تبیان، دستیار زندگی
قرص خورشید از فراز نخل ها لنگ لنگان سوی مغرب می خزید آسمان با رنگ گلگون افق خون شب را در فضا می گسترید *** کم کمک چشم افق تاریک شد روشنایی رفت و ظلمت پا نهاد روز از عفریت تاریکی گریخت ترس ترسان روی در صحرا نهاد *** سایه شب ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

راز شب

قرص خورشید از فراز نخل ها

لنگ لنگان سوی مغرب می خزید

آسمان با رنگ گلگون افق

خون شب را در فضا می گسترید

***

کم کمک چشم افق تاریک شد

روشنایی رفت و ظلمت پا نهاد

روز از عفریت تاریکی گریخت

ترس ترسان روی در صحرا نهاد

***

سایه شب بر فراز نخل ها

بال می گسترد چون نقش خیال

رنگ تاریکی دوان در دشت ها

آسمان آشفته از رنج و ملال

***

لرز لرزان شاخه های بید و سرو

او فتاده در تپش های نسیم

باید در آغوش شب پنهان شده

خواب را گم کرده از اندوه بیم

***

کوفه از آه سحر خیزان شب

بر جگر داغی ز رنج و کینه داشت

نعمه خوان شط شبرنگ فرات

زخمی از آن کینه ها در سینه داشت

***

امشبی را همچو شب های دگر

کوفه در گرمای شن ها می گداخت

اسب تاریکی ز وادی ها گذشت

بر کران دشت و صحراها بتاخت

***

باز او با راز و افسون های شب

آشنایی های بس دیرینه داشت

شب ز اسرار علی آگاه بود

رازهای گفته را در سینه داشت

***

واژگون گردی تو ای شهر خراب

کت به دامان امل یک مرد نیست

ای تهی مغزان اشباه الرجال

که درون سینه هاتان درد نیست

***

ای سبک مغزان که با تزویر و رنگ

بر جبین نقش مسلمانی زدید

در نماز و سجده گریان روز و شب

داغ و مُهر دین به پیشانی زدید

***

با تعصب از حقیقت بی خبر

ننگ بر آن صلح ها و جنگتان

دشمنان شادان و سرخوش زانکه خود

بهره ها جستند از نیرنگتان

***

هم به شب سوگند ای بی همتان

کش درون سینه کس را راه نیست

دین و طاعات شما نابخردان

در خور خشنودی الله نیست

***

ای شباویزان که در ژرفای شب

می رود آوای قرآن هایتان

از کلام حق فرو بندید لب

نشنود کس بعد از این آوایتان

***

شب گریزان بود در قلب زمان

کاروان هستی اش در راه بود

شب هراسان بود و خود را می فشرد

شب ز اسرار علی آگاه بود

***

آه، ای آوای دلگرم فرات

حفظ کن راز علی در سینه ات

می دود آه سحر گاهان من

در دل امواج چون آیینه ات

***

موج ها، ای موج های تندخیز!

رازهایم را به دریاها برید

در یم هستی فرو شویید دست

بانگ یا رب یا ربم آنجا برید

***

شب به پهنای افق سر می کشید

آن فرات تشنه می نالید زار

آب های تفته در رویای شب

می گذشت از ژرفنای کشتزار

***

باز ای شب رازدار راز من

جز توام یک محرم اسرار نیست

در دل این شهر تاریک و خراب

جمله در خوابند و یک بیدار نیست

***

اشک ها ای موج هیبت های من

سر به دامان علی تنها نهید

خانه دل گرم دیدار شماست

عشق های من، به قلبم پا نهید

***

اشک ها بود و مناجات علی

سینه ژرفای شب را می شکافت

آن فرات تشنه می پیچید گرم

ماه لغزان بر فراز دشت تافت

                                                                                                               "مهدی علمداری - رمضان 1357"

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.