آقا شیطونه
مامان گفت: «رضا! دم در خانه را جارو کردی؟»
رضا تلویزیون را روشن کرد. بعد روی راحتی نشست. چشم دوخت به تلویزیون و گفت: «بله، جارو کردم.»
مامان گفت: «زباله هایش را کجا ریختی؟»
رضا گفت: «جمع کردم یک گوشه تا شب آقای رفتگر بیاید و آن را بردارد.»
مامان گفت: «وای وای وای، خیلی کار زشتی کردی!»
بعد یک پاکت زباله آورد، به طرف رضا گرفت و گفت: «زود برو زباله ها را از کوچه جمع کن.»
رضا گفت: «وای ... نه مامان! الان برنامه کودک دارد.
خب آقای رفتگر جمع می کند دیگر.»
مامان گفت: «عیبی ندارد، جمع نکن. بگذار آقا شیطونه بیاید و پشت در خانه ی ما لانه کند.»
رضا یک دفعه با تعجب گفت:
«یعنی چی؟ برای چی آقا شیطونه بیاید آن جا؟»
مامان گفت: «پیامبر فرموده خاکروبه را پشت در جمع نکنید؛ چون لانه ی شیطان می شود.»
رضا زود از جا بلند شد. کیسه ی زباله را از مامان گرفت و دوید به طرف در. همان طور که می دوید گفت: «مامان، هر وقت برنامه ی کودک شروع شد، خبرم کن.»
سنجاقک
تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار
مطالب مرتبط
پایان بهانه گیری های پارسا کوچولو