تبیان، دستیار زندگی
اسب سفید وحشی اندیشناک سینه مفلوک دشتهاست اندوهناک قلعه خورشید سوخته است سالهای دهه 40 ، سال اسبهای مفلوک و رخوت زده. سال اسبهای بی شور و بی شیهه ، سال اسبهای زیر بار مانده و کمر خم کرده و ما نوجوانان پریشان و سردرگم همین سا...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آتش ماندگار شعر

اسب سفید وحشی

اندیشناک سینه مفلوک دشتهاست

اندوهناک قلعه خورشید سوخته است سالهای دهه 40 ، سال اسبهای مفلوک و رخوت زده.

سال اسبهای بی شور و بی شیهه ، سال اسبهای زیر بار مانده و کمر خم کرده و ما نوجوانان پریشان و سردرگم همین سالها ، سالهای بی شعر و بی تپش و بناگاه شیهه شورآفرین آن اسب سپید وحشی، اسبی که از جنوب تفته سربرافراشته و دشتها و شهرها را درنوردیده بود ، آتشی از جنوب با شعله های چشم نواز و دل گداز عشق و آزادی آهنگی دیگر که با بوی یوش و نیمای یوشی درآمیخته بود. - آقای آتشی براستی چرا این همه اسب؟ زیرا تو همیشه خیال پرداز و خیال پرست بوده ای و اکنون هم چنینی ! خیال پرست؟ نه ! همه عناصر پندارهای تو ملموس هستند ؛ زمین ، اسب ، آدمها ، کوهها ، گردنه ها ، بندها و....

آیا اینها کافی است؟ آخر تو شاعر قرن بیستمی؛ شاعر جهان آهن و اتم و ترانزیستور و کامپیوتر و چه... و چه... تو اسبهایت را در چنین عرصه ای چگونه یله می کنی؟ نمی ترسی که قطارها و کامیون های عظیم همه آنها را له و لورده کنند؟ و خودت را هم؟! شاعر همیشه معترض متولد می شود ، آنچنان که آتشی نیز؛ یعنی آنچه را هست ، نمی پسندد بهترش ، بیشترش یا دیگرش را می خواهد زیرا همیشه آنچه نیست دلپذیر است و همین انگیزه حرکت و جستجوست و شاعر همیشه کودک می ماند ، آنچنان که آتشی نیز. همه آدمها خیلی زود از دنیای بچگی می برند و بزرگ می شوند ، خواسته هاشان هم بزرگ و بزرگ تر یعنی گنده تر و پرحجم تر می شود شاعر اما همیشه کودک می ماند. ساده و پاک و مشتاق و خواسته هایش نه بزرگتر و گنده تر که بهتر و دلپذیرتر می شود یعنی همیشه دنبال کمیاب و گرانبهاست دنبال آنچه معمولا در اکنون موجود نیست.

فرق دیگر این است که دیگران - بزرگترها - هرچه می خواهند ، تنها برای خود می خواهند ، در حالی که شاعر همه چیز را برای دیگران و برای کل زندگی و حیات و زندگان می خواهد. آنچنان که آتشی نیز. و آتشی نیز یکی از تابناکان متفاوت شعر نیمایی بود و یکی از چند یادگار گرانقدر نیما که رنگ و بویی متفاوت و مخصوص خود داشت ، رئیسی بود ، رئیسعلی وار ، رئیسعلی عرصه شعر ، سوار بر همان اسب سفید وحشی ، که بسیاری از هم نسلان و دلبستگانی - که ما بودیم - چشم بر یکه تازی و تکسواری اش دوخته بودیم و از او بسیار آموخته بودیم ؛ اگرچه از دور و از دوردست ها. نخستین بار در پاگرد پله های مجله سروش ، حدود سال 60، یکباره با او رخ به رخ شدم ؛ او که مرا نمی شناخت و من که سالها به او ارادت داشتم ؛ سلامی ارادتمندانه و پاسخی مهربان.

همین و دیگر هیچ. تنها آن چشمها و آن نگاه نجیب روستایی که بر دلم نشست و در خاطرم به یادگار ماند. گذشت ایام و خبرهایی از دور ، و آتشی که رفته بود ، به جنوب ، به بوشهر ، مرد شعر ، شرکتی شده بود انباردار یک شرکت خارجی ! در بیابان های بوشهر ، چند سال و چندین سال ! از سر چاره یا از سر ناچاری ! شاعر توانمندی که علاوه بر شعر، در عرصه نقد و نظرهای ادبی نیز یکی از نادره مردان بود. سالهای میانه دهه 70، بار دیگر صدایش شنیده شد شعرها و نقد و نظرهایش در برخی مطبوعات و اواخر همین دهه ، جلسه و جلساتی در واحد ادبیات مرکز گفتگوی تمدنها تشکیل شده بود که دبیر آن عزیز شاعر رضا صفریان بود.خیلی ها می آمدند ، مرحوم دکتر سیدحسن حسینی ، مصطفی رحماندوست ، موسی بیدج ، محمود دولت آبادی ، احمدرضا احمدی ، هادی سعیدی کیاسری ، محروم احمد محمود و... منوچهر آتشی هم ، جلسات چند ماهی ادامه داشت و در همان جلسات باب آشنایی بیشتر با منوچهر آتشی و روزی که در خیابان منتظر ماشین بود ، من از ایشان دعوت کردم تا به قول معروف برسانمشان.

فرصت گپ و گفت بیشتر. همان نگاه نجیب و همان کودک مهربان بوشهری در قالب منوچهر آتشی 70ساله.

طرح مهمان ماه در جمع دوستان خانه شاعران عنوان شده بود و به تصویب رسیده بود. تا در پنجشنبه پایانی هر ماه یکی از چهره های صاحبنام و تاثیرگذار شعر و ادبیات ، مهمان خانه شاعران و علاقه مندان شعر باشد و پیشنهاد منوچهر آتشی به عنوان نخستین مهمان ماه با استقبال عزیزانم استاد مشفق کاشانی ، دکتر قیصر امین پور، دکتر فاطمه راکعی و ساعد باقری مواجه شد. استاد آتشی با روی باز پذیرفتند و نخستین برنامه مهمان ماه با حضور ایشان روز پنجشنبه 29 فروردین 81 برگزار شد استقبالی کم نظیر و به یادماندنی و یادمان آن برنامه که به صورت کتابی مستقل منتشر شد. آتشی آمد ، آتشی به این جمع پیوست و در برنامه های گوناگون یار و همراه ما بود و حضورش چه گرمای دلنشینی به جمع شاعران بخشید! دانش شعری ، نگاه نکته یاب ، نظرات متفاوت و نوین و نقدهای رهگشای آتشی ، نعمتی بود که بویژه در چند ساله اخیر ، نصیب خیل بسیاری از شاعران امروز شد. سخنرانی ایشان و استاد م. آزاد در کنگره نهم شعر جوان که امید است بزودی از طریق دفتر شعر جوان منتشر شود سندی گویا برای معرفی هر چه بهتر دیدگاه های منوچهر آتشی در حوزه مسائل ادبی و بویژه مسائل فرهنگی است.

به آن امید که قضاوت های شتاب زده و نادرست برخی را به سمت و سوی صواب رهنمون شود. در این نوشتار شتاب زده - که ذهنی پریشان و دلی دردمند دارم - نمی خواهم چیزی از غم ها و ناسپاسی ها را که موجب دلتنگی های آتشی بود بیان کنم.

فقط می گویم هر کسی که به ایشان نزدیک شده بود، نمی توانست شیفته آن همه مهربانی و نجابت و عزت نفس و بزرگ منشی اش نشود ، چنان که ما نتوانسته بودیم.

جمعه ساعت 3بعدازظهر ، بیمارستان سینا ، بخش سی.سی.یو ، همه آمده بودند حتی همشهریان آتشی از بوشهر ، شاعران و نویسندگان بوشهری و بسیاری دیگر از شاعران و نویسندگان و اهالی هنر و مطبوعات ، آتشی بر تخت بیمارستان نگاهی خندان و نگران و چهره ای خسته و شکسته.

باور نمی کنم که آن دیدار آخرین دیدار بود با آخرین حلقه به جا مانده از یادگاران سرفراز نیمای یوشی و اکنون در این غروب شکسته بسته که ساعتی بیشتر ، از شنیدن آن خبر شکننده نمی گذرد ، نمی دانم که در فردا یا پس فردا چگونه می توانیم آن کودک مهربان و خیال پرداز و بلندپرواز شعر معاصر را به خاک بسپاریم...

غروبیکشنبه 29آبان 1384-خانه شاعران ایران

محمدرضا عبدالملکیان