گل آزادی بخش برای دخترک ...
در اتاق باز شد. نگاه دخترک لغزید طرفِ باغچه گُلها. آرام بیرون آمد. کسی در حیاط نبود. نگاهی به اتاق «آقا»1 انداخت. در باز بود.
ـ لابد کسی پیش اوست.
برگشت. نرم و ملایم. به طرفِ باغچه آمد. نگاهش به پروانهای افتاد، با بالهای رنگی. از این گُل به آن گُل میپرید. لای گلبرگها میرفت. پیدا و پنهان میشد. یک لحظه به دنبال پروانه دوید. روی گُل زیبایی نشسته بود.
در برابر گُلی سرخم کرد. چشمهایش را بست و بویید.
انگشتانِ باریکش را به ساقه سبزِ گُل تکیه داد و آرام چرخی داد. گُل را چید. جلوتر رفت. گُلِ دیگری چید. باز هم جلو رفت. باز چید. شد یک دسته گلِ زیبا. دستهایش پر از هاگِ گلها شد. آمد پشتِ در اتاقِ «آقا». و دستهایش را دراز کرد.
ـ بفرمایید.
آقا نگاه کرد. دست دراز کرد و گلها را گرفت. بالا آورد، بویید و به او نگاه کرد. در نگاهش پروانه و پرستو بود. دوباره به گلها نگاه کرد. چه زیبا! چه رنگارنگ. دختر حس کرد چه راحت میتواند با آقایش حرف بزند.
ـ آقا، بهترین هدیهها را به بهترین انسانها میدهند.
لبخندی صمیمی برلبانِ آقا سبز شد چند لحظ به او نگریست و زیر لب زمزمه کرد:
ـ تو آزادی دخترم! خدا آزادی را به تو داده است.
و به چهره آقایش دقیق شد.
ـ چیزی زیباتر از آزادی نیست که در برابر گلهای زیبا به تو هدیه شود.
به یاد پروانه و پرستو افتاد. نگران شد.
ـ نکند از باغِ خانه آقا، از میان پروانهها و گلهای خوشبو بیرون بروم.
ـ اگر آزادم پس بگذار بمانم.
ـ تو آزادی.
به طرفِ در برگشت. بقیه حرفها را نشنید. امّا حس کرد کسی میگوید:
ـ بمان با گُلها یا برو با پرستوها
٭٭٭٭٭٭
اَنس، راوی این داستان میگوید: به امام گفتم: آزادی یک دختر در برابر چند شاخه گل…؟! فرمود: خدا اینگونه به ما آموخته است:
«إذا حُییتُمْ بِتَحِیةٍ فَحَیوا بِأَحْسَنِ مِنْها أَوْ رُدّوها؛ هرگاه شما را تحیت و درودی گویند، شما درودی بهتر از آن گویید یا همان را باز گویید»2 و نیکوتر از درودِ وی، رهائیش بود.
نویسنده: مرتضی دانشمند
تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان
1. منظور حضرت امام حسین(ع) است.
2. موسوعة کلمات الامام الحسین(ع) ص 619 به نقل از بحار ج 44 ص 195، اعیان الشیعه، ج 1 ص 579 و…
قرآن و دانش