تبیان، دستیار زندگی
فرانک کاپرا یک جمله معرکه دارد که می گوید «سینما یک جور مرض است و تنها درمان این بیماری، بیشتر فیلم دیدن است». به نظر من سینما نه تنها مرض است بلکه واگیردار هم هست و کسی که خودش درگیر سینما می شود ناخوداگاه دیگران را هم به آن مبتلا می‌کند، کار امثال من نی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شاعر لحظه‌های خشونت

فرانک کاپرا

فیلم این هفته اثری است که یا عاشق آن هستید و یا از آن تنفر دارید، فیلمی که غالبا از آن به عنوان خودکشی تمام‌عیار فیلمساز و یک شکست درست و حسابی یاد می‌شود.

فرانک کاپرا یک جمله معرکه دارد که می گوید «سینما یک جور مرض است و تنها درمان این بیماری، بیشتر فیلم دیدن است». به نظر من سینما نه تنها مرض است بلکه واگیردار هم هست و کسی که خودش درگیر سینما می شود ناخوداگاه دیگران را هم به آن مبتلا می‌کند، کار امثال من نیزانتقال همین بیماری دوست‌داشتنی است که امیدوارم هرگزعلاج پیدا نکند و روز به روز شیوع بیشتری بیابد و همه‌گیر شود.

اما فیلم هفته قبل نیش ساخته جرج روی هیل بود که بعضی از دوستان آن را با بوچ کسیدی و ساندنس کید جابجا گرفته بودند که نمی‌دانید چقدر خوشحال شدم توانستم بالاخره بعد از مدت‌ها شما را به اشتباه بیندازم. البته هر دو فیلم شاهکار هستند و در هر بار تماشای آن می توان جواهراتی را از آن بیرون کشید که دفعه پیش از چشممان به دور مانده بود.

فیلم این هفته اثری است که یا عاشق آن هستید  و یا از آن تنفر دارید که امیدوارم مثل من آن را دوست داشته باشید، از این فیلم غالبا به عنوان خودکشی تمام‌عیار فیلمساز محبوبمان یاد می کنند و آن را یک شکست درست و حسابی می‌دانند ولی کارگردان کله‌شق ما این فیلم را با همه خوبی‌ها و بدی‌هایش صد در صد از آن خودش می‌داند و به شدت پای آن می‌ایستد و چه بهانه‌ای بهتر از این، برای اینکه در تمام این سال‌ها نتوانسته‌ایم از فیلم دل بکنیم، از بس که روح فیلمسازش در آن عریان است.

وارن اوتس در این فیلم عین خود کارگردان ماست، با آن چهره ساکت و پر چین و چروک و چشمان نافذ و پلک‌های ورم‌کرده و حتی با یکی از همان عینک‌های تیره و پهنی که همیشه فیلمسازمان بر چشم دارد. هیچکس بهتر از او نمی‌توانست نقش آدم‌های بی‌مقدار و بازنده را بازی کند، به قول دیوید تامپسن او ساخته شده بود برای صفحات مربوط به از دست رفته‌ها.

اگر بخواهم او را با ساده‌ترین نکته به یادتان بیاورم باید بگویم او کسی است که با افزودن خشونتی شاعرانه و رمانتیک، سینمای وسترن را از نو زنده کرد. هیچکس تابحال به قدرت او نتوانسته لحظه‌های مرگ و زوال و فروپاشی انسان‌ها را این چنین باشکوه به تصویر بکشد. استفاده از اسلوموشن برای ابدی کردن چنین صحنه‌هایی یکی از ترفندهای جادویی او بود.

اما صحنه انتخابی این هفته جایی است که وارن اوتس بعد از آن سفر جهنمی، درست وقتی به مقصد می رسد یکدفعه هدفش را تغییر می‌دهد و تصمیم می گیرد همان مسیر را برعکس طی کند. انگار تازه وقتی به آنچه می خواهد می‌رسد می‌فهمد دنبال آن نبوده و این همه نکبت و فلاکت و بدبختی را بخاطر یک کیسه پول تحمل نکرده است بلکه دنبال چیز مهم‌تری بوده که تا آن لحظه متوجه‌اش نشده بود، شاید عزت نفسی که هرگز نداشته و یا اثبات اینکه اگر بخواهد می‌تواند یک بازنده نباشد.

وارن اوتس در این فیلم عین خود کارگردان ماست، با آن چهره ساکت و پر چین و چروک و چشمان نافذ و پلک‌های ورم‌کرده و حتی با یکی از همان عینک‌های تیره و پهنی که همیشه فیلمسازمان بر چشم دارد. هیچکس بهتر از او نمی‌توانست نقش آدم‌های بی‌مقدار و بازنده را بازی کند، به قول دیوید تامپسن او ساخته شده بود برای صفحات مربوط به از دست رفته‌ها.

سال‌هاست که تصویر مردی با کت و شلوار سفید پر از چرک و کثافت و سری که مگس‌ها دور آن جمع شده‌اند دست از سرمان بر نمی دارد. یک مرد تحقیر شده که بالاخره لیاقت آن را یافت که یکی از ماندگارترین صحنه‌های مرگ در سینما را از آن خود کند.

نوشته : نزهت بادی

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی