تبیان، دستیار زندگی
لاک پشت، پشت کوه منتظر بود. خورشید خانم وسط آسمون بود. لاک پشت منتظر بود غروب بشود. خسته شده بود، ولی هنوز تا غروب خیلی مانده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

لاک پشت منتظر

لاک پشت، پشت کوه منتظر بود. خورشید خانم وسط آسمون بود. لاک پشت منتظر بود غروب بشود. خسته شده بود، ولی هنوز تا غروب خیلی مانده بود. لاک پشت با خودش گفت: می روم سرچشمه تا سرم گرم بشود. سه بار رفت و برگشت لاکش را هم تمیز شست ولی هنوز خورشید خانم به کوه نرسیده بود.

لاک پشت

لاک پشت گفت: یک کم نخود کشمش دارم، می خورم تا سرم گرم بشود. همه اش را خورد. به خورشید خانم نگاه کرد ولی هنوز خورشید خانم به کوه نزدیک نشده بود. لاک پشت نشست و یه قل دو قل بازی کرد. یک لحظه دید یکی به لاکش می زند. خورشید خانم بود. با عجله پرید توی لاک لاک پشت و گفت: «چه خوب! بالاخره غروب شد.

لاک پشت پرسید: هنوز کسی نفهمیده؟

خورشید خانم گفت: نه. هیچ کس نفهمیده. همه فکر می کنند من غروب ها می روم پشت کوه. هنوز هیچ کس نمی داند توی لاک تو مهمان تو هستم. و دوتایی زدند زیر خنده.

سوسن طاقدیس_سروش کودکان

تهیه و تنظیم:نعیمه درویشی

مطالب مرتبط

آرزوی زرافه کوچولو

دفتر نقاشی

ماجراهای جوجه خان

بادبادک

قصه ی فیل تمیز

در ساحل

مداد

تومی بینی ؟

یکی بود یکی نبود

همه ی ما،یعنی خانه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.