فانسقه خاكی...
یكی از بخشهای ناگفته دفاع مقدس، نقش و اهمیت زنان در طول دفاع مقدس و فداكاری های آنان پس از پایان جنگ تحمیلی بوده كه نیازمند توجه بیشتر است و كتاب «گزارشی به هویزه» به این نكته مهم از دوران دفاع مقدس پرداخته است.
«گزارش به خاک هویزه»، خاطرات سردار یونس شریفی است که «سید قاسم یاحسینی» آن را تدوین کرده است.
یونس شریفی متولد 1339 در هویزه از توابع شهرستان دشت آزادگان واقع در استان خوزستان است. او دوران کودکی اش را در محیط با صفای روستا کنار پدر کشاورزش گذرانده است. وی دوران دبستان و راهنمایی اش را در روستا سپری میکند و دبیرستانش را در سوسنگرد .در دوران راهنمایی با مسائل سیاسی روز آشنا میشود و در دوران دبیرستان که مصادف با انقلاب است درگیر مبارزات انقلابی میشود.
بعد از انقلاب به عضویت سپاه پاسداران اهواز در میآید. با شروع جنگ راهی میدان میشود و شش ماه میجنگد. پس از شش ماه از ناحیه پا مجروح میشود.
آنچه در این کتاب آمده است، خاطرات شش ماه نخست جنگ از زبان این جوان هویزهای است.
سید قاسم یاحسینی، اسم کتاب را از «گزارش به خاک یونان» اثر نویسنده برجسته یونانی با نام نیکوس کازانتزاکیس انتخاب كرده و این كتاب را آیینهای مردمی از وقایع جنگ تحمیلی میداند كه نگاه انسانی به جنگ دارد و نویسنده علت آن را شروع پروژه دشت آزادگان، در حوزه هنری میداند.
یاحسینی میگوید: ادبیات جنگ ما ساختاری مرد سالارانه دارد، در طول هشت سال جنگ تحمیلی نیروهای عراقی وارد خانه های مردم شده بودند و در این شرایط زنان نیز در مقاومت های مردمی حضور داشتند. در واقع تا زمان آغاز عملیات شکست حصر آبادان که زنان نقش پر رنگی در دفاع از دشمن داشتند، اما بعد از آن از جنگ رانده شدهاند.
او همچنین میافزاید:
او همچنین معتقد است که سردار شریفی به عنوان معاون شهید حسین علمالهدی در روزهای اول جنگ، برای نخستین بار در این کتاب ناگفتههای بسیاری را از شهید علمالهدی درباره فعالیتها و چگونگی شهادتش در هویزه روایت میکند.
این کتاب میتواند برای کلیه مخاطبان خصوصاً نسل جوان و نوجوان موقعیتی را فراهم نماید تا اطلاعات و هیجانات آن سالها را به خوبی دریافت نمایند.
در بخشی از کتاب آمده است:
«معاون فرمانده سپاه به من دستور داد تا با یک لودر برای جستجوی اجساد شهدا به هویزه برویم... راننده لودر تا بیلش را در زمین فرو کرد ناگهان لباس فرم حسین علم الهدی از زیر خاک خودنمایی کرد.
حسین در روز عملیات تنها پاسداری بود که لباس فرم پوشیده بود. وقتی لباسش را زیر خاک دیدم، احساس کردم قلبم دارد از دهانم خارج می شود و پاهایم سست شده است. خیالم راحت شد که دست کم جسدی از حسین باقی مانده است.
به راننده گفتم: برو عقب!
خاک ها را با دست خودم پس زدم. فانسقه خاکی دور کمر شهید علم الهدی مشخص شد. با کمال تعجب دیدم که آن قرآن همیشگی سید حسین به هنگام شهادت نیز همراهش بوده و در این مدت که زیر خاک خفته است، آن قرآن هم با او بوده است.»
مطالب مرتبط :
خاطرات شهید محمدحسین علم الهدی
تابناک
تنظیم :بخش فرهنگ پایداری تبیان