کلاتو بردار
شب عملیات
مهدی پورامین
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. دو به دو به سمت خاکریز میرفتیم.
از زمین و آسمان آتش دشمن میبارید.
در یک لحظه کلاه از سرم افتاد.
علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد!.
برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم»
... گلوله توی پیشانی علی بود.
ارسالی از alone2009
جانم فدای رهبر
ساده بگم دوست دارم خاطرتو خیلی میخوام
ساده تر از هر چی که هست ساده تر از ثانیه هام
ساده ولی عمیق و ژرف از ته قلب و سینه ام
ساده تر از شبنم و گل ساده تر از بچگیام
ساده تر از شعری که از شوق تو بی قافیه شد
ساده تر از قافیه ها ساده تر از سادگیام