تبیان، دستیار زندگی
شعرهای ناب برای سفر آقا
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قاصدک دستِ پُر آمد
رهبر

قاصدک دستِ پُر آمد، خبرش را آورد
شب سراسیمه لباس سحرش را آورد
عشق، می‌گشت به دنبال یلی بی‌همتا
رفت و سوغات بزرگ سفرش را آورد
قم به بانوی خود، از داغ یتیمی می‌گفت
صبح شد، عمّه برایش پدرش را آورد
سنگفرشی که لبش تشنة پابوسی بود
خم شد و پیش قدم‌هاش، سرش را آورد
کم می‌آورد از آن چهرة تابان، خورشید
ظهر را خواند و تمام هنرش را آورد
در حرم، چشم کبوتر که به دستش افتاد
ـ همة هستی خود ـ بال و پرش را آورد
لب که وا کرد چنان عطر کلامش پیچید
که زمین، ظرف طلای شکرش را آورد
هرکه دلباخته‌اش، داشت به لب، لبخندی
هرکه دلباخته‌تر، چشم تَرَش را آورد
مژده در مژده که میلاد و مسافر در راه
شاعر! از راه رسید آیت حق، یا الله

انسیه سادات هاشمی

باهمان دست راست‌ات بشکن آخرین قفل این نفس ها را
بال‌های شکسته می‌دانند رمز محکم‌ترین قفس‌ها را
هرچه را پیش از این نمی‌خواهم، تازه در ابتدای این راهم
ببرم هرکجا که می‌خواهی ، تو نشانم بده سپس‌ها را
کاش زیبا نبود چشمانت ، آه از این نابرادران حسود
پلک‌هایت ورق ورق زده است شرحی از احسن القصص‌ها را
کوسه‌ها تکه‌تکه‌ام بکنند باز دست از تو برنخواهم داشت
وارث ماهیان اروند‌م ، می‌روم تا ته ارس‌ها را
درد وتنهایی و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست
توکه باشی برای من کافی است ، چه نیازی است هیچ‌کس‌ها را

زهرا بَشَری موحد

قم  مهر هشتاد و نه هجری شمسی
قم روشن از ذی قعده چشمان ماه ات
قم خواستگاه عاشقان انقلابی
قم خواستگاهت خواستگاهت خواستگاهت
قم لشگر خیبرشکن های بسیجی
قم شهر زین‌الدین‌ترین‌های سپاهت
قم زیر ایوانی پر از آیینه‌کاری
قم خواهر ایوان طلای زادگاهت

زهرا بَشَری موّحد


نوشته شده گروه حوزه علمیه