تبیان، دستیار زندگی
در شعرهای علیرضا بهرامی، «عاطفه» برجسته‌ترین عنصری است که به چشم می‌آید. عاطفه‌ای که دل مخاطب را نمی‌زند و بسیار ملموس و محسوس است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

وقتی که شعر می‌بارد

وقتی که شعر می‌بارد

«سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی / چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی» این را «سعدی» گفته است. خوب هم گفته. آن هم در روزگاری که بسیاری از شاعران با استفاده از کلمات مهجور و دشوار با شعر خود فخرفروشی می‌کردند!

برای همین است که  اساتید ادبیات فارسی شعر سعدی را «سهل و ممتنع»  می‌دانند؛ یعنی شعر او در حین این‌که از زبانی ساده و قابل فهم  برخوردار است؛ معانی عمیقی را نیز در برمی‌گیرد که سرودن آن از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آید.

این مقدمه برای این بود که برسیم به مبحث «سادگی زبان شعر امروز» که یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی اشعار بسیاری از شاعران معاصر است. سادگی زبان در شعر معاصر  اما هم در اشعار کلاسیک بروز پیدا کرده؛ مانند شعرهای «قیصر امین‌پور» و «محمدعلی بهمنی» و هم در اشعار نیمایی و سپید؛ مانند شعرهای «عمران صلاحی» و «شمس لنگرودی».

شعرای نامبرده اتفاقاً از محبوب‌ترین شاعران زمانه هستند و دارای کتاب‌های شاخصی که به سرعت، به چاپ‌های بعدی می‌رسد که همین امر نشان دهنده‌ی نیاز و استقبال مخاطب به اشعار شاعرانی است که داشتن زبان قلمبه‌سلمبه را از ویژگی‌های لاینفک یک شعر نمی‌دانند!

مجموعه شعر «وقتی که برف می‌بارد» سروده‌ی «علیرضا بهرامی»، یکی از نمونه‌های خوب همین شعرهایی است که ذکر خیرشان بود! مجموعه‌ای با حجمی در اندازه‌ی حوصله‌ی مخاطب امروز منتشر شده است.

در شعرهای علیرضا بهرامی، «عاطفه» برجسته‌ترین عنصری است که به چشم می‌آید. عاطفه‌ای که دل مخاطب را نمی‌زند و بسیار ملموس و محسوس است:

امشب سر راه که می‌آمدم/ ایستادم و خیره ماندم/ به زباله‌های گل‌فروشی/ -‌آه؛/ میخک و مریم!

این عواطف شاعرانه حتی وقتی که شدت پیدا می‌کنند؛ به‌دلیل تشبیهات قدرتمندی که دارند؛ دلنشین هستند و مخاطب را ـ ‌با هر گونه عقیده‌ای ‌‌ـ وادار به لذت بردن از شعر می‌کنند!:

پیراهن سفیدت را دوست دارم/ آن‌چنان‌که/ در برف صبحگاهی غلت زدن را.

در بعضی از شعرهای وقتی که برف می‌بارد، روایتی شاعرانه و رمانتیک جایگزین شعری مصور و مخیل می‌شود. مثل شعر «روزها و شب‌ها» که  کمی نیز مخاطب را به یاد شعر «رفتار من عادی است» قیصر امین‌پور می‌اندازد:

این روزها همه از من می‌پرسند:/ چرا این‌قدر ساکتی؟!/ حرف نمی‌زنی،‌ نمی‌خندی،‌ آواز نمی‌خوانی؟!/ چرا این‌قدر در خودت فرو رفته‌ای؟!/ اما هیچ‌کس نمی‌پرسد/ شب‌ها که نیستی/ با تو تا کجاها می‌روم؟!

«تضاد» یکی از بارزترین عناصر سازنده‌ی «طنز» است و بر همین اساس می‌توان رگه‌هایی از طنز را هم در بعضی از اشعار بهرامی پیدا کرد:

هوای تهران شرجی است/ نکند دریا/ بلیت اتوبوس لوکس گرفته/ -‌با یک فیلم و ساندیس‌-/ و همین حوالی پنچر شده باشد؟!

منبع: لوح


گروه کتاب تبیان - محمد بیگدلی