ایمان و باران
آسمان را سپاس می گویم كه باران را، چون گیسوانی مواج به كوه ها بخشید. ابرها را سپاس می گویم كه باران شدند و بر كویر دلم باریدند.
خدایا! اگر تو را نمی شناختم نگاهم با روشنی غریبه می شد و زبانم با آیینه. بی بندگان تو جهان بی فروغ است. باید شكیبا بود و نفس كشید. باید به آفتاب سلامی دوباره داد.
دوست داشتن سبزترین شعر زندگی من است.
خدایا! اگر تو را نمی شناختم دریاها مرداب می شدند و شعر، شور نمی آفرید. باید به دیدن ابرها بروم؛ پیش از آنكه آخرین باران ببارد.
اگر به یاد تو شعله ور نشوم از صاعقه ای ناتوان ترم. آیا گل های یاس و صنوبرانی كه در حیاط خانه ام به كهنسالی رسیده اند عشق را می شناسند؟
شاید هنوز در ما توان آن باشد كه عشق را در گوشه غبار نگرفته قلبمان احساس كنیم. بیایید تا دل هایمان را در جویبار عشق بشوییم. شاید صبوری سنگ ها و رازداری درختها، مرهمی بر دل خسته ام باشد. اقیانوس تنهایی ام طغیان كرده است. موج ها خود را به صخره عشق می كوبند.
بگذار من نیز همانند ستاره ای در صف یارانت بدرخشم. بگذار تا اشك های من سخن بگویند. هر شب ستاره های یاد تو را در آسمان سینه ام به تماشا می ایستم. هر روز در ازدحام باران ایمان خویش، گم می شوم. من به انتظار باران، آنقدر به ابر می اندیشم تا ببارد و شكاف قلبم را پر كند و روحم را سیراب.
اگر روزی آسمان از شوق بگرید زمین تصویر مهتاب و درخشش ستاره ها را روی قلب خود حك می كند.
خدایا! با گام های استوار به درگاهت می آیم. مرا پذیرا باش.
بیژن غفاری ساروی_سایت روزنامه کیهان
تنظیم: مهدیه زمردکار
مطالب مرتبط