تبیان، دستیار زندگی
به گفته مولوی، شک و یقین، همواره در جدالند و شیاطینی که در کمین نشسته‏اند، با سلاح شک می‏خواهند ایمان و یقین بنده را درهم شکنند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آموزه‌های اخلاقی در مثنوی معنوی 1

یقین

به گفته مولوی، هر چند مرتبه یقین بالاتر رود، شک، وهم، گمان و خیال در آن کمتر نفوذ می‏کند. به گفته وی، شک و یقین، همواره در جدالند و شیاطینی که در کمین نشسته‏اند، با سلاح شک می‏خواهند ایمان و یقین بنده را درهم شکنند و بنده‏ای که یقینش استوار باشد، همانا بانگ خدایی را می‏شناسد و در می‏یابد و هر چه یقین کمتر باشد، زودتر به بانگ شیطان فریفته می‏شود:

             تو چــه عــزم دین کنی با اجتـهاد          دیــو بـانـگــــــت برزند اندر نــــــــهاد

             که مرو زآن سو بیندیش ای غَوی          که اســـیر رنــج و درویشی شـــوی‏

             بــی‏نــــوا گردی ز یــاران و اُبــری‏         خــــوار گردی و پشــــیمانی خــوری‏

             تو ز بیـــــم بانـــگ آن دیــــو لعین          واگریزی در ضـــــــلالـت از یقیـــــــن‏

             که هلا فردا و پس فردا مراســت‏          راه دین پویم که مهلت پیش ماســـت‏

             مرگ بینی باز کو از چپ و راسـت‏          می‏کشد همسایه را تا بانگ خاسـت‏

             باز عــــــزم دیـن کنی از بیم جان‏          مرد ســـازی خویشتـــن را یک زمــان‏

             پس سلح بر بندی از علم و حکم     ‏     کـه مـــــن از خوفـــی نیارم پای کـم‏

             باز بانگــــی برزند بر تو ز مـــکــــر          کــه بترس و باز گرد از تیـــــغ فقــــــر

             باز بگــریـــزی ز راه روشــــــــنی‏          آن ســـــــلاح عــــلم و فـن را بفکنی‏

             ســــالها او را به بانگــــی بنده‏ای‏         در چنیـــــن ظلمت نمـــــــد افکنده‏ای‏

             هیبت بانگ شــــــیاطین خــلق را         بنـــــــد کرد اســـــت و گرفته حلق را

             تا چنـــان نومید شـد جانشان ز نور        کــــــه روان کافـــــــران زاهل قبـــــور

             این شـــــکوه بانگ آن ملـــعون بود       هیبــــت بانــــگ خـدایــــی چون بـــود

بنا به نظر مولوی، هر کس را که خداوند نظر کند، نور را بر قلب او می‏تاباند و قابلیت باز دانستن یقین از شک را در وی قرار می‏دهد:

هــــر که را در جان خدا بنهد محک        مر یقین را بـــاز دانــــــد او ز شـــــک

او نه تنها یقین را از شک باز می‏شناسد، بلکه می‏تواند محک دیگران نیز باشد و هنگامی که سینه‏اش صاف و صیقلی گشت، همچون آیینه‏ای در مقابل دیگران قرار گیرد و یقین و شکّ آنان را بازگو کند و این همان ثمره یقین، یعنی ایمان است، پس چون بنده‏ای به این ایمان دست یافت، می‏تواند آیینه اسرار غیب شود :

             پیش ســبحان بس نگــــه دارید دل     ‏    تا نگردیـــــد از گــــمان بـــد خجـــــل‏

             کو ببیند شـــر و فکر و جست و جو         همچــــو اندر شـــــیر خالص تار مــو

             آنک او بی‏نقش ساده ســــینه شد        نقـــــــش‏های غیب را آییــــــنه شد

             ســــرّ ما را بی‏گمان موقـــتن شـود        زآنک مؤمـــــــن آینه مؤمــــــن شود

             چون زند او فقـــــر مـــــا را بر محک‏        پـــــس یقین را باز داند او ز شک‏

             چون شـــــود جانــــش مَحَک نقدها        پـــــس ببیــــند قـــلب را و قـــلب را

نفس در نظر مولوی‏

مولوی در مثنوی، گاهی گونه‏ای از نفس را با شیطان برابر دانسته است که همانا «نفس اماره» است. همان‏گونه که شیطان همیشه در تقابل با فرشته است. نفس نیز همواره با عقل در ستیز است. شاید منظور دیگری نیز در میان باشد و آن اینکه دو نیروی فرشته و شیطان، در درون آدمی، پیوسته او را به خیر و شر می‏خوانند؛ نفس و عقل نیز چنیند.

             نفس و شـــیطان هر دو یک تن بوده‏اند         در دو صورت خویـــش را بنموده‏اند

             چون فرشته و عـقل که ایشان یک بُدند         بهر حـکمت‏هاش دو صورت شدند

             دشــمنی داری چنین در سرّ خویــــش‏        مانع عقلست و خصم جان و کیش

منظور از این نفس که همه صفات رذیله را به آن نسبت می‏دهند، نفس اماره است. شهوت هم به معنای خاص، با نفس اماره یکی است. مولانا در مذمت نفس اماره و با تشبیهاتی از آنها یاد می‏کند که بیانگر نگرش او به این نیروی باطنی است.

مولوی نفس را با چنین تشبیهاتی توصیف می‏کند:

مادر بت‏ها و دوزخ: به این معنا که هر صفت رذیله‏ای که انسان را بنده خویش می‏سازد، به نفس اماره باز می‏گردد و چون دوزخ، هزاران نفر را در خود غرق می‏کند:

                  مــادر بت‏ها بت نفــــس شماســـت‏       زانکه آن بت مـــــار و این بت اژدهاست‏

                   آهن و سنگ است نفس و بت شرار       آن شـــــرار از آب مـــــی‏گیرد قــــــرار

                   سنگ و آهـــن زآب کی ساکن شـود       آدمــــی با ایـــــن دو کـی ایــــمن بـود

بت‏هایی که آدمیان پرستش می‏کنند، به دو قسم جداگانه تقسیم می‏شوند: بت بیرونی و بت درونی.

بت بیرونی همان موادی است که انسان‏ها برای خود ساخته، آنها را می‏پرستیدند؛ البته این پرستش دلیل این نبود که آنان به خدا اعتقاد نداشتند، بلکه آنها بت‏ها را برای تقرب به خدا می‏پرستیدند. به این مطلب چند دلیل می‏توان بیان کرد:

نخست اینکه ما گروه فراوانی از بت‏پرستی‏های عرب جاهلیت را می‏بینیم که در عین پرستش بت، به خدای بزرگ نیز عقیده داشتند؛ برای مثال هنگامی که برای انجام عبادت به مکه که جایگاه بت‏ها بود، می‏آمدند، شعار لبیک سر می‏دادند؛ البته بدین صورت: «لبیک اللَّهم لبیک، لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و ما ملک» و یکی از بت‏ها، مثلاً «عزی» را به عنوان شریک، ولی در عین حال مملوک خدا معرفی می‏کردند.

دوم اینکه هنگامی که می‏خواستند، سوگند اکید یاد کنند، نخست به بت و سپس به خدا، به‏عنوان شدیدترین تأکید قسم یاد می‏کردند، مثلاً می‏گفتند: «احلف باللات والعزی و باللَّه ان‏اللَّه اکبر»؛ سوگند یاد می‏کنم به لات و عزی و به خدا که از آنها بزرگ‏تر است.

سوم اینکه نامه‏های خود را با نام خدا شروع کرده، سپس سخن خود را با تبریک به یکی از نام‏های بت‏ها بیان می‏کردیم: «باسمک اللَّهم...».

چنان‏که در آیه شریفه می‏بینیم: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» اکثریت آنها به خدا ایمان نمی‏آوردند، مگر اینکه شرک می‏ورزند.

بت درونی‏

این بت عبارت است از نفس اماره که امروزه در اصطلاح روان‏شناسی غریزه کنترل نشده خوانده می‏شود. اگر درست دقت شود، رواج بت‏پرستی بیرونی از بت‏پرستی درونی است، زیرا اگر انسان خودآگاه در مقام اندیشه و تحقیق برآید، خواهد دید که یک بت جامد یا زنده توانایی ندارد تا بتواند در مقابل خدا عرض‏اندام کند؛ ولی موقعی که می‏بیند با این اعتراف، مقام و جاه و ثروتش از دست می‏رود، به همان بت‏پرستی خود ادامه می‏دهد؛ از این‏رو وقتی دقیقاً توجه می‏کنیم، می‏بینیم که ادامه بت‏پرستی برای یک انسان آگاه، نتیجه پرستش نفس اماره است که او را فریب می‏دهد و ظواهر دنیای مادی را بر او جلوه‏گر می‏سازد.

وانگهی مبارزه با بت بیرونی از مبارزه با بت درونی بسیار آسان‏تر است، زیرا ممکن است بتوان با ذکر ادله و براهین، ناشایستگی بیت بیرونی را اثبات کرد، چنان‏که پیامبران با آوردن معجزات و شواهد، توانستند، با بت‏پرستی مبارزه کرده تا اندازه بسیار زیاد در این راه پیش بروند. در صورتی که بت درونی در اعماق جان انسانی جای گرفته، با هزاران وسوسه و خود فریبی در پرستش آن بت زندگانی را سپری می‏کند.

به عبارت دیگر، بت درونی به دلیل ارتباط با «من» انسانی، می‏تواند در هر لحظه انسان را دگرگون سازد، و نام آن‏را بت‏پرستی نگذارد.

ادامه دارد...


گروه کتاب تبیان