داستان دوست هرمان هسه هرمــــان هسه، نویسنده آلمانیزبان، امروزه شهرتی عالمگیر دارد و اغلب آثار او به زبانهای دیگر ترجمه شده اند. هسه نویسنده ای جستوجو گر است كه در تك تك كارهایش می توان رگه هایی از فلسفه شرق را مشاهده كرد.
همان گونه كه گفته شد آن چه كارهای این نویسنده را از دیگر نویسندگان آلمانی زبان متمایز می كند همان نگاه شرقی است. نگاهی كه هسه در زمان سفر نسبتا طولانی خود به كشور هندوستان آن را تقویت كرد.
هرمان هسه در رمان «داستان دوست من» به وجهی دیگر از وجود یك انسان توجه كرده است، وجهی كه ریشه درگریز یك انسان از دیوارهای خشن روزمرگی دارد.
«كنولپ» به عنوان شخصیت اصلی این رمان انسانی آزاده است كه پهنه بیابان را به ماندن در چارچوب های تكراری ترجیح داده و بر همین اساس به بیابان گردی تنها مبدل شده است. شخصیت كنولپ شخصیتی شاعر مسلك است كه هم بذله گویی دارد و هم دارای عمق و اصالتی است كه ذهنیت خواننده را با خود درگیر می كند.
هرمان هسه در رمان «داستان دوست من» به وجهی دیگر از وجود یك انسان توجه كرده است، وجهی كه ریشه درگریز یك انسان از دیوارهای خشن روزمرگی دارد
یكی از نكات جالب شخصیت كنولپ این است كه سعی می كند لحظهها را زندگی كند. او با تمام رنج بیماری هایی كه متحمل می شود باز هم ذات سرخوشانه خود را در پهنه بیابان فراموش نمی كند.
تنها شخصیت مكملی كه كنولپ تا حدودی می تواند وجود او را در شهر تحمل كند شخصیتی به نام «امیل» است، شخصیتی كه از زاویه ای دیگر شباهت زیادی به دوست بیابان گردش دارد. هرمان پناه آوردن موقت كنولپ به خانه امیل و پذیرایی بی چون وچرای او از رفیق دیرینهاش علاوه بر وجه پیشبرد داستانی دارای مفهومی نمادین هم هست و آن مفهوم ریشه درفلسفه شرق دارد.
هسه با آفریدن شخصیت هایی چون كنولپ و امیل حس تحمل زندگی از یك سو و تن ندادن به مناسبات بی روح بشری را به زیبایی نمایش داده است با این تفاوت كه شخصیت اول هم چون یك قلندر بی باك به مرز آزادگی رسیده و دوستاش با همه بزرگی روح به همه مناسباتی كه آرام آرام روحاش را می خراشند تن داده است.
هنر هرمان هسه این است كه توانسته با تمام تفاوت های بنیادی دو شخصیت اصلی رگه هایی از تشابه آنها را به مخاطب انتقال دهد،او با استادی تمام موفق شده كه انعكاس هر دو شخصیت را در دل هم بسازد.
یكی از نكات جالب شخصیت كنولپ این است كه سعی می كند لحظهها را زندگی كند. او با تمام رنج بیماری هایی كه متحمل می شود باز هم ذات سرخوشانه خود را در پهنه بیابان فراموش نمی كند
یكی از صحنه های زیبا در این كار زمانی است كه كنولپ با نیروی معنوی درون خود گفت و گو می كند و از این نكته شكایت دارد كه چرا سرنوشت او سراسر آوارگی و بیابانگردی بوده و جواب می شنود: «من تو را غیر از این كه هستی نمی خواستم، تو به نام من صحراگردی كردی و پیوسته اندكی میل به آزادی در دل اسیران شهرها پدید آوردی. به نام من دیوانگی كردی و تمسخر دیگران را بر تافتی. تو فرزند من و جزئی از من بودی و هر لذتی كه بردی یا رنجی كه تحمل كردی من در آن شریك بودم...»
تكیه بر سرنوشت كنولپ و این كه او ظاهرا برای ارائه پیامی معنوی آفریده شده هم دارای نگاهی شرقی است زیرا طبیعت به یكباره به گلایه های او پاسخ می دهد و خود را جزئی از او و او را جزئی از خود معرفی می كند. دو صحنه مردن شخصیت انزوا طلب و شاعر مسلك را می توان یكی از درخشان ترین صحنه های این كار قلمداد كرد چون هسه با حوصله ای مثال زدنی آن قدر در ارائه لحظهها حوصله نشان داده كه تاثیر خود را تا مدتها در ذهن خواننده حفظ می كنند.
یكی دیگر از لحظه های درخشان این كار لحظه ای است كه كنولپ برای مردن برای چندمین بار به دامان طبیعت پناه می برد و هسه تمام چیزهایی كه تا كنون در مورد او پنهان كرده را به یكباره برون افكنی می كند. صحنه مردن شخصیت انزوا طلب و شاعر مسلك را می توان یكی ازدرخشان ترین صحنه های این كار قلمداد كرد چون هسه با حوصله ای مثال زدنی آن قدر در ارائه لحظهها حوصله نشان داده كه تاثیر خود را تا مدتها در ذهن خواننده حفظ می كنند.