تنهاترین مرد سالهای جنگ
در روزگاری كه «جنگ» متن زندگی مردم بود با سینهای لبریز از عشق و اخلاص عقیده به سمت صمیمانه جبههها رو كرد. «دغدغه بندگی پروردگار نمیگذاشت دست روی دست بگذارد و زندگی را با مسیر عادیش طی كند. وقتی همكارانش او را از «رفتن» منع كردند بانگ برداشت كه : «ما جنگ را دوست نداریم اما عاشق ادای تكلیف هستیم».
به گزارش «تابناک» مهندس محمدجواد تندگویان، جوان پر شور و حرارتی که در نهم آبان 1359 ـ در حالی که حدوداً یک ماه از دوره مسئولیتش در وزارت نفت دولت شهید رجایی گذشته بود ـ برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان عازم منطقه بود که در جادهٔ ماهشهر ـ آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد.
به نقل از برخی آزادگان، وی تا مدت ها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان ـ مهر 1360 ـ و آزادسازی خرمشهر ـ خرداد 1361 ـ آگاهی یافته بود. سرانجام پس از پایان جنگ و تبادل اسرا و کشته شدگان میان دو طرف، پیکر مطهرش که در اثر شکنجه در عراق به آرزوی دیرین خود رسیده بود، به کشور بازگردانده و در آذر سال 1370 در ایران به خاک سپرده شد.
به همین مناسبت با نوشته زیر یادی می کنیم از این سرو راست قامت که با خون خود درخت انقلاب اسلامی را آبیاری کرد:
در نام تو عنوان مردی مختصر شد در چشم تو خورشید، مفقودالاثر شد
در روزگاری كه «جنگ» متن زندگی مردم بود با سینهای لبریز از عشق و اخلاص عقیده به سمت صمیمانه جبههها رو كرد. «دغدغه بندگی پروردگار نمیگذاشت دست روی دست بگذارد و زندگی را با مسیر عادیش طی كند. وقتی همكارانش او را از «رفتن» منع كردند بانگ برداشت كه: «ما جنگ را دوست نداریم اما عاشق ادای تكلیف هستیم».
او خاك خطرخیز جنگ را بر بستر آرامش و عافیت ترجیح داد تا پاسخی بر استمداد حسین گفته باشد. «تندگویان» نه آن بود كه در برابر تجاوز، عشق و جوانیش را مضایقه كند و با پوشیدن لباس عافیت، راه جاده «شمال» را در پیش بگیرد. او دنیا را «كوچك» كرد و در چشمها «بزرگ» نشست و شهادتش شعلهای را در ضمیر جانها افروخت كه هرگز خاموشی نگرفت.
ساده زیستن و مردمی زیستن برای ما یك «شعار» بود و شاید هنوز هم برای خیلیها شعار باشد ولی در «جواد» یك صفتِ ارزشی بود! صفتی كه با قیافه حق خواه او درآمیخته بود و در تمام زوایای زندگیش رخ مینمود.
در زمان تشكیل كابینه دولت شهید رجایی، بعضی انگشت اتهام بر شخصیت «تندگویان» گذاشتند كه: «كوچههای خاكی خانیآباد كجا و مقام عالی وزارت ... ؟» اما شهید مظلوم دكتر بهشتی كه شخصیت شایسته «تندگویان» و مكارم اخلاق و مراتب مدیریت او را میشناخت فرمود: «چون بچه خانیآباد است او را برای وزارت پیشنهاد كردهام ...»
«وقت برای استراحت، فراوان است، امروز روز عمل است ...»
هیچ كس ندانست كه «جواد» بچه گنجینهای است! ایدهآل ترین انسان از هر لحاظ كه حساب كنی «جواد» بود؛ از لحاظ زهد و تقوا و علم و اخلاق تا رزمندگی و برازندگی در معركه نبرد ... و تا پایداری و شهادت طلبی در سلولهای مخوف «بغداد».
عجیب نیست اگر همسنگر شهید «تندگویان» از جاذبههای معنوی او سخن میگوید.
«محمد جواد، فردی متكی به قرآن و ادعیه مباركه بود. در زندان عراق، تمام اوقاتش به قرائت قرآن و دعا میگذشت، از وقتی كه ما را از هم جدا كردند و به سلول انفرادی بردند صدای شعارهای شهید تندگویان در راهروی زندان میپیچید و تو ای قرآن و سوز دعای هر روز او تسلی بخش قلب ما و سایر اسرا بود».
گرچه از آن روزهای خون و خطر سالهایی گذشته است اما كیست كه نداند سلامت امروز زندگی ما مرهون مقاومت بی بدیل «تندگویان» و امثال اوست؟
زمان میبرد كه ما به درك این حقیقت گداخته نایل آئیم كه «تندگویان» یازده سال تمام در زیر شكنجه اشرار بعث لب از لب نگشود الا این كه نام «امام» را بر زبان جاری ساخت. دشمن میخواست صدای یك «آخ» او را بشنود اما او دشمن را با ناكامی مواجه ساخت وقتی كه گفت:
«تا زندهام نخواهم گذاشت دشمن به آرزویش برسد!»
امروز نام روشن شهید «تندگویان» با هویت انقلاب و ایدئولوژی مقاومت، گره خورده است. سیمای او ترجمان خاكی خداگونگی است و روایت «صبر» او تفسیر واقعی سوره «والعصر» است و این راز خونی است كه شهید «آوینی» نیز مكاشفه كرد، آنجا كه گفت:
«راز خون را جز شهدا درنمییابند ...»
«تندگویان» هرگز بر زبان تعریف جاری نمیشود. كلمات در تابش شخصیت او آتش میگیرند و دود میشوند.«تندگویان» را كسی نشناخت! نه تنها روحش را نشناختند كه جسمش نیز ناشناخته ماند و تا روزگار باقی است شخصیت او نیز در محاق مظلومیت، پنهان خواهد ماند، چرا كه «مظلومیت» از ازل با «حقیقت» گره خورده است.
آه، تندگویان!
مرا ببخش كه سالهایی از شهادتت میگذرد اما برایت مرثیهای نگفتهام! اما بدان كه زندگی در محیط بسته این دنیا بعد از تو برایم خوشایند نبوده و نیست، تنها یاد تو و امید به «شفاعت» توست كه مرا زنده میدارد.
امروز من ماندهام و اندوه جانفرسایی كه بر مزار گرد گرفته تو پرده كشیده است.
و كیست كه نداند لحظات سخت شكنجه و تنهایی تو قرین لحظات زندان موسی بن جعفر7 بوده است؟
چه نذر و نیازی ...! چه تقارن مظلومی!
آه، تندگویان!
مرا ببخش!
قلم بیرمق من كجا میتواند حقیقت مظلوم تو را شرح دهد؟!
این كلمات، شاید فقط توانسته باشد حلقهای دیگر از دوستی ناتمام ما را تشكیل دهد ...!
تنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان