عملیاتی با تکنیک "وجعلنا"
ادامه ...
حاج احمد طی دو مرحله به اتفاق صغیرا،مؤذن، قنبری و بچههای اطلاعات و عملیات از اروند عبور کردند.رفت توی ساحل دشمن و موانع و خط آنها را از نزدیک بررسی کرد و برگشت. این بررسیها به کارش ظرافت بخشید و او را مطمئن تر کرد.
شاید عموم مردم ندانند که فرزندانشان چگونه شهید شدند تحت سرپرستی چه کسانی بودند و چگونه از آنها استفاده شد حاج احمد نمونه هزاران فرماندهی است که وجودش میسوخت برای اینکه نیروهایش را حفظ کنند آنها را سالم به خط دشمن برسانند و اهدافی را که در واقع اهداف اسلام بود، تصرف کند به همین دلیل همیشه خطر، زحمت و فشارها را روی گرده خود میگذاشت تا بتواند به ساده ترین و آسان ترین وجه عملیات را به سرانجام برسانند.
شناساییها را انجام داد و سپس در یک دوره ده روزه، از نیروی عادی غواص تا فرمانده دسته و معاون گروهان و گردان را به ساحل دشمن توجیه کرد. تک درختی بود که از آن بالا میرفتند و به وسیله دوربین تک تک سنگرها نقطهای که باید شکسته میشد معبر و راهکارها را به نیروهایش نشان میداد و به تک تک شان میگفت هر کدام از کجا وارد شوند بپیچند به چپ یا به راست و ... پس از این توجیه برای تمام نیروها مشخص شده بود که چه باید بکنند. و وظیفه خودشان را خوب میدانستند واقعاً غواصان گردان حاج احمد مانند یک فرمانده لشکر که میخواهد جنگ را اداره کند نسبت به خط دشمن وضعیت وجزئیات آن مسلط بودند.
کار دیگری که انجام داد و فکر میکنم هیچ کدام از گردانهای غواص لشکرهای دیگر اروند انجام ندادند این بود که قبل از عملیات نیروها را به آب اروند آشنا کرد و در این آب مانور عملیات انجام داد میآمد اصرار میکرد که باید در این آب تمرین کنیم. برای اینکه هراس بچهها از بین برود میگفت: من باید این اضطراب را بشکنم.
در عملیات سه محور حرکت داشتیم که هر محور باید از یک نهر عبور میکرد. وقتی یک باره 150 تا 160 غواص از نهرها تا لب اروند حرکت کنند کافی است یکی شان را آب ببرد و دشمن او را بگیرد کار عملیات تمام است و اگر تمرین نکنیم مشکل ایجاد میشود و تأثیر زیادی در موفقیت دارد بدون اینکه قرارگاه را در جریان قرار بدهیم پیشنهادش را پذیرفتم.
حاج احمد از سه نهرعلیشیر، بلامه و مجری بچههایش را وارد آب کرد.شروع کردند به کار غواصی و رفتند تا لب اروند و دوباره همان راه را برگشتند. مسیر نقطه رهایی را توجیه شدند و اروند را از نزدیک دیدند. شب بعد هم این عمل را دوباره تکرار کردند.
وقتی حرکت بچههای غواص را دیدم احساس کردم که شکستن خط برای اینها بسیار سهل و آسان است. بر خط دشمن مسلط بودند و هر کدام کارشناس خط اروند به شمار میآمدند.
یکی دو شب مانده به عملیات، جلسهای داشتیم و باید فرماندهان گردانها طرح خودشان را برای شکستن خط دشمن بیان میکردند.
فرماندهان چند لشکر توی آن جلسه بودند. همه گزارش خودشان را دادند. حاج احمد روی بیان شیوه و تاکتیک خودش وسواس داشت فکر میکرد ممکن است لو برود و دشمن مطلع شود. علی رغم اینکه از لحاظ درجه حفاظتی جلسه قرارگاه بسیار بالاتر از طرح این مسائل بود ولی او وسواس و تردید داشت. اصرار کردم توضیح بدهد. صحبتهای او توجه همه افراد را جلب کرد. انگار کسی حتی نفس هم نمیکشید همه سراپا گوش بودند که این جوان قد کوتاه و جسور که موضوع تک تک کلماتش رو در رو شدن با مرگ است. چه میگوید.
بحث بر سر مسائل معمولی نبود، بحث این بود که کسی میخواست برود توی گودال آتش و با مرگ کشتی بگیرد و داشت تشریح آن صحنهها را میکرد. حاج احمد موقع صحبت جسارت و ابهت خاصی داشت بعضیها که او را میشناختند فکر میکردند که غلو میکند آقای علایی فرمانده قرارگاه پرسید: آقای امینی اگر دشمن وسط آب تو را دید چه میکنی؟
این پرسش جوابی نداشت غواص چکار میتوانست بکند اما حاج احمد بلافاصله جواب داد "و جعلنا" میخوانیم.
با اطمینان هم گفت:بعدش من قضیه عملیات بدر را تعریف کردم که همین آیه وجعلنا ابزار مهمی برای حفظ بچهها در آن عملیات شد. حاج احمد گریهاش گرفت و روضهای خواند گفت ما با توسل به حضرت زهرا و امید به خدا و دعای حضرت امام این کار را خواهیم کرد شما هم نگران نباشید.
جایی در کنار رود اروند برای گردان غواص در نظر گرفته شده بود. و نیروها دو سه روز زودتر به آنجا منتقل شدند. برای نیروها در قرارگاه فرماندهی جلسهای گذاشتیم. در آنجا برایشان صحبت کردیم. جلسه عجیبی بود شاید توی تاریخ چنین جلساتی نبوده باشد از معنویتی که بچهها داشتند شور و التهابشان حاج احمد از افراد عادی آدمهایی ساخته بود که نشاید عرفای بزرگ که در سن پیری به مراحل بالا می رسند به پایشان نمیرسد شبها اگر قدم به نخلستانهای بهمن شیر میگذاشتی پای هر نخل یک نفر را میدیدی که دارد نماز میخواند.گریه میکند و دست به دعا برداشته است. امکان نداشت در گردان حاج احمد یک نفر برای نماز شب بیدار نشود و گریه نکند.
شب عملیات اتفاقی افتاد که بر اساس چیزی که قبلا پیشبینی کرده بودیم تمام نظریههامان درباره اروند رود به هم ریخت. پیش بینی کرده بودیم شب عملیات شبی است که مد دریا کامل ترین وضعیت را دارد. در این وضعیت مدت ساکن و راکد بودن آب چیزی در حدود بیست دقیقه بود. پیش بینی کرده بودیم درا ین مدت تا شروع جزر، که حرکت آب ملایم است بتوانیم خودمان را به ساحل دشمن برسانیم یا حداقل اینکه بخش عمده راه را رفته باشیم. پیش بینیهامان این بود که هوا خوب است و آب ساکن و آرام. در آن لحظات انگار خدا میخواست بگوید که اینها بچههای خود من هستند و شما کارهای نیستند تحلیلهایتان هم به درد خودتان میخورد من میخواهم خودم آنها را ببرم.اینها خدایی هستند و مسئول حرکتشان خودم هستم. البته در آن موقع به این نتیجه نرسیده بودیم در آن ساعات همهاش اضطراب و نگرانی داشتیم.
وقتی بچهها رفتند کنار ساحل. یزدانی با من تماس گرفت. بعد از او هم حاج احمد با من صحبت کرد گفت: اصلاً نمیشود بروی.
پرسیدم: چرا؟
گفت: این قدر موج زیاد است که اصلاً اجازه نمیدهد وارد آب بشویم.
رفتم سمت بچهها. دیدم موج آنقدر زیاد است که نیروها را میکوبد به کناره ساحل. برگشتم توی سنگر و دوباره با حاج احمد تماس گرفتم پرسیدم: موضوع چیه؟
گفت: موضوع خاصی نیست. آقای یزدانی میگوید شدت جزر و مد دریا زیاد است منتها ما مشکلی نداریم شما بگویید بروید میرویم.
گفتم پس راه بیفتید ولی قبل از این که وارد آب شوید اول متوسل شوید به حضرت زهرا و دعای توسل بخوانید. حضرت زهرا را واسطه قرار بدهید و بعد وارد آب شوید.
شدت امواج فروس چهار بود یعنی بدترین شرایط ممکن در چنین آبی قایق نمیتواند حرکت کند و طبیعی است که غواصها لای امواج گم میشوند اما هیچ شکی ندارم که دستهای غیبی دور بچهها را گرفتند و آنان را به ساحل دشمن رساندند. بنا به تحلیل مادی حرکت و پیشروی در آن آب امکان نداشت و امواج اجازه نفس کشیدن را به بچهها نمیداد چه رسد که بتوانند غواصی کنند و از میان امواج به طول سه یا چهار متر جلو بروند.
بچهها وارد آب شدند و حرکت کردند. اضطراب ما وقتی بیشتر شد که خدا خواست ما را امتحان کند و همه چیز به هم ریخت تا هیچ نقشی در روند کار نداشته باشیم ده دقیقهای گذشته بود که یکی از غواصها برگشت و گفت: شدت آب به قدری بود که همهمان را سر و ته کرد. ستونمان به هم ریخت و من یک وقت دیدم که توی ساحل خودمان هستیم.
بعد از این حرف کاملاً قطع امید کردیم با توجه به شوخیهای قبل از حرکت غواصها که به هم وعده میدادند مثلاً در ساحل کشور کویت همدیگر را میبینیم یا توی شکم نهنگ و کوسهها یا وسط دریا و فلان جزیره همه اینها در نظرمان آمد.سی دقیقهای گذشته بود که یک مرتبه بیسیم حاج احمد به صدا درآمد گفت:هاشم هاشم. احمد...
شروع کرد به صدا زدن من خدا میداند که توی آن لحظهها چه حالی پیدا کرده بودم اول باور نمی کردم که به ساحل دشمن رسیده باشد و به ذهنم خطور کرد که توی ساحل خودمان هستند. ولی وقتی شروع کرد با صدای آهسته و ته حلقی حرف زدن. یقین کردم به ساحل دشمن رسیدهاند.
حاج احمد گزارش اولش را داد با رمز گفت که به ساحل آن طرف رسیدم و با نیروهایم یک جا رسیدهایم. عجیب اینکه دقیقاً به نقطهای که آرزویمان بود به آنجا برسند و در شناسایی هیچ بار به آنجا نرسیدیم. رسیده بودند درست رو به روی یادگار قشله .زودتر از زمان پیشبینی شده رسیده بودند خیلی وقت داشتیم گفتم صبر کند تا ببینیم چه پیش میآید گفتم صغیرا و مؤذن دو فرمانده گروهان حاج احمد را که باید از محورهای دیگر عمل میکردند صدا بزند گفت: با آنها تماس ندارم.
گفتم: منتظر باشد تا همراهانمان برسند.
منظورم یگانهایی بودند که در چپ و راست ما عمل میکردند.
باز هم سه چهار بار با هم تماس داشتیم گفت من توی باغ هستم.
یعنی اینکه داخل میدان مین دشمن شدهام.در همین حین صغیرا نیز اعلام کرد که به خط دشمن رسیده است یک ربع ساعت گذشت.به بچهها گفتم توی میدان مین شروع به کار کنند حاج احمد در تماس آخرش گفت که از خط دشمن گذشتم و رفتم پشت خط.
وارد خط دشمن شده و نیروهایش را تقسیم کرده بود هر کدام کنار در یک سنگر. حتی خودش رفته بود توی بعضی از سنگرها و سرکشی کرده بود.عجیب تر اینکه موذن میرود توی یکی از سنگرها چای داغ آماده بود مینشیند چای میخورد و میآید بیرون.
زمان شروع عملیات رسید. رمز را گفتم و این اولین عملیاتی بود که تقریبا با خیال آسوده و با اطمینان خاطر رمز را اعلام کردم. پس از آن نیروها شروع کردند به پاکسازی ساحل دشمن. در کمتر از ده دقیقه. تمام آتش ساحل دشمن که روی اروند میریخت قطع شد.
حاج احمد ابتکار دیگری نیز به خرج داده بود که شاید وقتی بیان شود کسی نتواند آن را قبول کند همراه خودش چراغ گردان آب بندی شده برده بود، از همینهایی که وقتی میخواهند جاده را تعمیر کنند میگذارند جلوی راه تا هنگام شب تصادف نشود یک مرتبه دیدیم تمام ساحل دشمن روشن شد و چراغها شروع کردند به چشمک زدن .قایق ها خیلی راحت و سریع راهشان را پیدا کردند و پر گاز رفتند به طرف محل پاکسازی شده تا نیروها ادامه کار بدهند.
در همین حین تماس ما با حاج احمد قطع شد او اولین شهید گردان 410 غواص بود.
1،2،3- این سه نفر بعدها به شهادت رسیدند.
خبر گزاری فارس به نقل از قاسم سلیمانی
تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان