تبیان، دستیار زندگی
دکتر علی فردوسی دانش آموخته دانشگاه پنسیلوانیا است و سال ها در دانشگاه های کالیفرنیا (برکلی و لس آنجلس)، توکیو و... به کارهای آموزشی و پژوهشی مشغول بوده. هم اکنون ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

حافظ به کوشش فردوسی

حافظ

دکتر علی فردوسی دانش آموخته دانشگاه پنسیلوانیا است و سال ها در دانشگاه های کالیفرنیا (برکلی و لس آنجلس)، توکیو و... به کارهای آموزشی و پژوهشی مشغول بوده. هم اکنون وی استاد و مدیر گروه تاریخ در دانشگاه نتردام در ایالت کالیفرنیاست و بیشتر مطالعات و پژوهش هایش درباره تاریخ، فرهنگ و ادبیات ایران است. دکتر علی فردوسی کار تصحیح غزل های حافظ (قدیمی ترین نسخه از حافظ) را بر عهده داشته . در گفت وگویی که پیش رو دارید پرسش هایی را درباره این کتاب با وی در میان گذاشته ایم.

- ابتدا درباره اینکه چگونه به وجود چنین کتابی پی برده شد، توضیحی بفرمایید.

قبل از اینکه ماجرای دستیابی به این دست نوشته را برایتان نقل کنم، اجازه بدهید از شما تشکر کنم که به من این فرصت را می دهید تا در باب امری که به شاعری مربوط می شود که در زمان ها و زمینه های بی زبانی زبان ما شده است با خوانندگان گرامی شما صحبت کنیم.

اما در مورد سوال شما، راستش جواب دادن به آن خیلی دشوار است، نه برای اینکه شما پرسش دشواری را مطرح کرده اید، بلکه برای اینکه چگونگی پی بردن به وجود چنین دست نوشته یی از یک طرف چیزی جز یک اتفاق ساده نبود، ولی از یک طرف دیگر این اتفاق نمی افتاد اگر من 20 سالی از عمرم را در مسیری نرفته بودم که در آن این اتفاق ممکن بود پیش بیاید. بگذارید اول قسمت ساده اش را بگویم که عاری از هرگونه هیجان یا حماسه یی است. خیلی ساده، یک وقتی در تابستان 2006، که فکر کنم به تقویم ما می شود 1385، در دانشگاه آکسفورد کنفرانسی بود در باب سده انقلاب مشروطه. برای همین من هم رفته بودم آکسفورد. می دانستم کتابخانه بادلیان این دانشگاه مجموعه نفیسی دارد از دست نوشته های قدیمی. این بود که برای راضی کردن دل بهانه جویم به خودم وعده داده بودم که اگر دیدم سخنرانی ها ملالت بار شدند می رویم سراغ دست نوشته خواندن. نمی دانم چقدر با دست نوشته های قدیمی آشنا هستید. کتاب معمولی با دست نوشته یکی نیست. کتاب نتیجه یک تولید انبوهی است. آدم ممکن است از ریخت و ترکیب و کیفیت چاپ یک کتاب تعریف کند، اما محصولات تولید انبوهی آنچنان ما را میخکوب نمی کنند که دست نوشته های کهن. یک افسونی در آنها هست که اینجا جایش نیست توضیح بدهم.

خوشبختانه یا متاسفانه، اغلب سخنرانی ها خوب بودند و آکسفورد هم آنچنان دیدنی است که تا آمدم بفهمم، روز آخر کنفرانس بود و قرار بود ساعت دو- سه بعدازظهر با اتوبوس برگردیم لندن برای کنفرانسی که قرار بود روز بعدش در مدرسه مطالعات آفریقایی- خاوری دانشگاه لندن شروع بشود. یادم است دو سه ساعت بیشتر وقت نداشتم. به دو رفتم کتابخانه بادلیان. 15دقیقه یی کشید تا کارت کتابخانه برایم صادر کنند. یادم رفت بگویم قبل از اینکه راهی آکسفورد بشوم از روی کتابنامه زاخائو و اًته1- کتابی که دست نوشته های فارسی، ترکی، هندی و پشتوی موجود در بادلیان را لیست کرده- فهرستی از چند تا دست نوشته که فکر می کردم ممکن است به درک بهتری از قرن هشتم کمک کنند، فراهم کرده بودم. در میان این دست نوشته ها یکی هم مجموعه یی بود که نسخه شناسان آن را یک مجموعه شعر فارسی an album of persian poetry)) شناخته بودند و نوشته بودند که از جمله حاوی اشعاری است از سیدجلال یزدی، حافظ و شاه شجاع. این نه نام حافظ بلکه نام شاه شجاع بود که مرا به خود خواند. شاه شجاع، شهریار شیراز در گذر نسبتاً درازی از عمر حافظ، شهریاری که حافظ 20 ، 30 سال از عمرش را در کشمکشی اغلب دوستانه با او سپری کرده بود و چند تا از بهترین غزل هایش را به او تقدیم کرده است. تا دست نوشته را باز کردم دیدم بخش عمده یی از این دفتر غزل های حافظ است و سیدجلال الدین عضد یزدی. نکته یی که بلافاصله توجه ام را جلب کرد این بود که در حالی که عنوان ها از جلال عضد به عنوان شخصی وفات یافته نام می برند، از حافظ به عنوان کسی که زنده است، یاد می کنند. مثلاً در حق جلال می نویسند؛ «وله روح الله تربته»، «وله نورالله روحه»، «وله نورالله مضجعه»، «وله نورالله تعالی قبره» و «وله سقی الله تعالی ثراه». در مقابل در حق حافظ می گویند؛ «وله دام توفیقه»، «وله طیب الله عیشه»، «وله دام افضاله»، «وله سلمه الله تعالی»، «وله ادام الله تعالی فضله»، «وله ادام الله بقائه» و «وله طاب لقائه». پیدا بود که این امکان وجود دارد که این مجموعه متعلق به عصر حافظ باشد و بنابراین درخور مطالعه دقیق تر و بیشتر است. می بینید که ماجرای آشنایی من با این مجموعه را چیزی به جز یک تصادف نمی توان دانست. هنگام یافتن آن اصلاً به دنبال دیوان حافظ نبودم و شاید اگر می بودم هرگز از کتابدار کتابخانه بادلیان تقاضا نمی کردم از میان آن همه دست نوشته مربوط و گرانمایه زحمت آوردن این مجموعه را به خود دهد.

اما همان طور که قبلاً اشاره کردم این اتفاق ساده به دنبال یک تاریخ طولانی تحقیق در باب قرن هشتم می آید. ماجرا برمی گردد به وسط های دهه 80 میلادی، وقتی در دانشگاه برکلی کار می کردم. آن وقت ها چند سالی از مهاجرت انبوه ایرانی ها به امریکا می گذشت و تعداد دانشجویان ایرانی که سال های دبیرستان و راهنمایی را در ایران سپری کرده بودند در دانشگاه زیاد بود. این دانشجویان برای ایران دلتنگی می کردند و نمی خواستند رابطه شان را با زبان و ادبیات فارسی از دست بدهند. کسی هم نبود به این نیاز آنها جواب درستی بدهد، یعنی ادبیات را همراه آنها به گونه یی بخواند که به روز و روزگارشان، به هجران واقعی و این جهانی شان، ربطی داشته باشد. این نیاز من هم بود. من هم جوان بودم و وحشت برم می داشت وقتی به فکرم می زد که مبادا این هجران طول بکشد و رابطه من با زبان و ادبیات فارسی، با ایران که این همه دوستش می داریم، قطع بشود. قرار شد هفته یی یک بار در یکی از اتاق های دانشگاه جمع بشویم و متن های فارسی بخوانیم. من آن موقع تازه دکترایم را گرفته بودم و به توصیه یکی از همکلاسی هایم افتاده بودم به جان خواندن آثار نیچه. نیچه در جایی حافظ را یکی از فرشتگان شاد خوانده بود، آری گوی بزرگ. پیش خودم فکر کردم این حافظ را بخوانیم که وقتی غم تلنبار می شود و می رود تا مثل پتوی نم کشیده یی روی جهان بیفتد، آدم را به حیات و به شادی و به باغ و بزم، این دو نماد فلسفی زیست جهان ویژه ایرانی، فرامی خواند. خب، چون نیچه را نیم بند می فهمیدم و خوانده بودم که او اراده معطوف به قدرت را برای خلاصی از پوچ گرایی مطرح می کند، درس هایی راه انداختیم که در آن کوشش این بود که سیمای زندگانی شاد ایرانی را بر مبنای مفهوم «عشق» به جای «قدرت» برای خودمان ترسیم کنیم. حالا که به آن کلاس و آن درس ها فکر می کنم می بینم که به رغم پرتی استدلال ها و کج فهمی های فاحش، به یمن حافظ ما چند سالی را با هم سپری کردیم، عشق مان به ایران و امیدمان به ایرانی که می تواند باشد، که مثل یک «مثل» افلاطونی همچنان منتظر تحقق است، بیشتر شد. بر غم هایی که می رفت نابودمان کند، یا به تسلیم مان وادارد، چیره شدیم. خلاصه از 30 - 20 تایی که بودیم، به جز یکی دو نفر، در آن سال ها تلفاتی ندادیم، منظورم دل بریدن از ایران است، یا اعتیاد یا خودکشی.

نکته مهم در آن درس ها این بود که ما حافظ را در نسبت به این جهان می خواندیم و این ما را روز به روز بیشتر به تاریخ می کشاند. این بود که من، که بنا به تحصیل بیشتر اهل علوم اجتماعی هستم تا ادبیات، افتادم به خواندن تاریخ عصر حافظ تا ببینم او چگونه پاسخی به زمانه اش می دهد. ببینید منظورم این نیست که او چگونه تحت تاثیر زمانه اش بود، یا آموزش های عصرش، بلکه اینکه چگونه فردانیت خودش را بر زمانه اش و بر خردهای رایج آن اعمال می کند، این یعنی دیدن شمایل او به عنوان شناسا، به عنوان عامل و واضع، به عنوان «سابجکت» و نه«ابجکت». به هر حال پیگیری این تاریخ بود که مرا به کتابخانه بادلیان کشیده بود. من در کتابخانه بادلیان دنبال رد پای قرن هشتم به عنوان یک موضوع تاریخی می گشتم. فکر می کنم اینکه من دنبال تلاقی گاه تاریخ و ادبیات هستم مرا واداشت از کتابدار بخواهم دست نوشته یی را که از منظر ادبیات محض یا تاریخ محض چندان جلب توجه نمی کند برایم بیاورد. از این دیدگاه یافتن این دست نوشته آنقدرها هم تصادفی نیست، چون آدم با قرار دادن خودش در یک وضعیت خاص، یک ارتفاع و زاویه خاص، دنیا را می بیند. با این حساب من بیش از 20 سال در امتداد مسیر این دست نوشته نگاه کرده بودم.

- با وجود نگاه محققانه غربی ها به فرهنگ ایران و کوشش های برخی از ایرانیان در این زمینه، چگونه است کسی به وجود این کتاب پی نبرده بوده و اگر اشتباه نکنم پس از 200 سال که از نگهداری آن در کتابخانه بادلیان می گذرد، اکنون مورد توجه قرار گرفته است؟ و اینکه به چه نامی در کتابخانه به ثبت رسیده بوده است؟

این سوال بسیار مهمی است، گرچه باید اذعان کنم پاسخ من به آن نمی تواند چیزی جز حدس و گمان باشد. حق دارید تعجب کنید. چگونه می شود بعد از 200 سال، چون از زمانی که این کتاب وارد کتابخانه بادلیان شده تا به امروز درست 200 سال می گذرد، کسی متوجه این نسخه نشده بود؟ راستش خود من هم هنوز نتوانسته ام بر این تعجبم کاملاً غلبه کنم. وقتی بعد از اینکه کپی دست نوشته را از کتابخانه بادلیان خریداری کردم و بعد از مدت ها تحقیق به این نتیجه رسیدم که به قول قدما، این نسخه به احتمال قریب به یقین متعلق به زمان حیات حافظ است، این مطلب را به دوست عزیزم آقای داریوش آشوری گفتم. او هم باورش نمی شد و عین همین سوال را مطرح کرد، به خصوص که کتابخانه بادلیان کتابخانه یی نیست دور از دسترس و مهجور. همان طور که گفتم کتاب در فهرست کتاب های این کتابخانه به شماره قفسه «MS. E. D. Clarke Or.24 » به عنوان جنگ شعری شامل شعرهایی از شاه شجاع، حافظ، جلال عضد و... معرفی شده است. پس چطور می شود کسی به سراغ آن نرفته است، یا اگر رفته متوجه اهمیت آن نشده است؟ فکر کنم جواب این سوال به گونه یی در جواب مفصلی که به سوال اول دادم، مندرج است. واقعیت آن است که این مجموعه خود را به عنوان نامزدی باب دندان صیادان روایت های دیرینه تر از شعرهای حافظ به رخ نمی کشد. هیچ چیز دیگری هم ندارد که نظر نسخه باز یا پژوهنده یی را به آن جلب کند. کتابچه یی است ساده، بی تصویر، نوشته با خطی خوب اما نه چندان استثنایی و جلدی ساده. آدم تا این نسخه را به نوعی توی صورتش نکوبد متوجه آن نمی شود و درست همین طور هم شد. خوشبختانه برای دانشجویان علوم اجتماعی این بیاض ها و جنگ های ظاهراً «پیش پاافتاده» از اهمیت فراوانی برخوردارند زیرا در این مجموعه ها است که ما می توانیم به تاریخ خواندن، در مقابل تاریخ نوشتن، نزدیک بشویم. حتماً شما هم با این جنگ ها آشنا هستید. حداقل تا وقتی من دبیرستان می رفتم هنوز رواج داشتند. هر یک از ما به خصوص اگر حساس و عاشق پیشه بودیم، دفترچه یی داشتیم که شعرها یا کلمات قصاری که به دلمان می نشست را در آن وارد می کردیم. حتـی اگر کمی نقاشی می دانستیم، گل و بلبل و شمع و پروانه و دل و پیکانی هم در آن می کشیدیم. این بیاض ها که تعدادشان کم هم نیست از دید خوانش گرایی در ادبیات یعنی مردم چه می خواندند و چگونه و با چه انگیزه یی، اهمیت دارند. از آن مهم تر، برای کار دانشجویی مثل من، این مجموعه ها برای بررسی تاریخ «خود» تاریخ رابطه شخص با خودش، در ایران حائز کمال اهمیت هستند. فردانیت در این گونه دفترچه ها خود را از طریق فرآیند گزینش مطلب، شعر یا نثر نشان می دهد یعنی در این دفترها ما گزارشی داریم از نفس که با گزینش قطعه های از پیش داده شده خودش را روایت می کند، یعنی حسب حالی داریم که فردانیت اش در واقع از طریق ترکیب چهل تکه گونه بی بدیلش بیان می شود. از دید سنتی این گونه بیاض ها حرف تازه یی ندارند. تکرار مکررات هستند. اما برای دانشجوی تاریخ نگاری نوین بسیار مهم اند. ممکن است کاملاً در اشتباه باشم اما فکر می کنم یکی از عواملی که می تواند موجب کم لطفی به دست نوشته یی شده باشد که سعادت یافتنش قسمت من بود همین جنگ یا بیاض بودن آن بود.

- تفاوت اساسی این نسخه با دیگر نسخه های موجود از حافظ در چیست؟ به عبارتی تفاوت بارز این نسخه را با دیگر نسخه ها می خواستم بدانم.

چیزی که این نسخه را از سایر نسخه هایی که از شعرهای حافظ داریم متمایز می کند، البته قدمت آن است. اینکه ما تا این زمان نتوانسته بودیم مجموعه یی از شعرهای حافظ که در زمان حیات او به ثبت رسیده اند، پیدا کنیم. مجموعه های قبلی، مثل مجموعه یی که چند سال پیش توسط سیدصادق سجادی و علی بهرامیان چاپ شد، یا مجموعه به قلم سیف جام هروی که نذیر احمد چاپ کرده، به زمانی قبل از هشتصد و سه یا چهار برنمی گردند. اینکه ما مجموعه یی داریم که قبل از مرگ شاعر در نخستین روزها یا هفته های سال 792 ثبت شده باشد از چند جهت حائز اهمیت است؛ یکی اینکه این نکته را تایید می کند که تنوع یا تکثر و من مخصوصاً کلمه تفاوت و اختلاف را به کار نمی برم، در ضبط ها امری نیست که پس از مرگ حافظ پیش آمده باشد، بلکه برمی گردد به زمان حیات شاعر. من حتی فکر می کنم بی آنکه اصراری داشته باشم، نسخه ما پیشنهاد می کند که این تنوع ها چیزی است که حافظ خود در آن دست داشته است. به عبارت دیگر می خواهم بگویم حافظ خودش قبول داشته است که چند روایت از غزلش موجود باشد. این به شعرها نوعی انعطاف پذیری در بهره گیری می دهد. خود حافظ هم به این ترتیب می توانسته است بر حسب موقعیت بیت های غزلش را پس و پیش کند، یا بیتی را بیندازد، یا بیفزاید، یا واژگانی را تغییر دهد. همه اینها به او اجازه می داده است به شعرش وجهی زنده و «اجرایی» بدهد و در هر اجرا آن را با زمان و مکان جور و مناسب کند. من حتی از این هم پیشتر می روم و می گویم، باز هم بی آنکه اصرار کنم حافظ به این ترتیب به خوانند گانش هم اجازه می داده است که با کمی دستکاری در غزل آن را از خود کنند. من با این نظر رایج که تکثر در روایت غزل ها در زمان حیات شاعر حاکی از این هستند که شاعر پیاپی شعرهایش را برای دسترسی به نتیجه یی بهتر دستکاری می کرده است مخالفتی ندارم، اما راستش را بخواهید آن را توجیه یی بیش از اندازه ادبی می بینم یعنی این دید کاهش گرایانه که فکر می کند هر عملی در ادبیات کاری است ادیبانه، اینکه تکثر متنی سندی است بر کار و کوشش ادبی. من فکر می کنم باید به شعر از وجه خوانشی هم نگاه کرد، یعنی به عنوان یک پدیده اجرایی که در عمل خواندن اتفاق می افتد. بنابراین، تکثر در غزل های حافظ حاکی از تنوع در موقعیت های اجرایی غزل است. به عبارت دیگر من فکر می کنم حافظ شعرش را زنده نگه می داشته و زنده می خواسته است و خواهان آن بوده است که ما هم آن را زنده بخوانیم و چه بسا هنگام اجرا آن را برای بیان حال و موقعیت مان کمی منعطف کنیم. راز زنده بودن شعر حافظ در همین دیالکتیک ثبات و تنوع است. به عبارت دیگر من برای تبیین تکثر متنی در شعرهای حافظ جایی برای دلایل تاریخی، اجتماعی و سیاسی هم می بینم. نمی خواهم وسط دعوا نرخ تعیین کنم، اما من فکر می کنم حافظ اگر زنده می شد کاری که زنده یاد شاملو با دیوانش کرد، یا کاری را که همین اواخر کیارستمی با مصرع ها کرد، کاملاً می پسندید و از اینکه شعرش این گونه با زندگی و با زمان خوانده می شود شاد می شد. ببینید، علا مرندی، که نسخه ما گردآوری او است، یکی از غزل های حافظ را دوبار، آن هم پشت سر هم ثبت می کند که با هم اختلاف دارند. احتمال اینکه او این کار را به عمد کرده باشد خیلی زیاد است. فکر کنم او هم می خواسته این زنده بودن شعر حافظ را ثبت کند. اینکه در تنها مجموعه غزلی از حافظ که در زمان حیات او پیدا می کنیم این تکرار هست، به نظر من جالب است. اینها البته نکته هایی هستند قابل بحث. حقیقت این است که من نخواستم به صورت منظم و دقیق وارد مبحث تفاوت های این نسخه با نسخه های کهن دیگر شوم. گفتم بهتر است این کار را بر عهده کسانی بگذارم که در این زمینه از من کاردان ترند. از طرفی چنین مطالعه یی از جانب من کار چاپ را به تاخیر می انداخت. حالا این کتاب چاپ شده، صاحب نظران می توانند به بررسی دقیقی دست بزنند. مثلاً از دوست دانشمندم آقای ع. پاشایی شنیدم که به نظر ایشان ضبط شعرها در این مجموعه از حافظ شاعری خاکی تر، با زبانی خودمانی تر، روزمره تر و کمتر عرفانی، به دست می دهد. فکر می کنم نظر ایشان در این مورد درست است، گرچه این از آن مطلب هایی است که باید در آن دقیق تر شد. نمی دانم سوال تان را درست فهمیدم یا نه. بنابراین به همین چند نکته اکتفا می کنم.

- گویا این کتاب غیر از حافظ شعرهایی را نیز از سعدی و ... دربردارد، در این باره هم توضیحی بفرمایید.

بله، همین طور است که می فرمایید. همان طور که گفتم این غزل ها در مجموعه یی هستند که شامل شعرهای خیلی از شاعران دیگر هم می شود. علاوه بر اشعار علا مرندی، گردآورنده مجموعه و جلال الدین عضدیزدی و حافظ، شعرهایی هم داریم از سرایندگان دیگر از جمله رشیدالدین وطواط، سیف باخرزی، مهستی، سلمان ساوجی، عمیدالملک، کمال الدین اسماعیل، سعدی، همام تبریزی، اوحدی مراغه یی، نزاری قهستانی، شاه شجاع و سلطان احمد جلایر. بیشتر این شعرها از جلال عضد است و حافظ و بعد هم سعدی و همام و بعد از آنها نزاری و اوحدی. بیشتر صفحه های مجموعه به صورت یک جدول دو ستونی مرتب شده اند که در یکی از ستون ها شعرهای یک شاعر و در ستون کناری شعرهای شاعر دیگری ثبت شده اند، مثلاً غزل های جلال عضد در ستون راست و غزل های حافظ کنار آنها در ستون چپ. نکته شایان توجه قرینه سازی شاعران کم و بیش هم عصر است؛ سعدی و همام در ستون های کنار هم، نزاری و اوحدی همین طور و همان طور که گفتم جلال و حافظ. بررسی اینکه علا در این کنار هم نهادن جلال با حافظ، نزاری با اوحدی و همام با سعدی چه انگیزه یا انگیزه هایی را دنبال می کرده است نیازمند پژوهشی است که من فرصت انجام آن را پیدا نکردم.

- در گفت وگویی که با ناشر کتاب داشتم می گفتند کار تصحیح متن را هم جنابعالی انجام داده اید. درباره چگونگی این کار و روند تصحیح متن هم لطفاً توضیحی بدهید؟

خوشبختانه علا مرندی شعرها را با خطی بسیار خوانا نوشته بود و نسخه هم آسیب چشمگیری ندیده بود. من از این بابت، البته، خودم را بسیار مدیون علا مرندی می بینم و نسل های پیاپی صاحبان نسخه که از آن خوب نگهداری کرده بودند. تنها مشکل این بود که شیرازه کتاب حداقل یک بار از هم گسیخته است و برگ ها جا به جا شده اند. اما باز هم خوشبختانه از آنجا که علا شعرها را به صورت دو ستونی وارد دفتر کرده بود مرتب کردن شعرها تا حدی ممکن شد، گرچه این کار را نتوانستم به صورت کامل انجام بدهم. من کپی دیجیتال کاملی از کتابخانه بادلیان گرفتم. خوبی نسخه دیجیتال این است که شخص می تواند آن را در کامپیوتر هر چقدر می خواهد بزرگ کند، یا روشن تر و تیره تر کند و کارهایی از این قبیل که به خواندن متن خیلی کمک می کند. بعد هم که کار خواندن و تصحیح متن تمام شد سفری به آکسفورد کردم و متن تایپ شده را با اصل مقایسه کردم.

- چندی پیش تصحیح شاهنامه فردوسی با کوشش دکتر جلال خالقی مطلق به انجام رسید که آن هم کار سترگی بود. پس از آن بحث هایی پیرامون نسخه های موجود شاهنامه مطرح شد؛ اینکه ایشان نسخه فلورانس را اساس کار قرار داده اند و برخی بر نسخه بریتانیا اصرار می کردند که البته یک بحث تخصصی است. اما درباره حافظ که شاعر ملی ایرانی ها است به این معنا که همگان از پیر و جوان و زن و مرد به آن علاقه مندند و بسیار آن را دوست دارند، موضوع حساس تر می شود. به همین خاطر پرسش من این است که نسخه هایی که جنابعالی در مقابله متون از آنها بهره برده اید دقیقاً چه نسخه هایی بوده اند و آیا درست است که بخش هایی از شعرهای حافظ مانند ساقی نامه، قطعات و رباعیات در این نسخه جدید وجود ندارند؟

بدون هیچ گونه تظاهری به تواضع باید بگویم کاری که من کردم با کاری که دکتر خالقی مطلق کرده اند قابل مقایسه نیست. کار ایشان، همان طوری که به درستی می فرمایید، کاری است به راستی سترگ. کاری که انجام آن نصیب من شد خیلی کوچک تر و محدودتر است. آقای دکتر خالقی مطلق سال ها رنج برده اند تا نسخه «اصیلی» از شاهنامه به دست دهند. من اصلاً چنین کوششی نکردم، یعنی نمی توانستم بکنم. از طرفی مجموعه یی که من پیدا کرده ام، همان طور که گفتید، ناقص و محدود است و نه تنها شامل شعرهای حافظ غیر از غزل ها نمی شود، بلکه مجموعه کاملی از غزل ها هم نیست. اما این اصل مساله نیست. اصل مساله، همان طور که قبلاً سعی کردم استدلال بکنم، این است که فکر می کنم کوشش برای یافتن روایتی اصیل از حافظ ناممکن است؛ مثل این است که بخواهیم آب در غربال کنیم. چون به نظر من حافظ، برخلاف فردوسی، از همین ایجاد یک نسخه نهایی، یعنی این «بستن کتاب» است که ابا دارد. او می خواهد دیوانش یک متن انبوه و «کاهش ناپذیر به یک حقیقت یکتا» باقی بماند یعنی ما باید به جای رفتن دنبال یک نسخه نهایی حافظ به دنبال فهمیدن حافظ در تنوع و تکثر او باشیم و فکر کنیم که روایت های گوناگونی که از شعر او داریم نوعی اجرا و نمایش «رندی» است در متن؛ متنی که کوشش ما را برای قبضه کردن خود پیاپی ناکام می کند. شاید چالش ما این است که در همین بازبودن متن دیوان و یافتن راهی برای تئوریزه کردن تنوع آن به دنبال راه حلی برای معضل دیوان باشیم. شما در سوال تان به موضوعی اشاره کردید که فکر می کنم به این نکته بی ربط نیست. منظورم سخن شما است در باب اینکه «حافظ شاعر ملی ایرانی ها است» و اینکه «همگان از پیر و جوان و زن و مرد به آن علاقه مندند.» فکر نمی کنید این خاصیت سحرآمیز به همین سیال بودن و باز بودن متن نسبت دارد، یعنی اینکه حافظ شاعری است که بیش از هر شاعر دیگری در ادبیات فارسی قابلیت «فردانه» خوانده شدن دارد؟ می دانم که این مولوی بود که به زبان نی معروفش گفت «هرکسی از ظن خود شد یار من» ولی فکر می کنم شاعری که بیش از هر کس به ما اجازه می دهد او را به ظن خود بخوانیم، حافظ است. خب فردوسی را می شود سراپا در یک کلید خواند، همین طور مولوی را. اما حافظ شاعری است که هرکس هر طور خواست می خواند، برای همین با او می شود فال گرفت اما نه با دیوان شمس که از پیش خودش را به یک حقیقت مقید کرده است. فکر کنم دارم زیاده از خط مطلبی که سوال شما را تشکیل می دهد خارج می شوم. بگذریم.

تا یادم نرفته است نکته یی هم در باب یک قسمت دیگر از پرسش تان بگویم. من تک تک غزل های ثبت شده توسط علا مرندی را با نسخه دیوان حافظ ویراسته دکتر پرویز ناتل خانلری مقایسه کردم و از طریق آن با سیزده نسخه کهنی که مبنای کار او قرار گرفته اند. اضافه کنم که مقایسه با دیوان مصحح خانلری ما را از مقایسه با دیوان قزوینی- غنی بی نیاز می کند، چون دست نوشته مبنای آن دیوان، با مشخصه ل، یکی از دست نوشته های مجموعه یی است که خانلری از آن بهره برده است. تفاوت ها را هم مطابق معمول زیر روایت تایپ شده هر غزل ذکر کرده ام. می گویم روایت تایپ شده، چون در کتاب به صورتی که چاپ شده تصویر غزل ها به خط علا در صفحه مقابل روایت تایپ شده، به اصطلاح گراور شده است. بی آن که وارد جزئیات شوم، باید بگویم، که با یک نگاه به مقایسه ضبط علا مرندی با دیوان مصحح خانلری می توان دید که ضبط علا نه نسخه برداری از هیچ یک از سیزده نسخه یی است که مبنای کار خانلری قرار گرفته اند و نه نسخه برداری از ترکیبی از آنها. حداقل در مقایسه با این سیزده نسخه، احتمال اینکه نسخه علا نسخه برداری از یکی از دیوان های موجود باشد یا نسخه برداری تلفیقی از تعدادی از آنها، منتفی می شود. روی دیگر سکه آن است که هیچ یک از نسخه های مورد استفاده خانلری نیز نسخه برداری از نسخه علا نیست.

- کار تصحیح یک متن کهن کار دشواری است، می خواستم درباره اهمیت و ضرورت این کار و همچنین مشکل هایی که در این کار وجود دارد هم صحبت کنید.

حقیقت اش را بخواهید، من خودم را واجد صلاحیت نمی بینم که در باب دشواری های کار تصحیح متن های کهن اظهارنظر کنم. طی سال های تحقیق ام درباره قرن هشتم ده ها متن قدیمی را دیده و خوانده ام، اما تنها متنی که آن را برای چاپ آماده کردم همین متن بود، بنابراین به مصداق مثل «با یک گل بهار نمی شود» خودم را صاحب نظر در این باره نمی بینم. منتها می خواهم یک نکته را برای دانشجویان تاریخ بگویم؛ کار تصحیح و مقابله متن های کهن به منظور چاپ انتقادی یک اثر را نباید با خواندن دست نوشته ها برای تحقیقات تاریخی یکی گرفت. در حالی که آن اولی کاری است تخصصی و زمانبر. دانشجوی تاریخ می تواند با کمی تعلیم و تجربه به خوبی از عهده خواندن متن های کهن برای کار پژوهشی اش بربیاید. مشکل اساسی در این زمینه دشواری دسترسی به نسخه ها است و حبس و انحصار آنها در کتابخانه ها. من در اینجا باید گله یی بکنم از سر عشق و دلسوزی. در این 20 سالی که به کتابخانه های جهان برای دسترسی به نسخه های خطی سر می زنم، هیچ کجا را، بی هیچ گزافی، نامساعد تر از کتابخانه های ایران نیافته ام. با در دست داشتن معرفی دانشگاه، پا به هر کتابخانه یی که در غرب گذاشته ام در ده- پانزده دقیقه کارت به دست داخل کتابخانه شده ام و دقایقی بعد شاهد نسخه های کمیاب قدیمی. پارسال که در ایران بودم با مراجعه پیاپی نتوانستم پا به کتابخانه ملی ایران بگذارم. یا مسوول نبود، یا به من گفتند معرفی که از دانشگاه آورده یی برای تایید به وزارت امور خارجه فرستاده شده است و از آنها هم هرگز خبری نشد، اگر این مطلب اصل و اساسی داشت.

- در آخر اگر صحبتی دارید در خدمت تان هستم.

در خاتمه می خواهم یک بار دیگر برگردم به نکته یی که در ابتدا به آن اشاره کردم و شما هم در سوال قبلی تان از آن نام بردید. آن هم یادکردن از حافظ است به عنوان شاعر ملی. یکی از وجه های این ملی بودن همین قابلیت اشتراک پذیری است، یعنی اینکه شما، من و خوانندگان چون اسم حافظ در میان است وارد این مکالمه شده ایم؛ مکالمه یی که حق برابر ما است و ما همه در آن صاحب نظریم. این ملی بودن یک وجه دیگر هم دارد که من اخیراً در مقاله یی که در نشریه «ایرانین استادیز» در باب تبدیل شدن حافظ به «مظهر اجلای روح ایرانی» نوشته ام به آن اشاره کرده ام و آن این است که صد سالی می شود که میان شعر کلاسیک فارسی و ملت ایران نسبت جدیدی برقرار شده است. این نسبت جدید میان شعر و ملت وجه های متعددی دارد که یکی از آنها کشف، یا بستن میثاق جدیدی است میان شاعر ایرانی و ملت ایران. بنا به این میثاق، در ذهن تاریخی ما، شاعران بیش از هرکسی بر تاریخ ما به عنوان یک ملت ولایت دارند. شاعران ما پاسداران آن امانتی هستند که باشندگی ویژه ایرانی است. به هر حال، حافظ بی شک یکی از شاعرانی است که در ولایت او بر ما جای انکار نمی تواند باشد، چون در این حدود ششصدسالی که زبان فارسی و مردم ایران از هر زبان و دینی، از موهبت معجزه آسای نابغه یی مثل حافظ برخوردار شده اند، تجربه یی که با شعر حافظ داشته اند تجربه یی بوده است متعلق به جوهر حیات؛ تجربه یی که به ما اجازه داده است افت و خیزهای حیات فردی و حیات گروهی مان را، از هر مرام و مسلکی که هستیم، نه در خاموشی یا با لکنت، بلکه رسا و بلیغ، زباندار و زنده، زندگی کنیم. به راستی که کم و بیش ششصدسالی می شود که زندگانی ما بی حافظ به سر نشده است. فکر نمی کنم اغراق کاملاً بی معنایی باشد اگر بگوییم در این ششصدسالی که بر ما گذشته است، حافظ نقش متعادل کننده یی در فرهنگ ما ایفا کرده است، آنجا که شادی کرده ایم نشاط مان را تلطیف کرده است و آنجا که بار سختی ها می رفته است تا خواهش حیات را در ما سرد و خاموش کند، باز هم حافظ، این آری گوی بزرگ، ما را به زندگانی، به شور حیات، فراخوانده است. بهاءالدین خرمشاهی در عنوان یکی از کتاب هایش متذکر شده است که «حافظ حافظه ما است»، اگر اجازه بدهید من در مقابل شما اندکی از خود ذوق زدگی به نمایش بگذارم، باید اضافه کنم که شاید از یک دید روانشناسی تاریخی بشود گفت حافظ، حافظ و نگهدارنده ما است.

از اینکه این فرصت را فراهم کردید تا در باب این حافظ خودمان با هم صحبت کنیم از شما صمیمانه سپاسگزارم و شما و خوانندگان مهربان را به حافظ ایران می سپارم.


پی نوشت؛

1. ED.Sachau and Herman Ethe. Catalogue of Persian, Turkish, Hindustani and Pushtu Manuscripts in the Bodelian Library, Part I, The Persian Manuscripts. Oxford at the Calarendon Press, MDCCCLXXXIX (1889)


نام گفت و گو شونده: علی - فردوسی

منبع: روزنامه - اعتماد - تاریخ شمسی نشر 01/11/1387


تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان