تبیان، دستیار زندگی
من به صاحب دكّان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دكان بده. صاحب دكان ساكت شد و چیزی نگفت. ولی چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود كه صاحب دكان راضی بر آن نبود حق او را
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

برنج عالم برزخ در دنیا

یكی از آثار ولایت باطنی كه محصول بندگی و پیمودن راه عبودیت است این است كه انسان بر رؤیت اجسام لطیف توانایی پیدا می‏كند؛ و چه بسا صدای آن‏ها را بشنود، خواه این صور برزخی صور زیبا باشد یا زشت و نازیبا.

و به عبارت دیگر انسان‏های مؤمن و موحد به صورت اجسام زیبا تجسم می‏یابند، در حالی كه انسان‏های منحرف و مشرك به صورت اجسام زشت مجسم می‏شوند. و انسان وارسته، آن‏ها را با چهره‏های برزخی خویش مشاهده می‏نماید.

امیرمؤمنان ‏علیه السلام می‏فرماید:

إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِكْرِهِمْ وَ كَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ؛

خداوند یاد خویش را جلای دل‏ها قرار داده كه در اثر آن گوش پس از سنگینی، می‏شنود و چشم پس از كم سویی می‏بیند، و بدین وسیله پس از دشمنی، منقاد و رام می‏گردد. خداوند كه نعمت‏های او بزرگ باد، در هر عصر و زمانی همواره بندگانی داشته كه به تك تك آن‏ها الهام می‏كرد، و در وادی عقل و اندیشه با آنان سخن می‏گفته است.»(1)

مدت‏ها گذشت و ما از آن برنج طبخ می‏كردیم و تمام نمی‏شد و هر وقت طبخ می‏كردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد می‏شد كه محله را خوشبو می‏كرد. همسایه‏ها می‏گفتند: این برنج را از كجا خریده‏اید؟

در اینجا یكی از مشاهدات مرحوم ملا مهدی نراقی صاحب كتاب شریف «جامع السعادات»(2) را یاد آور می‏شویم.

مرحوم نراقی از علمای بزرگ و جامع علوم عقلیّه و نقلیّه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهی بوده و در فقه و اصول و حكمت و ریاضیّات و علوم غریبه و اخلاق و عرفان، از علمای كم نظیر اسلام است. و فرزند ارجمندش حاج مولی احمد نراقی استاد مرحوم شیخ انصاری و از علمای برجسته و صاحب تصانیف عدیده است.

شیخ انصاری در هنگام تحصیل از عتبات عالیات به ایران آمد و به اصفهان رفت و سپس به كاشان آمد و چهار سال تمام از محضر و درس آخوند مولی احمد نراقی بهره‏مند شد و سپس به نجف اشرف بازگشت.

این داستان در میان علما و طلاب نجف اشرف مشهور است و از مسلمیات احوالات مرحوم نراقی محسوب می‏گردد:

مرحوم نراقی در نجف اشرف سكونت داشته و در آنجا وفات می‏كنند و مقبره او نیز در نجف متصل به صحن مطهر است‏

ایشان در همان ایام اقامت در نجف، در ماه رمضانی كه بر او می‏گذرد یك روز در منزلشان برای صرف افطار هیچ نداشتند، عیالش به او می ‏گوید:

هیچ در منزل نیست، برو بیرون و چیزی تهیه كن!

مرحوم نراقی در حالی كه حتی یك فِلس پول سیاه هم نداشته است از منزل بیرون می‏آید و یك سره به سمت وادی السلام نجف برای زیارت اهل قبور می‏رود؛ در میان قبرها قدری می‏نشیند و فاتحه می‏خواند تا این كه آفتاب غروب می‏كند و هوا كم كم، رو به تاریكی می‏رود. در این حال می‏بیند عده‏ای از اعراب، جنازه‏ای را آوردند و قبری برای او حفر نموده و جنازه را در میان قبر گذاشتند و به او رو كردند و گفتند: ما كاری داریم و عجله داریم، به محلّ خود می‏رویم. شما بقیه تجهیزات این جنازه را انجام دهید!

مرحوم نراقی می‏گوید: من در میان قبر رفتم، كفن را باز نموده تا صورت او را به روی خاك بگذارم و بعد به روی او خشت نهاده و خاك بریزم و تسویه كنم؛ ناگهان دیدم در آن‏جا دریچه‏ای است. از آن دریچه داخل شدم دیدم باغ بزرگی است، درخت‏های سرسبز سر به هم آورده و دارای میوه‏های مختلف و متنوع است.

از دَرِ این باغ راهی است به سوی قصر مجللّی و تمام این راه از سنگ ریزه‏های متشكّل از جواهرت فرش شده است.

من بی اختیار وارد شدم و یك سره به سوی آن قصر رهسپار شدم. دیدم قصر باشكوهی است و خشت‏های آن از جواهرات قیمتی است؛ از پلّه بالا رفتم، وارد اطاقی بزرگ شدم، دیدم شخصی در صدر اطاق نشسته و دور تا دور این اطاق افرادی نشسته‏اند.

سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد دیدم افرادی كه در اطراف اطاق نشسته‏اند از آن شخصی كه در صدر نشسته، پیوسته احوالپرسی می‏كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال می‏كنند و او پاسخ می‏دهد.

و آن مرد مبتهج و مسرور به یكایك سؤالات جواب می‏گوید؛ قدری كه گذشت ناگهان دیدم ماری از در وارد شد و یك سره به سمت آن مرد رفت و نیشی زد و برگشت و از اطاق خارج شد.

آن مرد از دَردِ نیش مار صورتش متغیّر شد و قدری به هم بر آمد و كم كم حالش عادی و به صورت اولیه برگشت.

سپس باز شروع كردند با یكدیگر سخن گفتن و احوال پرسی نمودن و از گزارشات دنیا از آن مرد پرسیدن.

ساعتی گذشت دیدم برای مرتبه دیگر مار از در وارد شد و به همان منوال پیشین او را نیش زد و برگشت.

آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهره‏اش دگرگون شد و سپس به حالت عادی برگشت.

من در این حال سؤال كردم: آقا شما كیستید؟ اینجا كجاست؟ این قصر متعلق به كیست؟ این مار چیست؟ چرا شما را نیش می‏زند؟

گفت: من همین مرده‏ای هستم كه همین اكنون شما در قبر گذارده‏اید و این باغ، بهشت برزخی من است كه خداوند به من عنایت نموده است و از دریچه‏ای كه از قبر من به عالَم برزخ باز شده است پدید آمده است.

این قصر مال من است، این درختان با شكوه و این جواهرات و این مكان كه مشاهده می‏كنید بهشت برزخی من است و من به این جا آمده‏ام.

این افرادی كه دور اطاق گرد آمده‏اند ارحام من هستند كه قبل از من، بدرود حیات گفته و اینك برای دیدن من آمده و از بازماندگان و ارحام و اقربای خود در دنیا احوال پرسی نموده و جویا می‏شوند، و من حالات آنان را برای اینان بازگو می‏كنم.

گفتم: چرا این مار تو را نیش می‏زند؟

گفت: قضیه از این اقرار است: من مردی هستم مؤمن، اهل نماز و روزه و خمس و زكوة و هر چه فكر می‏كنم كار خلافی از من كه مستحق چنین عقوبتی باشم سر نزده است و این باغ با این خصوصیات نتیجه برزخی همان اعمال صالحه من است.

مگر آن كه یك روز در هوای گرم تابستان كه در میان كوچه حركت می‏كردم، دیدم صاحب دكانی با مشتری خود گفتگو و منازعه دارد؛ من برای اصلاح امور آن‏ها نزدیك رفتم و دیدم صاحب دكان می‏گفت: شش شاهی از تو طلب دارم و مشتری می‏گفت: من پنج شاهی بدهكارم.

من به صاحب دكّان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی و به مقدار پنج شاهی و نیم به صاحب دكان بده.

صاحب دكان ساكت شد و چیزی نگفت. ولی چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود كه صاحب دكان راضی بر آن نبود حق او را ضایع نمودم، در كیفر این عمل خداوند عزوجل این مار را معین نموده تا هر یك ساعت مرا بدین منوال نیش زند تا در نفخ صور دمیده و خلایق برای حساب در محشر حاضر شوند و به بركت شفاعت محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله نجات پیدا كنم.

چون این را شنیدم برخاستم و گفتم :عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم.

خداوند یاد خویش را جلای دل‏ها قرار داده كه در اثر آن گوش پس از سنگینی، می‏شنود و چشم پس از كم سویی می‏بیند، و بدین وسیله پس از دشمنی، منقاد و رام می‏گردد. خداوند كه نعمت‏های او بزرگ باد، در هر عصر و زمانی همواره بندگانی داشته كه به تك تك آن‏ها الهام می‏كرد، و در وادی عقل و اندیشه با آنان سخن می‏گفته است

همان مردی كه در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه كرد. از در كه خواستم بیرون آیم یك كیسه برنج به من داد، كیسه كوچكی بود و گفت: این برنج خوبی است، برای عیالتان ببرید.

برنج

من برنج را گرفته و خدا حافظی كردم و آمدم بیرون باغ از دریچه‏ای كه داخل شده بودم. دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم روی زمین افتاده و دریچه‏ای نیست، از قبر بیرون آمدم و خشت‏ها را گذارده و خاك انباشتم و به طرف منزل رهسپار شدم و كیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم.

مدت‏ها گذشت و ما از آن برنج طبخ می‏كردیم و تمام نمی‏شد و هر وقت طبخ می‏كردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد می‏شد كه محله را خوشبو می‏كرد. همسایه‏ها می‏گفتند: این برنج را از كجا خریده‏اید؟

بالاخره بعد از مدت‏ها كه روزی من در منزل نبودم یك نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ می‏كند و آن را دَم می‏كند، عطر آن فضای خانه را فرا می‏گیرد. میهمان می‏پرسد این برنج از كجا است كه از تمام اقسام برنج‏ها خوشبوتر است؟

اهل منزل مجبور شده و داستان را برای او تعریف می‏كنند. پس از این بیان، آن مقداری از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند دیگر برنج تمام می‏شود.(3)

تنظیم: شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان


1. نهج البلاغه، خطبه 217.

2.كتاب جامع السعادات یكی از كتب معتبر و مرجع اخلاقی است كه ترجمه شده و توسط انتشارات حكمت، در سه جلد چاپ رسیده است.

3.علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی: معادشناسی، ج 2، ص 246

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.