلب

 مزاحم تلفنی که درس بزرگی داد

مزاحم تلفنی

شاید شما یادتان نباشد، دوران نوجوانی ما پدیده ای وجود داشت به نام “مزاحم تلفنی” و بسیار هم رایج بود.

مردم بیکار بودند و شماره‌ها هم مثل امروز قابل ردیابی نبودند.

هرکس دلش می‌گرفت یا حوصله‌اش سر می‌رفت گوشی را بر می‌داشت و همین‌جوری  یک شماره‌ای را می‌گرفت.

مزاحمان تلفنی انواع و اقسام داشتند، بعضی‌ها مودب و خجالتی بودند و هر چند ماه یک بار زنگ می‌زدند، بعضی ها سمج‌تر بودند و اگر قطع می‌کردی باز هم زنگ می‌زدند.

بعضی‌ها فقط دنبال گوش مفت بودند یا خوشمزگی می‌کردند ولی بعضی‌ها فحش می دادند و حرف‌های رکیک می‌زدند، بعضی ها می‌گفتند: الو منزل آقای محمدی؟ خیلی ها هم فقط توی گوشی فوت می‌کردند یا صدای ماهی در می‌آوردند.

کسانی هم که مورد مزاحمت قرار می‌گرفتند انواع داشتند، بعضی‌ها مدام می‌پرسیدند شما؟ شما؟ شما؟ بعضی‌ها تهدید می‌کردند که خط را می‌دهند کنترل کنند، بعضی‌ها نفرین می‌کردند، بعضی ها هم اصلا حال می‌کردند و با طرف سر صحبت را باز می‌کردند و گاهی حتی کارشان به دوستی و ازدواج هم می‌کشید.

یکی از همین مزاحم ها درس بزرگی به من داد.

پانزده سالم بود و پدرم جراحی سختی کرده بود و به سکوت و آرامش احتیاج داشت و مزاحم تلفنی سمجی شروع کرده بود به زنگ زدن‌های مداوم و بد موقع و سماجت آمیز، من آن زمان چیز زیادی از آدم‌ها نمی‌دانستم.

برای همین هم در نهایت سادگی ازش خواهش کردم که دیگر زنگ نزند.

گفتم که پدرم عمل کرده و ما نمی‌توانیم سیم تلفن را بکشیم چون فامیل‌هایمان زنگ می زنند و نگران می‌شوند.

اما باز زنگ زد.

التماس کردم، خواهش کردم ولی فایده‌ای نداشت.

هربار که گوشی را می‌گذاشتم دوباره زنگ می زد.

صدای زنگ تلفن در خانه می‌پیچید و پدرم را از خواب می‌پراند و برای خودش معضلی شده بود.

بعد از مدتی کار به فحش دادن رسید، فحش می‌دادم و لعنتش می کردم.

می‌خندید و باز زنگ می‌زد و بیش‌تر هم می‌زد.

خوب تقصیری نداشت مزاحم بود و بیمار.

کسی که آن وسط مقصر بود من بودم.

روزی روی تخت دراز کشیده بودم و مجله ی آدینه را ورق می زدم - یادش به خیر چه مجله ی خوبی بود - رسیدم به مقاله ای که فقط تیترش زندگی مرا دگرگون کرد، عنوانش بود” منزلت سکوت “ .

انگار ناگهان پرده ای از برابر چشم من کنار رفت.

بار بعد که مزاحم زنگ زد بدون آن‌که حرفی بزنم گوشی را گذاشتم.

باز زنگ زد، باز هم، چند روز مدام زنگ زد و من هر بار سکوت کردم و گوشی را بلافاصله گذاشتم.

دیگر هرگز زنگ نزد. بعد از آن هم دیگر خانه ی ما مزاحم تلفنی سمج نداشت.

سکوت

حضرت علی علیه السلام :

"سكوت در برابر شخص احمق بهترین پاسخ اوست" ( غررالحکم ، ح 1204 )

ثبت مطلب

موج ثبت مطلبی اینجاست:

از دوستان خوب تبیانی در ثبت مطلب -

razeyeknegah , mamiran  , yalatef  ,جاده دوستی , ارمیای‌نبی somaehpoorsefalah , aftab, arefe60 , zakeri_m  , f.a88 , saman3sot shilda , arefe60 , isar114 , maryamneda60 و شما!

دعوت می‌شود تا با مراجعه به دفترچه خاطراتشان از تجربه‌های مفید و آموزنده‌شان بنویسند.


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از saber1361