قصه های پریان و عالم راز
گزیده ای از یادداشت شهید مرتضی آوینی با عنوان عالم هیچکاک
تماشاگر فیلم سرگیجه اصلاً به این امر که داستان فیلم منطقی است و یا نه، توجه پیدا نمیکند. فضای فیلم آنچنان باورپذیر و مسحورکننده است که مثل یک رؤیای شبانه، انسان را به یک عالم سمبُلیک و سوررئالیستی میبرد، در عین آنکه همهچیز را کاملاً واقعی میپندارد.
فیلم سرگیجه داستانی بسیار غیرمتعارف دارد که اگر با معیارهای استدلال منطقی به ارزیابیاش بنشینیم سخت شگفتزده خواهیم شد که چرا هیچکاک قصهای چنین ضعیف را برای کار برگزیده است. اعتراف میکنم که اگر سناریوی سرگیجه را ـ پیش از ساخت فیلم و نه پس از آن ـ برای ارزیابی به من میسپردند، نهتنها ضعفهای بسیاری که در آن میدیدم مانع از تصویب سناریو میشد بلکه چهبسا از سرِ وظیفه، سناریست سرگیجه را میخواستم و تلاش میکردم به او بیاموزم که چگونه باید سناریو بنویسد: «دوست من! تو اصلاً واقعیت را نمیشناسی و علیرغم استعداد بسیار در نویسندگی، این عیب بسیار بزرگ را هم داری که میانگاری هر واقعهای که از ذهن تو تراوش کند برای تماشاگر باورپذیر است... حال آنکه چنین نیست. زنی وانمود میکند که قصد خودکشی دارد، اما در واقع دیگری را بهجای او از بالای برج کلیسا به زیر انداختهاند و در عین حال با دقت، از مدتها پیش، شاهدی همچون اسکاتی فِرگوسن را برای این حادثهی ساختگی برگزیدهاند که از ارتفاع میترسد و بنابراین، امکان پژوهش در چگونگی وقوع این ماجرا را نخواهد داشت! آخر، این راهی که الستر برای کشتن همسر خویش یافته چگونه به عقل تو خطور کرده است؟»... و سخنانی از این قبیل.
قصههای هیچکاکی با داستانهای متعارف سینمایی تفاوتی بسیار دارند و البته نه آنچنان است که ظهور این تفاوت فقط به فیلمهای هیچکاک منحصر باشد. فیلمسازان بسیاری، هرچند نه با قدرت هیچکاک، قابلیت سینما را برای عدول از حدود متعارف عقل و منطق و رویآوردن به جهانی افسانهای و رؤیامانند دریافتهاند
اما سرگیجه یکی از بهترین فیلمهای هیچکاک و از بزرگترین آثار تاریخ سینماست، و این درست همانجاست که از یک سو سینما از ادبیات تمایز پیدا میکند و از دیگر سو «قصههای هیچکاکی» از داستانهای متعارف. هیچکاک بهخوبی میداند که فیلم، علیرغم آنکه متکی به داستان است، اما ماهیتاً پدیداری متفاوت است. تماشاگر فیلم سرگیجه اصلاً به این امر که داستان فیلم منطقی است و یا نه، توجه پیدا نمیکند. فضای فیلم آنچنان باورپذیر و مسحورکننده است که مثل یک رؤیای شبانه، انسان را به یک عالم سمبُلیک و سوررئالیستی میبرد، در عین آنکه همهچیز را کاملاً واقعی میپندارد.
و راستش اینکه برای عبور از «سطح واقعیت» و نفوذ به باطنِ عالم چارهای هم جز این نیست، چراکه این عالمِ ظاهر همچون درختی است که ریشه در «راز» دوانده است. ثمر این درخت نیز چیزی جز «راز» نیست، که البته این حقیقت بهناگزیر از بشر جدید که با چشمِ سَر به جهان مینگرد پنهان میماند. سرگیجه فیلمی رازآمیز است که داستانش در فضایی ماورایی و ترانس فیزیکال اتفاق میافتد. مقصود هیچکاک آن نیست که تماشاگرش را در این فیلم به یک نتیجهی فلسفی ـ متافیزیکی ـ برساند. او عامدانه فضایی را در اختیار تماشاگر قرار میدهد که در آن ناگزیر از تجربهی احساسات ماورایی است: آنچه که در فرهنگ علمزدهی جدید «حس ششم» خوانده میشود نوعی ارتباط روحی و ترانس فیزیکی است که انسان با جهان اطراف خویش دارد. هیچکاک در بسیاری از فیلمهایش تماشاگر را به این تجربهی درونی فرا میخواند.
فیلم باید از این قدرت برخوردار باشد که فضای تازهای خلق کند و این فضا، خواهناخواه فضایی متفاوت با واقعیت است که به باور تماشاگر نزدیک میشود. استادیِ فیلمساز در این «باوراندن» است، در خلق یک فضای باورپذیر، هرچند کاملاً دور از واقعیت. در افسانههای بسیاری مییابیم که کسی پا به درون یک تابلوی نقاشی میگذارد؛ این افسانهها دربارهی سینماست. سینما همان فضای جادویی است که در درون تابلوهای نقاشی وجود دارد. اگر کسی بتواند پا به درون تابلوهای نقاشی سالوادور دالی بگذارد با صحنهای از آن نوع که در فیلم طلسمشده دیدهایم روبهرو خواهد شد. فضایی که در فیلم وجود دارد اگرچه با استفاده از ابزاری فیزیکی خلق میشود، ماهیتاً امری ترانسفیزیکی است.
تو گویی که این فضا روحی است که در جسم فیلم دمیده میشود و به آن جان و زندگی میبخشد، یعنی که این فضا، چه در فیلمی رئالیستی وجود پیدا کند و چه در فیلمهایی سوررئالیستی و یا سمبُلیک، امری است ماورایی از سنخ روح. اما به هر تقدیر، این فضای متمایز از واقعیت که در سینما وجود پیدا میکند باید که واقعی بهنظر آید و باورپذیر، تا تماشاگر امکان حضور در فضای فیلم را پیدا کند. تصنع سختترین مانع و حجابی است که میان تماشاگر و باور او حایل میشود. تصنع، بیماری مرگآور فیلم سینمایی است. داستان فیلم لزوماً نباید با عقل و منطق متعارف مطابقت داشته باشد؛ هر موجود و یا هر واقعهای که تخیل بشری بتواند به آن دست یابد و امکان تجسم داشته باشد میتواند به عالم سینما ورود پیدا کند.
قصههای هیچکاکی با داستانهای متعارف سینمایی تفاوتی بسیار دارند و البته نه آنچنان است که ظهور این تفاوت فقط به فیلمهای هیچکاک منحصر باشد. فیلمسازان بسیاری، هرچند نه با قدرت هیچکاک، قابلیت سینما را برای عدول از حدود متعارف عقل و منطق و رویآوردن به جهانی افسانهای و رؤیامانند دریافتهاند. «داستان» در تبعیت از منطقزدگی بشر جدید و غلبهای که سیانتیسم بر فرهنگ متعارف پیدا کرده است، از «قصه» به مفهومی که در نزد گذشتگان ما داشته، تمایزی آشکار یافته است.
معنای «علیت» به مفهوم «سببیت» تنزل یافته و به تبع آن، داستانها از موجودات افسانهای و وقایعی که با عقل استدلالی جدید توجیهپذیر نیستند، خالی شدهاند. به اعتقاد من، قصههای گذشتگان از داستانهای جدید که متناسب با راسیونالیسمِ حاکم بر فرهنگِ متعارف صورتی منطقزده یافتهاند، به «نفسالامر واقعیت» نزدیکتر بودهاند... پریان، مظاهر حیات اسرارآمیز طبیعت هستند که چشم عقلِ حسابگر از تماشای آنان محروم است، اما قصههای گذشتگان منشأگرفته از روحی هستند که با این حریم اُنس دارد. عقل جدید «عالم راز» را انکار میکند، حال آنکه قصههای گذشتگان از آن عالم سرچشمه میگرفته است.
گروه سینما تلویزیون تبیان