تبیان، دستیار زندگی
سخن گفتن از «حیدربابا» ـ شعر معروف و جهانی، حیدربابایه سلام ـ سخن گفتن از هزاران روستا یا آبادی این دیار است با مردمی ساده و سختکوش که به حیات سراسر تلاش و زحمت طاقت‌فرسای خود در محیطی طبیعی یا مقرون به طبیعت، ادامه می‌دهند. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سایه روشن شعر شهریار

شهریار

سخن گفتن از «حیدربابا» ـ شعر معروف و جهانی، حیدربابایه سلام ـ سخن گفتن از هزاران روستا یا آبادی این دیار است با مردمی ساده و سختکوش که به حیات سراسر تلاش و زحمت طاقت‌فرسای خود در محیطی طبیعی یا مقرون به طبیعت، ادامه می‌دهند. همچنین سخن گفتن از خود «شهریار» نیز، به مصداق سخن گفتن از آن گونه هنرمندان و شاعران معدودی است که عمری همدرد با مردم شهر و روستای خود زندگی کرده، سپس، زندگی و محیط اجتماعی و طبیعی شهر و روستای خود را صمیمانه و هنرمندانه با زبان سحرآمیز و افسون کننده به تصویر کشیده‌اند.

به طور مسلم چنین شاعرانی، بویژه آنانی که حیات روستایی (آداب و رسوم، غم‌ها و شادمانیها و کانون‌های گرم خانوادگی و مجالس عمومی و خصوصی روستایی را با چیره‌دستی تصویر کرده باشند، در جهان، سخت اندک‌اند، تا آنجا که می‌توان گفت در خاور زمین، از این لحاظ، شهریار از پیشگامان در زمینه سرودن شعر محلی، روستایی برجسته‌ترین شاعر نوآفرین است. ارزش و اهمیت این نوآفرینی در زمینه شعر روستایی از آنجاست که خلائی عظیم، و درست‌تر، فقری مطلق در این مورد، تا سده کنونی وجود داشته و دارد. بی‌گفتگو همین فقر هنری، خود در درجه نخست، معلول این امر بود که تا همین اواخر، اکثریت قریب به اتفاق جمعیت روستاهای خاورمیانه را بی‌سوادان تشکیل می‌دادند؛ و از میان چنین اکثریت فعال و سختکوش و پاکدل، ولی مدرسه ندیده، پیدا شدن شاعرانی با تحصیلات عالی و با زبان و بیانی هنرمندانه امکان نداشته است؛ به علاوه، برای شاعران بزرگ شهری نیز فرصت و امکان و اسباب پرداختن به روستا و زندگی روستایی و به تصویر کشیدن حیات اجتماعی آنان فراهم نبوده است. در واقع، اغلب شاعران شهری یا اساسا به چنین امری توجهی نداشته‌اند و چنین موضوع و مسئله‌ای برایشان مطرح نبوده است و اگر افرادی از آن میان، دورادور، به فرهنگ آفرینی روستاییان کشاورز یا دامدار و در کل، فرهنگ فولکلور، متوجه بوده‌‌اند، در مورد زندگانی اجتماعی و حیات فکری ـ فرهنگی روستایی، از آنچنان اطلاعات همه جانبه و واقع‌بینانه‌ای که بتواند پشتوانه شعر و هنر آنان باشد، برخوردار نبوده‌اند، به طور یقین، برای بیان هنرمندانه و واقع‌بینانه زندگی روستایی و محیط اجتماعی، و زیبائی‌ها و محیط طبیعی و روابط اجتماعی آن، کافی نبوده و نیست که هنرمند و شاعر شهری، مثلا، در تصویرگری، نقاشی چیره‌دست، و یا در توصیف‌ زیبائی‌ها شاعری گشاده زبان باشد، بلکه شرط اصلی این بوده و هست که شاعر، جامعه و فرهنگ روستایی و شیوه زندگی و آداب و رسوم نهادهای حیات آن را بخوبی بشناسد، در کار و تلاش پایان‌ناپذیر روستاییان و فعالیت‌های اجتماعی آنان، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، شرکت داشته باشد، با آنان در راه پرنشیب و فراز زندگی اجتماعی ـ اگر نه همیشه همگام و همراه ـ دست کم همدرد باشد؛ و در یک جمله روستا و مردمان آن ویژگی‌ها و مقتضیات حیات روستایی را عملا شناخته و به اعتباری آن را «زندگی کرده» باشد، تا بتواند واقع‌گرایانه و هنرمندانه «شعری که زندگی است» در مورد روستا و شهد و شرنگ زندگی آن بسراید.

چنین شرایط و امتیازاتی، تاکنون، در کمتر شاعری جمع بوده است. شهریار کامرواترین شاعری است که برای نخستین بار در خاورمیانه، حیات روستا را هنرمندانه، به شیوه‌ای خاص، موضوع هنر قرار داده است؛ و در بازآفرینی این زندگی، که بخش اعظم آن برای شهریان و شاعران شهری ناشناخته و مجهول بوده، آنچنان که از یک شاعر حساس و توانا انتظار توان داشت توفیق یافته و با هنرمندی، زیباییهای طبیعی روستا، صفا و سادگی آنان، زیبایی ظاهر و صفای باطن انسان، کار و تلاش پرثمر کشتکاران، امید و آرزوی آنان، آداب و رسوم و شیوه زندگی زنان و مردان، جوانان و پیران روستا را تصویر کرده است.

اهمیت کار شهریار تنها در این نیست که با هنر آفرینی خویش، شعری زیبا و ماندگار، از لحاظ زیبا شناختی آفریده است، بلکه در این است که برای نخستین بار، در سی و هشت سال پیش حیات و کار و تلاش روستا و زندگی سخت و دشوار مناطق محروم را شاعرانه مورد توجه قرار داده است. به دیگر سخن، ارزش والای اثر شهریار تنها در «زیبایی» آن نیست، در «حقیقت» آن نیز هست (اگر چه هنرمندانی زیبایی را جز «حقیقت» نمی‌دانند). در واقع شهریار با خلق شاهکار «حیدربابا» نه تنها از زیبایی به شیوه‌ای بدیع سخن می‌گوید، بلکه واقع‌گرایانه از حقایقی که فرهنگ پروران و حقیقت دوستان شهرنشین را بر آنها چندان آگاهی نبوده است، با چیره‌دستی و مهارت، با صمیمیت و حرارت ـ گر چه با اندوه و حسرت ـ گفتگو می‌کند.

این گفته مانع از آن نیست که اضافه شود، منتقدین «حیدربابا»ی شهریار چنان مفتون و مجذوب و در مواردی مرعوب زیبایی شعر شهریار و شخصیت ادبی شاعر شده‌اند که جرات آنرا پیدا نکرده‌اند که به سراغ ژرف‌نگری شاعر در روابط اجتماعی و یا اندیشه و جهان‌بینی مترقی که در پشت این گونه شعرهای روستا وجود دارد ـ و روشن‌تر ـ باید وجود داشته باشد، بروند، مسلما در مورد بصیرت عمیق اجتماعی و بینش ژرف و سیستماتیک (نظام یافته)، باید گفت که شهریار، با قدرت و در عین حال با صمیمیت و زیبایی کلام، خواننده شعر خود را از این امر غافل می‌کند که از او، یک اندیشه ژرف و یا یک جهان‌بینی منسجم و اندام واره بخواهد.

روشن‌تر بگوییم و اضافه نماییم که اگر فرهنگ دوستانی بر شهریار خرده می‌گیرند که:

در سیر تکاملی نه راست و بی‌شکست شعر شهریار، [با] افکار و گفتار متفاوت و گاه متضادی که حاکی از غلبه احساسات بر اندیشه و سنگینی حساسیت شاعرانه بر بینش ژرف واقع‌گرایانه است، برخورد می‌شود، و یا از شعر او بیشتر می‌توان لذت برد و کمتر می‌توان آموخت، و یا شعر این «مرید عشق» و یا «مرشد پیر» عمدتا شعری درون‌گراست، یا شعر این شاعر توانا بسیار زیباست و کمتر پویا، و یا شهریار غالبا خوب «سخن می‌گوید» و کمتر «سخن خوب» می‌گوید، و به طور خلاصه شهریار نیز از آنچه گفته‌اند «هر شاعر بزرگی، در خود، شاعری ضعیف دارد که گردنش را پیچانده است» (کلود روی)، به دور نبوده است، باید در پاسخ گفت که:

1ـ اگر شهریار در قلمرو فرهنگ و ادب، مانند فردوسی استاد پیکار امید آفرین نیست، و یا اگر مثل نیما اندیشه ژرف و اندام واره در پشت اشعارش نهفته نیست، به دیگر سخن، اگر فردوسی دارای یک جهان نگری گسترده و منسجم متعلق به سده‌های میانه است، و اگر «نیما» صاحب جهان‌بینی ژرف و نظام یافته شاعر سده بیستم است، شهریار نیز (بویژه در حیدربابا) بی‌هیچ شک با عواطفی انسانی، دارای احساسی عمیق از دردهای مردم روستا و یک بیان صمیمانه از حیات و هستی اکثریت خاموش روستاییان است.

2ـ اگر فردوسی شاعر اندیشه و اجتماع، و به اعتباری، رزم‌‌آرا و رزم آزما و مدافع و نگاهبان مرزهای فرهنگ و زبان است، و اگر نیما با تفکر و ژرفکاوی در شعر و ادب از شاعرانی است که برای نخستین بار شعر را از اسارت کاخ‌ها و مجالس بی‌دردان جاه‌طلب و مدیحه‌سرایان آزمند و ناظمان تفنن طلب به شالیزارها و محیط‌های کار و تلاش «شب پا»ها کشانده‌اند، و به عبارت دیگر اگر فردوسی و نیما، اندیشمند در قلمرو جهان‌بینی، و شاعر در قلمرو هنرند، در برابر، شهریار نیز با احساسات و بیان هیجان‌زده و هیجان‌انگیز خود نشان داده است که در تمام مراحل، شاعر است و می‌خواهد یک شاعر نوع دوست، یک انسان درد آشنا و حسرت زده، یک وارسته اهل صفا و وفا باقی بماند.

3ـ اگر منتقدینی بر شهریار خرده می‌گیرند که او در مراحلی از عمر هنری خود، در دوره پنجاه ساله، به مدح نزدیک شده است، در پاسخ گفته می‌شود: آنچه و آنکه در «حیدربابا» (و منحصرا در «حیدربابا») مورد بزرگداشت و ستایش شاعر واقع شده، شاعر، آنها یا آنان را صمیمانه در خور مدح و ستایش یافته است، و از نظر خود، جز خوبی خوبان و جز بزرگی بزرگان و خدمتگزاران روستا و روستاییان نگفته است؛ و بیرون از قلمرو هنری «حیدربابا» و «سهندیم»، یعنی در قصاید و غزلیات فارسی اش، آنچنان که از اظهار نظرهای شاعر در آخرین روزها و ساعات عمرش برمی‌آید، شاعر، خود، منصفانه و واقع‌بینانه این واقعیت را پنهان نمی‌داشته است که: «هیچ بت تراشی بت‌پرستی نیست، زیرا می‌داند که آنها از چوب و تخته و نظایر آن ساخته شده‌اند.»

4ـ اگر فردوسی برای نخستین بار، هنر شعر و شاعری را، به شیوه‌ای خاص، در خدمت اهداف، والا  قرار داده است، و از این لحاظ، اگر نه یک نو آور دست اول، دست کم، یک نواندیش در مفهوم وسیع کلمه است، و اگر نیما هنر شعر را برای نخستین بار شکل و محتوایی نو بخشیده، و یک نو آور در مفهوم اخص کلمه است، شهریار نیز با آفرینش «حیدربابا» یعنی پرداختن به موضوع بکر و تازه روستا و حیات روستایی، به افق‌هایی نو از حیات یک اکثریت عظیم، یعنی مردم روستا، دست یافته، و در زمینه‌ای گام نهاده که هیچکس را، پیش از او، چنین مایه و پایه و امتیازی نصیب نبوده است؛ و از این لحاظ، شهریار اگر نه یک نو آور هوشیار، دست کم یک هنرمند نوآفرین تواناست.

5ـ ممکن است گفته شود که خلاقیت فردوسی و نیما، محصول تفکر سالیان دراز و نتیجه اندیشه و کار مستمر و راهگشا بوده و هدف‌ها و نیات والایشان دقیقا «اندیشیده» و به اصطلاح «حساب شده» بوده‌اند، و ضمنا ارزش حقیقی کار و فداکاریشان، عمدتا، پس از مرگشان روشن‌تر گردیده است؛ در حالی که شهریار، در جریان شعر و شاعریش، در سرودن اغلب اشعار (غزلیات)، و در صحبت از سرگذشت خود و خاطرات دوران کودکی و نوجوانی، بویژه در «حیدربابا»، «طراحی از پیش تهیه شده و به عبارت دقیق‌تر، هدف یا هدف‌هایی اجتماعی یا فکری و فرهنگی حساب شده‌ای، بدان صورت (و تا آن درجه از اصرار و ابرام و سرسختی و پایداری در دفاع از آن اهداف) نداشته و به پیکاری فرهنگی (مثل فردوسی) و مبارزه‌ای ادبی (مثل نیما یوشیج) [کمر] نبسته بود؛ و این تشنگی بیش از حد همگان بوده است که کوزه آب گوارای «حیدربابا» را تا این اندازه گرانقدر، دلپذیر و در نهایت حیات‌بخش ساخته است.

در واقع، این شعر، با زبان خاص محیط خود، در دوره و اجتماعی که محرومیت و خلائی از آن لحاظ وجود داشته به میدان آمده، و افکار عمومی و عواطف همگان، همانند امواج پویا و پیش رونده‌ای که از اعماق روستاها، و از ژرفای دل‌های روستاییان برخاسته بودند، شاهکار شاعر را که برای آنان، به زبان آنان، گفتگو می‌کرد، بر دوش گرفته، و این موج نو را، آن قدر به جلو برده‌اند که به بی‌کرانی جاودانگی رسانده‌اند. به طور خلاصه، در این مورد که آیا شاعر، شاهکار خود را با فکر و طرحی «عمیقا و از پیش اندیشیده و حساب شده» آفریده است یا نه؟ باید با قاطعیت گفت که بر اساس روحیه و سبک هنری شهریار چنین انتظاری از او، و چنین فکری درباره وی نابجاست؛ او را با این گونه طرح‌ریزی‌های دراز مدت اندیشمندانه و حسابگرانه کاری نیست، «او مرثیه‌خوان دل غمدیده خویش است»، و در مورد خاص شاهکارش «حیدربابا» صمیمانه و بی‌هیچ طرح و تکلفی، به سفارش اجتماع، به خواست مادر، و آرزوی قلبی و حسرت‌های فرو خورده خویش پاسخ گفته است.

6ـ این حقیقت را باید پذیرفت که فردوسی، شاهکار خود را در دوره‌ای آفرید که گذشته از سختی‌ها و دشواری‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌ها، اساسا،ورود به قلمرو فعالیتهای هنری آگاهی بخش از جمله فعالیت‌های اصیل و تعالی‌بخش هنری با خطرهایی خانمانسوز همراه بود؛ افزون بر این، فردوسی به مقتضای علوّ اندیشه و غنای طبع و وارستگی‌اش، از هنرپذیران نیرومند و صاحب نفوذی که از شاعر و آزاده اندیشی‌های او علنا دفاع نمایند محروم بود؛ و هنر شاعر اساسا و اجبارا می‌بایستی در درجه نخست به خریدار یا خریدارانی از هرم قدرت عرضه می‌شد که در آخرین نگاه، مخالف روح سخن شاعر، و از لحاظ سیاسی، به اصطلاح، در برابر شاعر ایستاده بودند و نه در کنار او. عینا نیما یوشیج [و] اشعارش در چنین موقعیتی قرار داشتند. شعر نیما نه در راستای شعر شاعران کهنه‌پرداز بود، و نه در جهت منافع هنرپذیران ایستایی طلب و هنرستیز. شعر او، بویژه، در اوائل کار شعر و شاعریش، نه تنها تجلیل و تقدیری برای او به ارمغان نمی‌آورد، بلکه، به اعتباری، موجب طرد شدن، و یا دست کم، موجب انزوای جانکاه وی می‌شد. سال‌ها وقت لازم بود، تا هنر و نوآوری او مقام شایسته و میدان عمل فراخ اجتماعی و فرهنگی خود را پیدا کند، همچنان که هنر فردوسی با گذشت زمان، ارزش و اعتبار ملی و جهانی خود را باز یافت.

اگر خوب دقت شود، فردوسی و نیما یوشیج در ژرفای اندیشه و شعر خود، علاوه بر «سفارش اجتماعی» زمان «حال»، به اهداف عالی «آینده» نیز نظر داشتند، و به اعتباری، جلوتر، از زمان خود در حرکت بودند؛ در تحلیل نهائی، شعرشان متعلق به «حال» بود و از «آینده» خبر می‌داد. اگر چه فردوسی، به ظاهر، از گذشته‌های بسیار دور سخن می‌گفت، ولی در واقع از سکوی پرش فرهنگ ایران باستان به سوی فرهنگ و جریانات زمان حال و آینده خیز برمی‌داشت، همچنان که نیما از سکوی پرش شعر محیط خود به سوی افق‌های نوین شعر نو و هنر آینده خیز برداشته بود.

حال اگر در نتیجه این آینده‌گرایی و آزادمنشی، فداکاری و آزاداندیشی، فردوسی، در زمان حیات خود، قدر ندید و نیما در صدر ننشست، شهریار این کامروایی، و درست‌تر، این فرصت را یافت که از همان ابتدای شعر و شاعریش قدر بیند و در صدر نشیند. او مسأله آفرین نبود، و تازه در شعر خودش، با وجود نو و بکر بودن زمینه هنرش، بالاخص در «حیدربابا» یش از موضوع‌هایی سخن می‌گفت که جامعه کشاورز، سال‌ها پیش، آنها را، پشت سر نهاده بود؛ به دیگر سخن، شهریار نه از آینده و یا از موضوعی آینده‌ساز، بلکه، از خاطرات روزگاران سپری شده و از محیطی که حیات و فکر فرهنگش محصول و زاده گذشته بود و به روشی سنتی به زندگی بالنسبه ایستای خود ادامه می‌داد، سخن می‌گفت. بحث و سخن شهریار از گذشته و خاطرات و زندگانی گذشته نیز، برخلاف فردوسی (که سخنش از «گذشته»، در معنای تخطئه «حال» و تحقیر خودکامه‌های زمان حال و به منظور امید بخشی به همفرهنگ‌های معاصرش بود) ابدا در مفهوم تخطئه بنیادی «حال» یا استقبال اندیشمندانه و ژرف اندیشانه از «آینده» نبود، خاطرات شیرین و تلخی بود از ایام سپری شده و یاران و همگنان و همراهانی که شاعر را گذاشته و گذشته بودند، عشق‌ها و آرزوهایی بودند که همانند کاروانی گذشته و از شاعر دور شده بودند، و از آن همه، جز آتش حسرت و خاکستر خاطرات در منزل دل شاعر، اثری بر جای نمانده بود.

شعر شهریار، درباره روستا و حیات روستایی، در واقع، با تأخیری چندین صد ساله سروده شده بوده؛ یعنی از مدت‌ها پیش، روستاییان و روستانشینان فرهنگ آفرین، سرود کار و تلاش خود را به زبان خود و«عاشیق»های خود با آهنگ زندگی سروده بودند؛ ولی چنین سرودی را در قالبی هنری و به شیوه‌ای جدید از زبان فرزندان شاعر خود کمتر شنیده بودند؛  و تصویر روستا و محیط طبیعی و زیبایی‌ها و فعالیت‌های انسان را از دیدگاه شعری آنچنان زیبا به تماشا ننشسته بودند؛ و این عطشی بود که از مدت‌ها پیش مردم تشنه‌کام این دیار، از خرد و کلان، پیر و جوان را رنج می‌داد. از این رو، به محض اینکه شعر روستا و حماسه کشتکاران و حیات آنان را از زبان فرزند هنرمند و صمیمی جامعه شنیدند، مفتون و هیجان زده، از شعر و ترانه حسرت بار او استقبال کردند؛ و از آنجا که سروده‌های شاعر بیان حال و روزگار خود، و شاعر را زبان گویای دردها و حسرت‌های خویش یافتند، در تقدیر و اعتلای مقام هنری و اجتماعی شاعر، سر از پا نشناختند.

شعر «حیدربابا»، با شهرت و محبوبیتی که نصیب شاعرش نمود، و با شور و اشتیاق همگانی روز افزونی که برانگیخت (که هنوز هم آن شور و اشتیاق، پس از ده‌ها سال که از تاریخ انتشار «نخستین» حیدربابا، می‌گذرد به قوت و حرارت خود، در شهر و روستای این دیار باقی است)، و با موج‌های تازه و فزاینده‌ای که این اثر در بخش عظیم فرهنگ و ادب، بویژه شعر روستا به وجود آورد، از جمله، دو حقیقت پنهان از نظرها را روشن ساخت: نخست آنکه: شعر پارسی، طی قرن‌ها، از زندگی و حال و روزگار بخش عظیمی از جمعیت جامعه یعنی روستاییان و کار و فعالیت آنان، و واقعیت‌های طبیعی و انسانی، فکری و فرهنگی محیط آنان بی‌خبر و غافل مانده است؛ و ادبیات گسترده و دامنه‌دار هزار ساله، بویژه، شعر آن، با همه عظمتش، با توجه به آن بخش که تنها در مدح خودکامه‌های هنرناشناس و یا توصیف زلف پریشان یار سفر کرده، یا روزگار سیاه عاشق بیابانی یا معشوق خیابانی دواوین و دفترها سیاه کرده است، برای روزگار پریشان روستایی، برای اکثریتی بدان عظمت و پاکی و سادگی، ارمغانی، تقریبا، جز، هیچ نداشته است.

دوم آنکه: بازتاب و تبلور فرهنگ پویای مردم در شعر و ادب، و انعکاس و نفوذ عناصر زنده فرهنگ عامه و داستان‌ها و قصه‌های عامیانه، ضرب‌المثل‌ها و ادبیات شفاهی ـ فولکلوریک ـ مردم در اندیشه و اثر شاعر، و آگاهی و حقیقت‌جویی و انسان دوستی بی‌مرز هنرمند، و سیر تکاملی اندیشه‌های بلند و عواطف پاک، شاعر را، از هر فرهنگ و خرده فرهنگی که بدان متعلق باشد، خواهی نخواهی به سوی واقع‌گرایی و آرمان‌های والای انسانی سوق داده، مانع از آن می‌گردد که میان شعر شاعر و مردم جامعه‌اش خندق عبور ناپذیری به وجود آید و یا شاعر خود را تافته جدا بافته از اجتماع بداند؛ و همان محتوا و جوهر اجتماعی اثر، سبب ماندگاری اشعار می‌شود و سرافرازی شاعران و بلند آوازگی آنان را به ارمغان می‌آورد.

سخن آخر آنکه: اگر فردوسی با جهان‌بینی منسجم و شعر و هنرش، در تحلیل نهائی، شاعری است از اشراف (دهگان)، و اگر نیما با زندگی و هنر و اندیشه نظام یافته‌اش شاعری است برخاسته از اعماق، شهریار نیز با زندگی و فکر و فرهنگش شاعری است «میانه حال»، و از لحاظ اندیشه و هنر، غالبا در نَوَسان: در نوسان میان محیط اجتماعی شهر و محیط روستا، در نوسان میان ذهن‌گرایی و عین‌گرایی، در نوسان میان شعر شهر و شعر روستا، در نوسان میان عشق زمینی و عشق آسمانی، میان سنت و نوآوری، میان شعر کهن دیروز و شعر نو امروز. خلاصه کنیم:

در زمینه نوآوری

فردوسی پدر شعر حماسی ایران، با هوشیاری تاریخی، از ائتلاف هنر خواص و هنر عوام در برهه‌ای حساس از تاریخ تکامل اجتماع، هنرمندانه سود جست؛ و با قدرت بیان و نَفَس گرم حماسی که داشت، به شیوه‌ای نو از تلفیق این دو هنر، با صرف عمر و جوانی، به خلق شاهنامه، اثری آنچنان استوار، که نه تنها خود، بلکه هویت و فرهنگ و زبان فارسی را از گزند باد و باران حوادث محفوظ بدارد، توفیق یافت.

نیما، پدر شعر نو فارسی، پرورش یافته جوّ فرهنگی و اجتماعی بعد از جنبش مشروطه، با بهره‌مندی از فرهنگ و ادب محیط اجتماعی و با استفاده از میراث معنوی و راهگشایی‌های پیشکسوتان نواندیش و با تأثیرپذیری از شعرای رمانتیک، سمبولیست و رئالیست فرانسوی، قدم در راهی تازه گذاشت، و خود، منادی راهی نو در شکل و محتوای شعر گردید؛ و با تمام تلخی‌ها که چشید و بی‌اعتنائی‌ها و طعن‌ها که دید و شنید، بزرگ منشانه پایداری ورزید و سرانجام، پیروزمندانه، پرچم شعر نو را به دست نسل هنر دوست و تاز‌گی آفرین داد.

شهریار، پدر شعر نو روستایی، به عنوان یکی از نخستین کاشفان قلمرو ادب روستا ـ اگر نگوییم نخستین کاشف زمینه شعر روستا ـ هنرمندانه قدم در این زمینه بکر و دور افتاده دور از نظر گذاشت و از آن دیار «عاشیقان»، دیار سادگی و کار و تلاش، جهانی زیبایی و شگفتی و صفا به همراه آورد؛ شهریان را با زیباییهای طبیعت روستا و شهد و شرنگ حیات روستاییان آشنا نمود؛ به روستایی محروم، دامنی از شعر و خاطره و عشق و حسرت هدیه داد، و از این لحاظ، به اعتباری، برای نخستین بار «شهر» را به «روستا» برد، و فصلی نو در این بخش از ادبیات (ادبیات روستا) باز نمود.

شعر شاعر و مردم فرهنگ‌دوست

فردوسی در پیوند با مردم و تاریخ سرزمین خود، به ملاحظه «حال» و «آینده»، به شیوه‌ای حساب نشده و هنرمندانه به گستردگی از «گذشته» سخن گفت. تمام آنچه را که از عناصر زنده و نیروزا و امید بخش در تاریخ و زبان و فرهنگ گذشته مردم سراغ داشت، با دقت نظر و هوشیاری یک فرزانه خردمند، با شور و شوق و شیفتگی یک عاشق فداکار، به خدمت هویت و زبان و فرهنگ مردم گذاشت؛ و به عنوان انسان بزرگ و هنرمندی جهانی از پایگاه و موقعیت اقتصادی ـ اجتماعی، و از دایره خاص خرده فرهنگ خود، در مراحلی، گام فراتر نهاده و به هنرش ارزشی انسانی و جهانی بخشید.

نیما، این شاعر اعماق، زندگی را، از همان ابتدا، با مردم ژرفای جامعه، با کوشندگان شالیزارها، شبانان، ایلخی‌بانان، روستاییان آغاز کرد؛ در هنر خود، واقع‌گرایانه در راستای تکامل فرهنگ جامعه گام برداشت، و از همین راه به اوج نواندیشی و نوآوری در شعر و قله‌های نوین هنر و افقهای گسترده شعر نو دست یافت.

شهریار، با خلق «حیدربابا» که نقطه عطفی در کار شعر و شاعری اوست به صورت مردمی‌‌ترین شاعری که با مردم و زبان و فرهنگش آشنا و همدرد، و با روستاییان ساده و سختکوش همزبان و همدل و هم‌آوازاست، درآمد. شعر او، شعری که در آن، شاعر، درباره امور و روابط اجتماعی روستائی با «قلبش می‌اندیشد»، با نفوذ در اعماق روح همگان، در ساز «عاشیقان» به ترنم درآمد، در شعر شاعران منعکس گردید، در زبان عاشقان به راز و نیاز بدل شد، در ضرب‌المثل‌ها و محاورات روزمره همگان راه یافت، و در فرهنگ عامه جایی شایسته احراز کرد. شاعر که با قصاید و غزلیات پیشینش، خود را، حداکثر، سلطانی در ملک محدودی از سخن می‌شمرد، به یمن شعر «حیدربابا» به شهریاری و حکومت بر دل‌ها رسید و «تپه کوچک حیدربابا» به «سر منزل عنقا» بدل گردید.

شاعر اجتماع و مضمون بزرگ «عشق»

فردوسی به عنوان شاعر متعهد و پدر شعر حماسی و مسئول در برابر فرهنگ و اجتماع، با احساس رسالت عظیم خود، در موضوع زناشوئی و مضمون بزرگ «عشق» نیز دیدگاه و نظری خاص دارد که آرای او را از عقاید دیگران متمایز می‌سازد. او به عشقِ خرد سوزِ جان‌گداز، به عشق عاشق کش خانمان برانداز، که شرنگ ناکامی در حلق جان عاشق می‌ریزد و حیات و هستی‌اش را بر باد می‌دهد، عشقی که سرانجامی جز ناکامی یا هجران و تلخکامی ندارد، معتقد نیست. قهرمانان اثر او، با عشقی خردمندانه و پاک و گردمنشانه، خانه و کاشانه‌ای از مهر و وفا به دست خود می‌سازند؛ خانه‌ای که، بعدا، در مرحله دیگر، فرزندان برومند نامجو و نام‌آوری، از آن کانون گرم خانوادگی، بیرون خواهند آمد و گام در عرصه زندگی اجتماعی خواهند گذاشت، و خود حماسه‌ها خواهند آفرید و مایه سرافرازی پدر و مردم سرزمین خود خواهند گردید.

در یک جمله: عشق در اثر فردوسی، پیوندی است نجیبانه، رابطه‌ای پاک، مهری است کامیاب و زندگی‌بخش. نیما، شاعری که خود، نوش و نیش عشق را در جان خویش تجربه کرده است، «عشق» این مضمون بزرگ، را نه تنها حاکم بر شعر و هنرش نمی‌گرداند، و نه تنها «عاشقی رندی و نظر بازی را هنری» نمی‌داند، بلکه، تنها عشق در مفهوم والای آن را برای شاعران می‌پسندد. در واقع نیما، شاعری است عاشق، بی‌آنکه «سینه چاک و سر به بیان گذاشته» و یا «دین و دل در گرو عشق دلدار نهاده» باشد. نیما، بر آنچه «رونده» است عشق می‌ورزد، و به عشق در مفهومی دیگر، که در «آثار شاعرانی که عشق شاعرانه پیدا کرده‌اند، و این کیمیا سراپای اشعار آنان را دگرگونی بخشیده» و مس وجود آنان را به زر ناب بدل ساخته است، می‌اندیشند. او، که در اندیشه‌اش بر این عشق ارج می‌نهد، در عمل ـ در شعر و هنرش ـ به راه نو، به اندیشه و روش نو، اساسا به شعر و هنر نو، به مردم و نسل نو عشق می‌ورزد، و طعنه رقیبان و کوته نظران را، در این نوگرایی عاشقانه، در این مهرورزی و در این عشق کیمیا اثر و امید‌آفرین و آینده‌ساز، به هیچ می‌گیرد؛ و از این راه، سرانجام، خود به شاهدی هنرآفرین بدل می‌گردد که عاشقان راه و روش و هنر نو را، به حق، «بنده طلعت» خود می‌سازد.

شهریار، از عشق به شعر، و از عاشقی به شاعری رسیده است. داستان «عشق خزان زده» او در واقع، داستان تمام زندگی عاطفی او، مایه سخن احساساتی وی، بویژه، در آغاز کار شعر و شاعری اوست؛ احساسات و عواطفی که اندیشه وجهان‌بینی او را تا پایان عمر تحت‌الشعاع خود قرار داده‌اند.

در حقیقت، شاعر عشق گم کرده و سودازده، از «مدرسه» به «دیر مغان» («جرگه فقر و درویشی») پناه می‌برد تا مگر گم شده خود را، و در مراحلی، عشق خرد سوزتر را، در آنجا یابد. ولی هر چه هست، شاعر عاشق، این دلباخته صادق، این خرمن سوخته حسرت‌زده، تلخکام و مغموم، آتش عشق را، و سوز و گداز آن را در جان خود و در ژرفای روح کلام خویش، برای همیشه، فروزان نگه داشته است.

همین اندیشه و خیال شاعرانه، همین مضمون و سخن عشق، همین «شرح درد اشتیاق»، بویژه، همین نوسان شاعر شوریده میان عشق زمینی از سویی، و عشق آسمانی از سوی دیگر، در نظر همگان، از شهریار در زمینه شعر عاشقانه همانند حافظ در قلمرو غزل عاشقانه، شاعری ساخته است در اوج، [شاعری] «زنده به عشق»، شاعری که مردم، متقابلا، به کلام زیبایش عشق می‌ورزند و به «سلام» دلپذیرش پاسخی از سر تعظیم و از صمیم دل می‌دهند: پاسخی احترام‌آمیز که شایسته تمام هنرمندان انسان دوست، تمام شاعران مردمی، تمام انسانهای فرهنگ‌آفرین و فرهنگ‌پرور است.

این بود نظری در مثلث هنر، نگاهی به نوآوری، محتوای اجتماعی، و مضمون بزرگ عشق در شعر و هنر سه بزرگمرد جهان فرهنگ و ادب: فردوسی، نیما یوشیج و شهریار.

علی‌اکبر ترابی

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان