شعرهای ناب برای سفر آقا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : پنج شنبه 1389/08/06
قاصدک دستِ پُر آمد
قاصدک دستِ پُر آمد، خبرش را آورد |
شب سراسیمه لباس سحرش را آورد |
عشق، میگشت به دنبال یلی بیهمتا |
رفت و سوغات بزرگ سفرش را آورد |
قم به بانوی خود، از داغ یتیمی میگفت |
صبح شد، عمّه برایش پدرش را آورد |
سنگفرشی که لبش تشنة پابوسی بود |
خم شد و پیش قدمهاش، سرش را آورد |
کم میآورد از آن چهرة تابان، خورشید |
ظهر را خواند و تمام هنرش را آورد |
در حرم، چشم کبوتر که به دستش افتاد |
ـ همة هستی خود ـ بال و پرش را آورد |
لب که وا کرد چنان عطر کلامش پیچید |
که زمین، ظرف طلای شکرش را آورد |
هرکه دلباختهاش، داشت به لب، لبخندی |
هرکه دلباختهتر، چشم تَرَش را آورد |
مژده در مژده که میلاد و مسافر در راه |
شاعر! از راه رسید آیت حق، یا الله |
انسیه سادات هاشمی
باهمان دست راستات بشکن آخرین قفل این نفس ها را |
بالهای شکسته میدانند رمز محکمترین قفسها را |
هرچه را پیش از این نمیخواهم، تازه در ابتدای این راهم |
ببرم هرکجا که میخواهی ، تو نشانم بده سپسها را |
کاش زیبا نبود چشمانت ، آه از این نابرادران حسود |
پلکهایت ورق ورق زده است شرحی از احسن القصصها را |
کوسهها تکهتکهام بکنند باز دست از تو برنخواهم داشت |
وارث ماهیان اروندم ، میروم تا ته ارسها را |
درد وتنهایی و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست |
توکه باشی برای من کافی است ، چه نیازی است هیچکسها را |
زهرا بَشَری موحد
قم مهر هشتاد و نه هجری شمسی |
قم روشن از ذی قعده چشمان ماه ات |
قم خواستگاه عاشقان انقلابی |
قم خواستگاهت خواستگاهت خواستگاهت |
قم لشگر خیبرشکن های بسیجی |
قم شهر زینالدینترینهای سپاهت |
قم زیر ایوانی پر از آیینهکاری |
قم خواهر ایوان طلای زادگاهت |
زهرا بَشَری موّحد
نوشته شده گروه حوزه علمیه