تبیان، دستیار زندگی
نگاهی کوتاه به رمان افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند نوشته فتح‌الله بی‌نیاز
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی افعی‌ها باز می‌گردند

نگاهی کوتاه به رمان "افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند" نوشته فتح‌الله بی‌نیاز

وقتی افعی‌ها باز می‌گردند

بی‌نیاز از نویسندگان و منتقدان پرکاری است که در سال‌های اخیر بر کار بسیاری از نویسندگان معاصر نقد نوشته است.

آن‌چه در پی خواهید خواند نگاهی‌است کوتاه به یکی از آثار نه چندان جدید او، با ذکر این نکته بدیهی که در این سطور آن‌چنان که شایسته نقد صادقانه است سعی شده به خود اثر به طور مستقل توجه شود و شخصیت دوست‌داشتنی خالق رمان برای دقایقی (ولو به سختی) از خاطر برده شود.

"افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند" با انرژی و جذاب آغاز می‌شود و همین امر موجب می‌شود خواننده با مطالعه چند سطر اول رمان را تا به آخر پی بگیرد. "جنایتی که روز اول قرن بیست‌و یکم در میدان شیشی اتفاق افتاد، بیشتر حیرت انگیز بود تا هولناک. این عبارت علاوه بر این که حاوی اطلاعاتی درباره زمان و مکان وقوع داستان است با صفت‌های "حیرت‌‌انگیز" و "هولناک "نوعی پرسش در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند و همین تعلیق باعث می‌شود خواننده تا انتهای کتاب در پی چگونگی حیرت‌انگیزی و درک شدت هولناکی آن باشد. هرچند این حیرت انگیزی و هولناکی محدود به این جنایت نمی‌شود و پیشینه‌ی آن را بیش‌تر مد نظر دارد.

راوی داستان کارآگاهی است که ماجرای یک کشتار خیابانی در استانبول امروزی را دنبال می‌کند. حکایت این‌گونه است که مردی در خیابان پایش پیچ می‌خورد و به زمین می‌افتد پس از آمدن آمبولانس و شک الکتریکی به هوش می‌آید و بدون درنگ اسلحه را به سمت نزدیک‌ترین افراد می‌گیرد و شلیک می‌کند. بعد از فرار قاتل ناشناس، پلیس به دنبال وی و درک انگیزه‌اش از ارتکاب این قتل‌هاست و این‌گونه داستان شکل می‌گیرد.

"افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند" در ابتدا داستانی جنایی به نظر می‌رسد اما در طول داستان با نظریه‌های عجیب دایی راوی که پزشکی محقق است جنبه‌های علمی تخیلی می‌یابد. بنا به نظر این دانشمند با استفاده از نتایج تحقیقاتی که انجام گرفته می‌توان با کنکاش در مغز افراد مرده و تزریق موادی، حافظه باقی مانده در آن را مثل یک هارد کامپیوتری استخراج کرد و بر صفحه‌های نمایش دید. این نظریه زمینه تلاشی جدید می‌شود تا با جستجو در حافظه افراد کشته شده، ارتباط آن‌ها با قاتل و انگیزه این جنایت کشف شود و این جاست که خواننده در می‌یابد بیش‌از آن‌که مشغول خواندن داستانی جنایی یا علمی تخیلی باشد با رمانی فلسفی مواجه است.

نویسنده در این اثر با نگاهی به مسئله تناسخ (که البته چندان هم برای وی جدی نیست) به امر مهم‌تری نظر دارد. امری که سابقه‌ای به قدمت تاریخ دارد؛ یعنی بازتولید خشونت و جنایت. پزشکان در این رمان با جستجو در مغز مردگان در می‌یابند تمام آن‌ها در زندگی گذشته قربانیان نازیسم بوده‌اند و وقتی قاتل خودکشی می‌کند متوجه می‌شوند که وی نیز یکی از جنایتکاران بوده است. آیا در این تناسخ خصوصیات گذشته افراد مانند میراثی شوم به آیندگان منتقل شده است؟ و یا این وقایع تنها استعاره‌ای از هولناکی سرشت شّر انسان‌هاست که فارغ از زمان و مکان رویه‌ای نامیمون را پی می‌گیرند؟

گذشته از درون‌مایه تفکر برانگیز این رمان که می‌توان بیش از این درباره آن سخن گفت، شکل ساختاری این اثر نیز شایسته توجه است که علیرغم شکل روان روایت آن گاه با سهل‌انگاری‌هایی مواجه شده است. مثلاً در ابتدای کتاب پس از آن‌که کشتار دست جمعی رخ داد با توجه به این‌که هویت مقتولین و نحوه کشته شدنشان کاملاً برای مراجع قضایی مشخص شده است تا پیش از طرح تئوری مربوط به واکاوی مغز هیچ توجیهی برای ممانعت از به خاک سپاری آن‌ها وجود ندارد. در حالی که روال منطقی بر این است که پلیس جنازه‌ها را به خانواده‌های تحویل دهد و تنها کوشش خود را صرف پیدا کردن قاتل کند.

گذشته از مسائل علمی تخیلی که در کتاب شرح آن رفته است، برخی تئوری‌های واقعی فیزیکی نیز مطرح و تعریف شده است که از دقت برخوردار نیست مثلا در صفحه 20 کتاب می‌خوانیم: "یه فیزیکدان آلمانی برای اولین بار مطرحش کرد؛ هایزنبرگ. طبق اصل عدم قطعیت، گاهی وقت‌ها معلول‌ها علت ندارند، مثلا یه قتل صورت می‌گیره بدون این‌که علت داشته باشه."

در حالی که اصل عدم قطعیت هایزنبرگ هیچ ارتباطی به موضوع فوق ندارند. این مسئله که با فیزیک کوانتوم مرتبط است، از ناتوانی و عدم قطعیت در اندازه گیری دقیق سرعت و مکان ذرات متحرک خصوصاً الکترون‌ها سخن می‌گوید و ارتباطی به رابطه علت و معلولی ندارد و بیش‌تر قطعیت در شناخت شرایط معلول را به چالش می‌کشد تا وجود علت را.

به موازات داستان کشف جنایت، داستانی دیگر با تم خانوادگی در این رمان به پیش می‌رود که مربوط به ازدواج نا فرجام و طلاق پر دردسر خواهر زن راوی است. اگر چه نویسنده خواسته است با این ترفند و بُر زدن این حکایت با حکایت اصلی ضمن ایجاد تنوع، وقایع هولناک داستان را تلطیف کند اما از آن‌جا که شکل روایت دوم بسیار سطحی‌تر از روایت اصلی است تا حدی به فروکاستن بار فلسفی داستان انجامیده است؛ خصوصاً این‌که خواننده هیچ تشابه ضمنی بین درون مایه این دو روایت پیدا نمی‌کند.

با همه این‌ها می‌توان گفت "افعی‌ها خودکشی نمی‌کنند" بدون ادعا به پاسخ‌گویی بسیاری از سوال‌ها، تا حد زیادی توانسته روایت‌گر پرسش‌هایی باشد که هم‌چنان به طرز جانکاهی بی‌جواب باقی مانده‌اند؛ پرسش‌هایی چون "چرا بشر هنوز اسیر انبوه شر و مصیبت است؟" و یا "آیا شر در هستی و نهاد خود انسان‌هاست یا روابط و مناسباتی که بین آن‌ها وجود دارد؟" و سوالاتی از این قبیل.

‏بهنام ناصح

تهیه و تنظیم: مهسا رضایی – بخش ادبیات تبیان