راستى، آیدا چند سال دارد
دیشب باباتو دیدم آیدا به گونه اى تعمدى، آخرین حلقه سه گانه سازنده اش قلمداد مى شود و ظاهراً گریزى از تجربه منزلت سه گانه سازى نیست. مهم ترین آثار كارنامه صدرعاملى گل هاى داودى و من ترانه پانزده سال دارم، جایى قابل ارجاع براى خود دست و پا كردند. گل هاى داودى در آن سال ها، فرمول ساز شد و توانست كارگردانش را به عنوان كسى بشناساند كه شرایط اجتماعى پیرامونش را زیركانه مى فهمد و همچنین دلبستگى و تسلط ثمربخشى را بر قواعد ملودرام و رگ خواب تماشاگر به رخ مى كشید. او پس از آن نیز در همان قالب ها ماند و بى آنكه سودآورى آن روزها را مزه مزه دوباره كند، میلادفیلم را به عنوان یك دفتر فیلمسازى موفق سرپا نگاه داشت. دخترى با كفش هاى كتانى آغاز دوره دوم و معتبرتر فیلمسازى او بود، نقطه عطفى كه براى كسى چون او، خطرپذیرى بالایى به شمار مى رفت. بى آنكه گره هاى پرپیچ و تاب چندانى در كار باشد، قصه گریز یك دختر را نشان داد ،با كفش هایى كتانى كه بر پاى دختران پرشمارى در جامعه اطراف بود. استقبال منتقدان و تماشاگران نشان داد كه این سبك و سیاق، راه درستى است. او نشان داد كه مى توان به تلفیقى از گل هاى داودى و خانه دوست كجاست؟ رسید! بازیگرى را براى نخستین بار كشف كرد و جلوى دوربین آورد و نقش اولش را به او سپرد، انتخاب درستى كه توانست بار عمده اى از فیلم را بر دوش كشد. من ترانه پانزده سال دارم، یكى دیگر از همان دخترها را برگزید و با همان سبك و پالوده تر، قصه اش را بى آب و لعاب اضافه دنبال كرد. یك فیلم آرام و شریف كه استقبال دوجانبه افزون ترى را در كنار جوایز آن سوى آب ها به خانه سازنده اش آورد. اوجى كه به مدد انتخاب درست آدم هاى اثر _ و البته بازیگر شاهكارى به نام ترانه علیدوستى- در صف آثار برتر تاریخ سینماى ایران نیز جاى گرفت. دیشب باباتو دیدم آیدا هم در پى دوتاى قبلى، دخترى را به عنوان محور داستانش برمى گزیند. اگر دختر اول از خانواده مى گریزد تا دنیاى تازه اى بسازد، دومى در دنیاى تازه اجبارى اش مقاومت مى كند تا خانواده اى بسازد و آیدا مى خواهد دنیاى روزمره و خانواده اش را به كمك كسى هم سن و سال خودش، دوباره بسازد. در همین گام نخست و با نگاهى گذرا به طرح داستانى، تفاوتى بارز به چشم مى آید. دو دختر قبلى به واسطه روند روایى اى كه در آن قرار داشتند، ذاتاً محور بودند، اما آیدا را محور كرده اند بى آن كه شأنیت دراماتیك كافى براى چنین استقلالى وجود داشته باشد. مثلث پدر، همسر و معشوقه، به كرات حساسیت ملودراماتیكى فراتر از تمركز بر آیدا مى یابد. این كه گاهى دوست داریم از آیدا و دوستش جدا شویم تا ببینیم در ماشین جلویى چه خبر است، جایى كه پدر و معشوقه در آن نشسته اند، نمونه اى از همین گریزپایى مخاطب است. دو دختر قبلى شخصیت هایى بودند كه همراهى مان مى كردند، بى آن كه نیازى به گره افكنى هاى پرفراز و نشیب داشته باشیم. خلوت شان را تماشا مى كردیم و اساساً زندگى شان دیدنى بود. آیا آیدا این گونه است؟گمان مى كنم برخلاف خواست نویسندگان فیلمنامه، كم توجهى به نقش هاى پدر و مادر و مادربزرگ، بیش از آنكه باعث پررنگى آیدا شده باشد، كمرنگى آدم هایى را سبب شده است كه در حیطه دید نمایشى ما هستند. از سوى دیگر، گزیده نمایى معشوقه (الهام پاوه نژاد) نیز هوشمندانه و زیركانه است و كاملاً آگاهانه به نظر مى رسد. پتانسیل توجه پذیرى اش آن قدر بالاست كه به محض عدول از این مرز باریك، آیدا را به سایه مى كشاند. اما مشكل اینجاست كه آیدا توان بر دوش كشیدن روایت را ندارد. نفس قصه، توجه مان را به همان جایى مى برد كه خواست آفرینشگران اش نبوده است.هر سه اثر از ساختار تدوینى نسبتاً مشابهى برخوردارند كه چاره اى جز تبعیت از ساختار كلى اثر ندارند. ضرباهنگ دوتاى قبلى آرام و دنبال كردنى است اما اینجا كندى مشهودى را شاهدیم _ چه در نسخه جشنواره اى و چه در آنچه بر پرده سینماهاست. اضافه شدن نریشن براى سرعت دادن به قصه هم چندان تاثیرگذار نیست. تعقیب برخى فصل ها كه آشكارا سخت به نظر مى رسد. مرز باریك میان ضرباهنگ آرام و كند همین جا است. تفاوت دیگر این فیلم با دوتاى قبلى، برخى مداخله هایى است كه با جنس ساختار روایت همسو نیستند. وقتى قرار است تماشاگر زندگى واقعى بازسازى شده باشیم، باید به همین قاعده پابرجا بود. شاید نمایش مكرر دختران دوچرخه سوار كه در محدوده اى چند مترى دور هم مى چرخند، مجالى براى جلوه فروشى دوربین و حركات دوارش باشد، اما در مقیاس واقعیت زندگى در شهرك، تصنعى به نظر مى رسد. شاید حضور مكرر پسر اسكیت سوار بتواند ضمن ابهام زایى، چاشنى عاشقانه اى به نظر آید، اما نابسندگى دراماتیك اش و ناهمجنسى ابهامش بیشتر به چشم مى آید. شاید تك نشینى آیدا بر نیمكت و مهتاب و باران، ملودراماتیك و چشم نواز باشد، اما كم بارى حسى / موضوعى متكى بر فرد در این فصل، امكان همسویى را مى گیرد... یكى دیگر از ضربه هاى موثرى كه به فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا وارد شده، از همان جایى است كه نقطه قوت دو اثر قبلى هستند: بازیگر نقش اول. صدر عاملى با انتخاب و معرفى پگاه آهنگرانى و ترانه علیدوستى، خود را به عنوان یك كاشف ممتاز بازیگر نشان داد. همه مطمئن بودند كه آیداى او نیز قاب گرفتنى است. كنجكاوى ها آنقدر بودند كه ماه ها خبر سازى را در طول مدت انتخاب ایفا گر نقش نخست اثر تازه اش به ارمغان آورد... اما كسى نمى داند كه چرا چنین نشد. مى دانم كه او و هانیه توسلى، راه درازى را با هم پیمودند تا صوفى كیانى را پیدا كردند اما ... میان او و آیدا، دیوار ستبرى است كه گذرگاه موثرى در آن دیده نمى شود، برخلاف همبازى اش شراره دولت آبادى كه امتیاز قابل توجهى براى اثر به شمار مى آید، تصنع دشوارى آفرینى كه در بازى او دیده مى شود، قابلیت بارور سازى حس ها و كنش هاى فیلمنامه را ندارد. در چنین آثارى كه نشانگان شخصیت پرداز بین نقش ها توزیع نمى شود، حساسیت و توقع مخاطب را نسبت به نقش اصلى، دو چندان مى كند. شاید این فیلم نتواند در گیشه نیز چشمگیرى چندانى داشته باشد و در كنار منتقدانى كه با سخت گیرى هایشان بر فیلم خرده مى گیرند، روزگار خوش اقبالى را سپرى نكند، اما این به معناى باخت نیست.مطمئنم كه دیشب باباتو دیدم آیدا در گذر زمان، جایگاه خاص ترى پیدا مى كند. اى كاش فرصتى بود تا از سرخوشى ام با حرف هاى دوست آیدا درباره این كه همه آدم ها، چیز هایى یواشكى براى خودشان دارند، مفصل تر مى نوشتم و در كنارش، طعنه هاى مطایبه آمیزى نیز به فیلمساز تقدیم مى كردیم!... و این كه از صدر عاملى مى پرسیدم كه آیدایش چند سال دارد؟!
مطالب مرتبط
گزارشى از وضعیت فیلمنامه ها در جشنواره بیست و سوم
ویژه نامه بیست و سومین جشنواره بین المللی فیلم فجر
منبع : شرق