سرزمین گوجههای سبز كتاب سرزمین گوجههای سبز، سومین رمان هرتا مولر، نویسنده رومانی - آلمانی است كه برنده جایزه ادبی نوبل سال 2009 شد و اولین بار در سال 1993 در برلین به چاپ رسید.
این كتاب در ایران نیز با ترجمه غلامحسین میرزا صالح منتشر شد. انگیزه نگارش این كتاب از آنجا در مولر شكل میگیرد كه یك روز او را از كارخانه تراكتورسازی اخراج میكنند و او روی پلههای كارخانه مینشیند و گریه میكند و همانجا تصمیم میگیرد چنین كتابی بنویسد.
كتاب سرزمین گوجههای سبز، در زمینه ادبیات سیاسی نوشته شده و نمادی از خفقان است. در پشت جلد كتاب دو چشم سیاه ترسیده میبینی. نگاهی وحشتزده كه پشت میله هاست، با لبهایی خاموش و بسته… که داستان جامعه سالهای 60 تا 90 رومانی را به تصویر میكشد. جایی كه زیر سلطه دیكتاتوری ستمگر به نام "نیكولا چائوشسكو" است و به دستور او شهر پر شده از ماموران مخفی حكومت كه در كوچه و خیابانها پرسه میزنند و همیشه جیبها و دهانشان پر است از گوجه سبز.
تصویر هولناک دیگر، نگهبانهایی هستند كه خون گرم حیوانات را مینوشند و حتی دیكتاتور هم به بهانه سرطان خون، مثل خون آشام خون میخورد. جوانان این جامعه تا حدی زیر فشار هستند كه اگر سنشان از 25 سال بگذرد و هنوز مجرد باشند باید به دولت مالیات بدهند.
بچههای مدرسه نمیتوانند حتی در مورد چیزی كه به آن می بالند، جملهای بدون واژه مجبور بودن بیان كنند.آنها میگویند: مادرم مجبور بود كفش جدیدی برای من بخرد. خود من همین كار را میكنم. مثلا من مجبورم هر شب از خودم بپرسم كه آیا فردایی خواهد بود؟
داستان با عدهای دانشجو شروع می شود كه زندگی فقیرانه خود را ترك میكنند و در آرزوی زندگی بهتر به شهر میآیند، اما آرزوهایشان در شهری كه زیر سیطره دیكتاتوری خون آشام است به باد میرود. راوی داستان زن جوانی است (لولا) كه در خوابگاه دانشجویی با سه هم اتاقیاش زندگی میكند. آنها همیشه در خفقان و وحشت از رژیم كمونیستی به سر میبرند و دغدغه آنها پنهان كردن كتابها و اشعارشان است؛ چرا كه داشتن یا سرودن شعر ممنوع بود و جرمش مرگ.
آن جوانها نسلی سوخته هستند كه خصوصی ترین مسائل زندگیشان زیر ذره بین است و مدام مورد بازجویی قرار میگیرند. او دختری رویاپرداز است كه با دنیایی از آرزوها به دانشگاه آمده و زبان روسی میخواند اما اسیر مردانی میشود كه او را طعمه امیال حیوانی خویش قرارمی دهند. بخش دردناك این رمان آنجاست كه هر یك از دوستان راوی داستان، یا راه خیانت به او را در پیش میگیرند یا دست به خودكشی میزنند و گاه هر دو را و او همیشه تنهاست و روز بهروز تنهاتر هم میشود.
او اسیر حكومت پلیسی است. بارها احضار و بازجویی میشود و دست آخر راوی داستان چاره ای جز فرار نمییابد. فرار از سرزمین گوجههای سبز و فراموش كردن سرزمینی كه جز نفرت خاطرهای از آن ندارد. سبك نویسندگی مولر، شاعرانه و نمادین است. داستان با سرگذشت لولا آغاز میشود اما در ادامه با آدمهای متفاوتی ادامه می یابد. مشكل اینجاست كه خواننده در طول داستان به هیچ كدام از شخصیتهای داستان، آن طور که باید و شاید نزدیك نمیشود. حتی خود راوی همیشه در هالهای ازابهام است.
داستان بیشتر حالت روایت یك زندگینامه حقیقی دارد تا یك داستان خیالی. نویسنده این رمان داستان سرایی نمیكند، برای خواننده قصه نمیگوید و او را در رویا فرو نمیبرد بلكه رویا را از خواننده میگیرد. داستان پر است از تلخی و غم؛ و گویی رهایی از این غم امكان پذیر نیست. تمام داستان به نوعی بازگوكننده دوران كودكی نویسنده است كه زیر سلطه دیكتاتوری چائوشسكو بوده و در اكثر كارهای ادبی خود نیز از آن دوران بسیار سخن گفته است.
در بخش از کتاب میخوانیم: "آیا كسی تا به حال پدر خود را انتخاب كرده است؟ هیچ كس از من نپرسید كه در كدام خانه، دركجا، پشت كدام میز، در كدام تخت خواب و در كدام مملكت دوست دارم راه بروم، بخورم، بخوابم یا چه كسی را از سر ترس دوست داشته باشم. بچههای مدرسه نمیتوانند حتی در مورد چیزی كه به آن می بالند، جملهای بدون واژه مجبور بودن بیان كنند.آنها میگویند: مادرم مجبور بود كفش جدیدی برای من بخرد. خود من همین كار را میكنم. مثلا من مجبورم هر شب از خودم بپرسم كه آیا فردایی خواهد بود؟"
منبع: تهران امروز
تهیه و تنظیم: گروه کتاب تبیان - محمد بیگدلی