تبیان، دستیار زندگی
شیر، برای انتخاب وزیر خود، همه حیوانات جنگل را جمع کرد. او ساعتی قبل، دو حیوان را شکار کرده بود: یک خرگوش و یک گورخر.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیر بهتر می داند
شیر بهتر می داند

شیر، برای انتخاب وزیر خود، همه حیوانات جنگل را جمع کرد. او ساعتی قبل، دو حیوان را شکار کرده بود: یک خرگوش و یک گورخر.

همه حیوانات از کوچک و بزرگ، دور شیر حلقه زدند. شیر در حالی که شکارها را پیش پایش گذاشته بود گفت: هر یک از شما که بتواند این دو شکار را بین خودش و من، عادلانه تقسیم کند، وزیر من خواهد بود. او را در تمام شکارها همراه خود می برم و در غذا شریک خود می کنم. این، امتیاز بزرگی بود. هر حیوان گوشتخواری آرزو داشت که در شکار، شریک شیر باشد و از گوشت خوشمزه شکار او بخورد. اما...

هیچ حیوانی جرات پیش قدم شدن نداشت. همه، شیر را خوب می شناختند. می دانستند که اگر در تقسیم شکارها اشتباه کنند، به سختی تنبیه خواهند شد. شیر بار دیگر تکرار کرد: آیا بین شما کسی نیست که بخواهد وزیر من بشود؟

گرگ که از دیدن آن همه گوشت خوشمزه که پیش پای شیر افتاده بود، طاقتش تمام شده بود، آهسته آهسته جلو آمد. شیر گفت: دیگر کسی نیست؟ در همین هنگام روباه، آرام و نرم خودش را ازمیان حیوانات بیرون کشید و در کنار گرگ ایستاد.

شیر مدتی صبر کرد. هیچ حیوان دیگری جلو نیامد. آنگاه رو به گرگ کرد و گفت: از این دو شکار، کدام را برای خود بر می داری و کدام را برای من می گذاری؟ گرگ فوراً جواب داد: جناب شیر! گورخر که بزرگتر است، مال شما که قویتر هستید. این خرگوش کوچک هم مال من...

همه حیوانات فکر می کردند که گرگ، درست تقسیم کرده و وزیر شیر خواهد شد. اما نگاه های شیر چیز دیگری می گفت...

شیر با خشم غرشی کرد. پنجه تیز و قدرتمندش را بلند کرد و محکم بر بدن گرگ فرود آورد.

گرگ زوزه ای از درد کشید و با سرعت به اعماق جنگل فرار کرد.

پس از آن شیر، رو به روباه کرد و گفت: جلوتر بیا و این دو شکار را تقسیم کن. روباه کنار شکار ایستاد. مدتی به آن ها نگاه کرد. سپس سرش را بلند کرد و گفت: قربان! خرگوش برای صبحانه شما و گورخر هم برای ناهارتان...

شیر بهتر می داند

جمع حیوانات در سکوت فرو رفته بود. هیچ کس نمی دانست آیا شیر، پاسخ روباه را قبول می کند یا نه؟ شیر با رضایت سری تکان داد و گفت: آفرین روباه! آفرین! از کجا فهمیدی که چطور باید تقسیم کنی؟ روباه گفت: از عاقبت گرگ!

شیر پرسید: آیا می دانی چرا تقسیم گرگ را قبول نکردم.

روباه که مسیر فرار گرگ را نگاه می کرد گفت: چون او فکر می کرد می تواند صاحب چیزی باشد که برای به دست آوردنش هیچ کاری نکرده است. شیر گفت: «ای روباه تو حیوان واقعاً باهوشی هستی و لیاقت آن را داری که وزیر ما باشی این گورخر و این خرگوش هم، هر دو مال تو!

سپس شیر در حالی که یال های طلائیش زیر نور آفتاب می درخشید از آن جا دور شد.

                                                                                                                                                            مثنوی مولوی

تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

عینک صورتی من

گلابی های بلندترین درخت

پینه دوزهای تنبل

پری کوچولو و عروسک شیشه ای

چه روز گرمی!

«دخترک و دهکده زیبا»

اگه می تونی منو بگیر

عمو هندوانه

های و هوی باد

100بار بنویس

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.