تبیان، دستیار زندگی
تا لحظه های غربت تنگم را این جا بیاوری و ببارانی نقاره ها ارادت من هستند، گلدسته ها دو دست کریم تو از دست های سبز تو باید رفت، تا اوج استجابت روحانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سلطان بی دریغ خراسانی

مطهر امام رضا علیه السلام

مردی هزار فصل کبوتر را بر دامنش نشانده به مهمانی

خورشید را کشیده به استمرار از مشرق همیشه چراغانی

در خواب های سر زده ام در شب، رنگ قرار می پرد از گونه

وقتی که دست های غریبم را تا بارگاه آینه می خوانی

دشتی ز آهوانِ پراکنده در سینه ام به سمت تو می آیند

اما خدای این همه سرمستی! باران کجا و خار بیابانی؟

شاید برای بی کسی ام خوب است در لابه لای این همه آیینه

خُردم کنی و وصله کنی... هر چند با داغ های مانده به پیشانی

چشمان بی نصیب و گنهکارم، در این رواق، وصله ناجوری ست

تضمین توبه های ملولم باش، تضمین این ندامت بارانی

گاهی دخیل پنجره فولاد، گاهی ضریح و اشک و دعا در چشم

آورده این جنون صبورم را با سازهای خوش تو برقصانی

از این بهشتِ رو به خدا تنها یک جفت بال - اگر شده - می خواهم

تا لحظه های غربت تنگم را  این جا بیاوری و ببارانی

نقاره ها ارادت من هستند، گلدسته ها دو دست کریم تو

از دست های سبز تو باید رفت، تا اوج استجابت روحانی

خوابم پرید، جای دو دست سبز بر شانه های مضطربم مانده

این بال ها اجابت اوست  سلطان بی دریغ خراسانی

سودابه مهیجی

تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.