تبیان، دستیار زندگی
مردم افغانستان حتی اگر از روزمرگی خارج شوند، دوباره تلاش می‌کنند به همان روزمرگی برگردند، بدون این‌که خودشان خبر داشته باشند‌ و یا مثلاً المان‌های زندگی غربی مثل رادیو؛ مردم افغانستان در خود افغانستان زندگی می‌کنند، اما خبرهای افغانستان را می‌خواهند از ..
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دلبستگی به یک رادیو!

یادداشتی درباره رمان "از یاد رفتن" اثر محمدحسین محمدی

دلبستگی به یک رادیو!

«به یاد می آورد امروز دو روز می شود که از دنیا بی خبر مانده است. دو روز است که نمی داند در شهر آیا کدام گپی شده یا نی. دو روز است که خبر ندارد در کابل چی گپ شده و یا در قندهار چی فرمان هایی صادر شده است. به یاد پنج سال پیش می افتد، وقتی که سمت شمال سقوط کرد و طالب ها مزار را گرفتند و او رادیویش را پنهان کرد که مبادا آن را بگیرند و چند روز رادیو گوش کرده نتوانسته بود...»

داستان بلند "از یاد رفتن" دومین کتاب از محمدحسین محمدی است." سیدمیرک شاه آغا" شخصیت اصلی داستان از یاد رفتن، شخصیتی ماندگار است. شخصیتی که خوب ساخته و پرداخته شده .

سیدمیرک شاه ‌آغا در پنجشنبه،24 جمادی‌الثانی 1422 هجری قمری در«پانزده کم هفت بجه صبح» از خواب بیدار می‌شود و با بیداری او، رمان آغاز می‌شود تا در چند فصل که هر کدام ساعتی از روز را بازگو می‌کند، ادامه یابد و در نهایت در «بیست و پنج کم هشت بجه» تمام شود. این فاصله از صبح تا سرشب را در برمی‌گیرد‌.

سیدمیرک شاه آغا پیرمردی است که از کل زندگی روزمره دلبستگی عمیقی به رادیواش دارد که باتری تمام کرده و دو روز است به اخبار BBC و صدای آمریکا گوش نکرده است. همه چیز را زود فراموش می کند و برای بیاد آوردن چند لحظه قبلش باید فکر کند. باید تا شهر برود و برای رادیواش باتری بخرد. طرح کلی داستان همین به شهر رفتن سیدمیرک شاه آغا است ، برگشتنش ، به یاد آوردن و فراموش کردنش. ولی اینها در نگاه اول داستان است؛ روی دیگر داستان، خانواده از هم پاشیده سیدمیرک شاه آغا است که همگی به ایران فرار کرده اند بجز دخترش که در زیرزمین خانه به زور سیدمیرک شاه آغا پنهان شده تا طالبها نبینندش و گاهی دزدکی از زیرزمین بیرون می رود. ولی باتری برای رادیو و گوش کردن به اخبار صدای آمریکا و BBC دغدغه اصلی سیدمیرک شاه آغا است به قدری که حاضر می شود خطر کند تا شهر پیاده برود و برگردد و دخترش را تنها بگذارد ولی رادیوش باتری داشته باشد.

ما در همین رفتن و برگشتن همسو با سیدمیرک شاه آغا با شخصیت او آشنا می شویم. بارها به جای او نگران می شویم مبادا دخترش از زیرزمین خانه بیرون بیاید و در دیدرس طالبها قرار بگیرد. به جای او می ترسیم که رادیواش را طالبها از او بگیرند یا جایی بگذاردش و فراموشش کند. این همزادپنداری به یمن پرداخت ماهرانه شخصیت داستان است.

در این داستان باید به لایه های زیرین توجه کرد. اگر از زیباییهای روایت داستان و شخصیت پردازی منحصر به فرد داستان بگذریم، می بینیم ما همراه شخصیت داستان حرکت کرده ایم ،وضعیت اسفبار جامعه افغان را دیده ایم و حس کرده ایم. جاهایی از داستان دلمان برای شخصیتها سوخته و از طالبها نفرت پیدا کرده ایم و در آخر به جای سیدمیرک شاه آغا فکر کرده ایم که چطور می تواند راه حلی برای دخترش پیدا کند ولی خود سیدمیرک شاه آقا چه؟ چسبیده است به رادیو و صدای آمریکا و BBC تا جایی که در آخر داستان شخصیت او با پیداکردن باتری و برگشتن به منزل تغییر می کند و ما که از اول داستان دیده ایم سیدمیرک شاه آغا وسواس شدیدی به نماز و وضو و مسجد دارد و بی وضو نمی خواهد وارد مسجد شود، ناگهان متوجه تغییرات در پایان داستان می شویم.

«سیدمیرک شاه آقا باتریها را از جیبهای واسکتش می کشد.

به کمپیرش می گوید: «شب، نان چی داریم؟»

«نماز خواندی؟»

«نی، وقت خبرها است.»

و رادیو را از پوشش می کشد و تیزتیز باتری هایش را آلیش می کند. رادیو را روشن می کند. پیچش را می چرخاند، قیژقیژ عوض شدن موج رادیویی را می شنود تا موج رادیو آمریکا یافت می شود. به موقع یافت می شود.

گوینده می گوید:

«امروز پنجشنبه، 22 سنبله ی 1380. مطابق با 13 سپتامبر 2001 میلادی. صدای ما را از امریکا می شنوید. نخست خلاصه ی خبرهای...»

سیدمیرک شاه آغا نفس می گیرد و باز نفسی دیگر و گوشش را به رادیو نزدیک تر می کند و به آن می چسباند.»

در آخر سیدمیرک شاه آغا به رادیواش پناه می برد.

یک نکته‌ی جالب در مورد سیدمیرک ‌آغا این است که او خیلی از خطرها را تحمل می‌کند، برای این‌که باتری بخرد و رادیو‌اش را روشن کند تا از دنیا بی‌خبر نماند. اما خودش با مخفی کردن دخترش در واقع دارد به فراموش شدن خود و یک زندگی کمک می‌کند.

دلبستگی به یک رادیو!

خود نویسنده در این باره می گوید: «وقتی ‌که شما داخل افغانستان وارد می‌شوید‌، با این پارادوکس‌ها مواجه خواهید شد. کشوری که بسیار از تکنولوژی عقب مانده، اما باز هم می‌بینید یک نوع تکنولوژی روز دنیا در آن‌جا وجود دارد. مردمی که نان شب ندارند، اما ماهواره دارند، مردمی که بسیاری از نیازهای اولیه زندگی را ندارند، اما وسایل مدرن را در اختیار  دارند. پارادوکس وارد زندگی مردم افغانستان شده. مردمی که بسیار مذهبی و غیرتی هستند، اما هنوز هم چشم و نگاه ‌شان به کشورهای بیگانه است. حتی به کشورهای همسایه چشم ندارند، بلکه چشم‌شان به کشورهای غربی و کشورهایی است که حتی با دین و مذهب آنها سرسازگاری ندارند.مردم افغانستان حتی اگر از روزمرگی خارج شوند، دوباره تلاش می‌کنند به همان روزمرگی برگردند، بدون این‌که خودشان خبر داشته باشند‌ و یا مثلاً المان‌های زندگی غربی مثل رادیو؛ مردم افغانستان در خود افغانستان زندگی می‌کنند، اما خبرهای افغانستان را می‌خواهند از جاهای دیگر دریافت کنند که این هم باز برمی‌گردد به همان پارادوکس‌ها».

رمان مملو از واژه‌ها و عبارات افغان است و با دستور زبان افغان روایت می شود. این ویژگی کار برای مخاطب آسان خوانی که عادت به خواندن داستان با زبان پاک تهرانی دارد، کمی سخت به نظر می‌رسد.البته واژه‌ها و اصطلاحات در پایان کتاب، ترجمه‌شان به فارسی آورده شده.

در رمان«از یاد رفتن» با کم‌ترین حجم حوادث روبه‌روییم که نویسنده با چیدن دقیق جزئیات در کنار هم و حرکت تدریجی شخصیت اصلی به ناگهان در آخرین سطرها، مهلک‌ترین ضربه را به خواننده وارد می کند. ضربه‌یی که شوکی آرام اما تاثیرگذار به جا می‌گذارد.

این کتاب توسط نشر چشمه ،در 90 صفحه منتشر شده است. و به عنوان برنده ی جایزه انجمن نویسندگان و منتقدین مطبوعات منتخب شد و البته باید متذکر شد که رمان «از یاد رفتن» تنها رمان برگزیده جوایز خصوصی در سال 87 شد.

محمدحسین محمدی متولد سال 1354 در شهر مزارشریف از سال 1361 در ایران به سر می برد. محمدی تاکنون سه کتاب به بازار نشر روانه کرده؛ مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار»، «فرهنگ داستان نویسی افغانستان» و داستان بلند «از یاد رفتن». وی همچنین به خاطر مجموعه داستانش در سال 1383 برنده جایزه از طرف بنیاد گلشیری و برنده سومین جایزه ادبی اصفهان نیز شده است.

فراوری: زهره سمیعی – بخش ادبیات تبیان