طلبه شهید شهید احمد ایزدی
هنر آن بود که در شیدایی افلاکیات عشق را جاودانه کنی و در وادی قیل و قالها، خالصانه به دیدار محبوب بشتابی. هنر آن بود که در رقص مرگ، قهقهة مستانه سر دهی، و در غیرت آسمانی و رزم بیامانت با لطافت روح، خدا را به نظاره بنشینی. ای آموزگار هنر که راز بودن را به ابدیت آموختی!
روشنک وجودت در صبحگاهی که به خیال پری رویان عالم هم نمیرسید از مشرق خانهای بهشتی به سال 1343 عالم تاب شد.
پدرت روحانی بود و به هنگام به دنیا آمدنت بر لبانش کهکشانی از شکر داشت. زبان به حمد فرا گشوده بود گویی میدانست که در طالع وجود تو، راه سبز بندگی است و سرانجامش سعادت ابدی. در نجف آباد به دنیا آمدی و همانجا به مدرسه رفتی و دیپلم گرفتی. نمیدانم پدر را که دیدی عاشق حوزه شدی یا کسی در نجوای آسمانیاش تو را به سوی حوزه خواند؛ چرا که می دانستی در آنجا ذکر حضرت دوست هویداست. در کنار درس به زمین کشاورزی میرفتی تا آن را به مهر سر سبز کنی. دل که به آسمان سپردی آن قدر لطیف شدی که تحمل هیچ بدی نداشتی و با گروهکهای ضد انقلاب مبارزه کردی. وقتی منادی عشق تو را به سوی جانسپاری فرا خواند، دیگر تحمل نداشتی در خراب آباد دنیا بمانی، رفتی تا در تجلی بندگیات خدا را به نظاره بنشینی. بارها به جبهه رفتی، و هر بار که به خانه باز میگشتی روایت گر عاشقانی بودی که مشق جانبازیشان را با خون نگاشتهاند. سرانجام در منطقة عملیاتی کربلای 5 در 26/10/1365 بر اثر ترکش به فیض شهادت نائل گشتی. پیکر مقدست بر دوش مردمی که آمده بودند تا از تابوتت، تبرک جویند تا بهشت زهرای نجف آباد بدرقه شد و بر مزارت پرچمی زدند تا آیندگان بدانند که زندگی مفهومی است که در آن قطره قطره ایثار شهید میچکد.
نوشته حسن رضایی گروه حوزه علمیه
برگرفته از پروند شهید در ستاد کنگره شهدای روحانی