چرا روی رودخانه پل می زنند؟
معلم: چرا روی رودخانه پل می زنند؟ شاگرد : برای اینکه وقتی باران می آید ماهی ها بروند زیرش و خیس نشوند.
به مهمانی رفتن هزارپا
هزارپایی به مهمانی می رود. تا کفشهایش را از پایش درآورد مهمانی تمام می شود.
زندگی مثل صابون
از مرد فقیری می پرسند: چطور زندگی می کنی؟ می گوید: مثل صابون. روز به روز لاغرتر می شوم.
مقبره
مرد پولداری برای خودش مقبره ساخت. وقتی تمام شد از معمارش پرسید: این مقبره چه چیزی کم دارد؟
معمار می گوید: وجود شریف شما !!!
پسر شیطون
صاحب باغ: پسر شیطون چرا رفتی بالای درخت زردآلو؟ الان به بابات می گویم . پسر : بابام بالای درخت آلبالو است.
قاضی و متهم
قاضی به متهم : خجالت نمی کشی؟ الان پنجمین بار است که به دادگاه می آیی .
متهم : شما چی که هر روز به دادگاه می آیید.
مغازه دارای قلم
اولی: جایی را نام ببرید که در آن قلم پیدا می شود؟
دومی: تنها مغازه ای که درآن همیشه قلم پیدا می شه قصابی است.
فعل زدن
معلم گفت : علی تو فعل زدن را صرف کن. علی گفت : زدم . زدی . دعوایمان شد.
فعل کشیدن
معلم گفت : حسن تو فعل کشیدن را صرف کن. حسن گفت : کشیدم . کشیدی . پاره شد.
فعل خوردن
معلم گفت : احمد فعل خوردن را صرف کن. احمد گفت : خوردم . خوردی . تموم شد.
فیل ها
معلم: فیل ها در کجاها پیدا می شوند؟ شاگرد: آقا اجازه، فیل ها اون قدر بزرگ هستند که اصلا گم نمی شوند !!!
نسیم رضوان
تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار