تبیان، دستیار زندگی
جمعیت زیادی در حضور امام رضا (علیه السلام) نشسته بودند، و سوال هایی را که در باره مسائل دینی داشتند از حضرت می پرسیدند. امام (علیه السلام) نیز جواب سوال آن ها را می دادند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حفظ آبرو

جمعیت زیادی در حضور امام رضا (علیه السلام) نشسته بودند، و سوال هایی را که در باره مسائل دینی داشتند از حضرت می پرسیدند. امام (علیه السلام) نیز جواب سوال آن ها را می دادند. در همین حال ناگهان یک مرد بلند قد وارد مجلس شد و پس از آن که سلام کرد به امام هشتم (علیه السلام) گفت: من از دوستان شما و ارادتمندان به پدر گرامی و اجداد پاک شما هستم. مسافر حج هستم. پولم تمام شده است و خرجی راه ندارم تا خودم را به وطنم برسانم.

خواهش می کنم اگر ممکن است به من کمکی  بفرمایید تا بتوانم نزد خانواده ام بروم. مرد کمی که مکث کرد در ادامه حرف هایش گفت: اگر چه حالا پول ندارم اما آدم فقیری نیستم و وضع مالیم خوب است. وقتی به وطنم برسم، به اندازه پولی که به من کمک بفرمایید از طرف شما صدقه خواهم داد.

امام رضا (علیه السلام) پس از شنیدن سخنان این مرد به او فرمودند: بنشین. خداوند تو را مورد لطف قرار دهد.

مرد نشست. امام (علیه السلام) به پاسخ دادن به سوالات مردم ادامه دادند. به جز سه نفر از دوستان حضرت کم کم همه مردم پراکنده شدند و رفتند. امام رضا (علیه السلام) خطاب به آن سه نفر فرمودند: چند لحظه به من اجازه بدهید، بر می گردم.

امام رضا

حضرت برخاستند و به اتاق دیگری رفتند و چند دقیقه دیگر بازگشتند، اما وارد اتاق نشدند. از همان پشت در آهسته آن مرد نیازمند را صدا زدند. مرد مسافر با شنیدن صدای حضرت از جا برخاست و نزدیک درب اتاق رفت. امام رضا (علیه السلام) از لای در، دست مبارکشان را وارد اتاق کردند و فرمودند: بیا این پول ها را بگیر و خرج راهت کن. این پول را به خودت بخشیدم، لازم نیست آن را از طرف من صدقه بدهی. پول را بگیر و به امان خدا برو.

کسانی که آنجا نشسته بودند، با دیدن این صحنه خیلی تعجب کردند. بعد از رفتن مرد مسافر، حضرت وارد اتاق شدند. یکی از آن افراد از امام (علیه السلام) پرسید: چرا پول را از پشت در به مرد مسافر بخشیدید؟ و چرا به او فرمودید برود تا همدیگر را نبینید؟ اگر ممکن است علت این مسئله را برای ما توضیح بفرمایید.

امام رضا (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: نمی خواستم وقتی که پول را از من می گیرد چهره خجالت زده و شرمنده اش را ببینم. می خواستم شخصیتش خرد نشود.

آن چند نفر با شنیدن سخنان امام رضا (علیه السلام) درس بزرگی آموختند، و آن درس این بود که باید به گونه ای به افراد نیازمند کمک کنند که شخصیت آن ها از بین نرود.

برگرفته از کتاب داستان هایی از زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام

تنظیم:نعیمه درویشی

مطالب مرتبط

سلطان خراسان

پندهایی از امام رضا

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.