تبیان، دستیار زندگی
مثنوی تبیانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مثنوی تبیانی

شمع

مسعود صالحی یکی از کاربران سایت تبیان که از سال 85 به عضویت در این سایت در آمده است. شعری را که ملاحظه می نمایید سروده این کاربر عزیز و محترم است که این شعر را برای سالروز تولد تبیان سروده اند.

شبی یاد دارم ز خرداد پار

به بی خوابی آن شب شدم من دچار

کشیدم روی تخت خوابم دراز

ولی چشم ها همچنان باز باز

نه سودای خفتن نه میلی به کار

در اندیشه چرخه روزگار

فرو رفته بودم ولی ناگهان

صدایی مرا داد از جا تکان

پس از آن نشستم روی تخت خواب

به گردن بدادم کمی پیچ و تاب

که ناگاه پروانه ای پرزنان

درون فضای اتاقم عیان

شد و با صدایی رساتر زپیش

به من گفت: افتاده بر جای خویش

چرا خفته ای، پاشو از تخت خواب

سوی کامپیوتر برو با شتاب

نشسته کنون منتظر روی میز

فقط سیم برقش جدا از پریز

چرا منتظر می گذاری ورا

به سویش تو از تخت خوابت درا

نشین در کنارش روی صندلی

جدا شو زبستر، بگو یا علی

بزن آن دوشاخش تو اندر پریز

پس از آنکه برخواستی ای عزیز

سپس دکمه ی پاورش ده فشار

که ویندوز گردد همی آشکار

پس آنگه تو کانکت شو به هر کار

نرو هیچ دنبال گشت و گذار

بیا  روی کن سوی تبیان جوان

یقین دان که بهتر نیابی از آن

به دنیای وب نیست بهتر از او

زهر چیز خوبی، بیابی در او

کنون نام تبیان نگر نازنین

سه حرف وسط را به دقت ببین

که گوید تو را با تمام قوا

بیا و بیا و بیا و بیا

بیا تا ز بدها تو گردی جدا

بیا تا شوی پر زنور خدا

اگر تو گرفتار تبیان شوی

مپندار روزی پشیمان شوی

مقالات عالی سخن های ناب

به شکلی نکو با حساب و کتاب

سوالات روزانه و هفتگی

که از تن برون آورد خستگی

زهر چیز نیکوی دارد نشان

زروی زمین تا سر کهکشان

ز ورزش، سیاست ، ز علم و هنر

ز شعر و ادب نیز دارد خبر

ز اندیشه و دانش و علم و دین

ایمیل و پیامک اضافه بر این

بکن گوش اکنون جوان تا که من

ز تبلاگ گویم برایت سخن

چو وبلاگ خواهی برو سوی آن

که وبلاگ برپا کنی توی آن

همه چیز آماده آنجا شده

همه چیز آسان، مهیا شده

بلاگت شود با کلیکی به پا

نگر تا که تبیان چه کرده چه ها

جز اینها ز تبیان چه خواهی مگر

بگو تا بیابی از آن هم اثر

خلاصه سخن بی شمار است و من

برای تو کوتاه کردم سخن

خیال تو راحت کنم زین کلام

بیا عضو تبیان بشو والسلام

گر عضوی ز اعضای تبیان شوی

از آن به که در سایت مهمان شوی

چو گفتار پروانه پایان گرفت

دلم میل رفتن به تبیان گرفت

جهیدم زجایم چو تیر از کمان

برفتم سوی کامپیوتر دوان

روی صندلی آمدم من فرود

به آن سان که پروانه فرموده بود

دو شاخه زدم توی برق سه فاز

و او نیز چشمک به من زد به ناز

زدم دکمه پاورش را به شصت

و پروانه برگشت و پیشم نشست

پیامی بشد روی صفحه عیان

که ویندوز باشد خراب این زمان

چو پروانه دید آن تعجب کنان

به من گفت: چاره چه باشد فلان؟

چو پیغام را دید این هم بگفت:

چه سازی تو اکنون که گردد درست؟

بگفتم که این اولین بار نیست

ز ویندوز این دور از کار نیست

کنون بهر این درد، آرم دوا

من استاد هستم در این کارها

ز این مشکل اکنون گذر می کنیم

به دنیای وب ما سفر می کنیم

بدین سان به پروانه دادم امید

که اکنون شود دسک تاپش پدید

به هر حال بعد از کمی صرف وقت

بشد خوب و ویندوز ظاهر  بگشت

پس از آنکه ویندوز شد آشکار

زدم دکمه ماوس را بهر کار

فایر فاکس را من گرفتم نشان

کلیکی زدم روی او آن چنان

که ناگه بیامد روی صفحه زود

و پروانه هم همچو من شاد بود

همه چیز آماده و روبراه

همه چیز عالی، اوکی، خوب، ماه

زدم من دبلیو دبلیو سه بار

نشانی تبیان و آغاز کار

نمودار شد صفحه ای با شتاب

دگر رفت از کله ام میل خواب

به دقت به آن صفحه کردم نظر

و اینجا بگویم کنون مختصر

همه چیز خوب و درست و نکو

ز وبلاگ تا انجمن های او

ز ورزش، سیاست، زعلم و هنر

ز شعر و ادب هم گرفتم خبر

خلاصه من آن شب نرفتم به خواب

سوالات را هم هم بگفتم جواب

زتبیان چو در آمدم، ناگهان

ندایی زپ روانه آمد که هان !

کنون کل وب را بکن جستجو

ز هر کس که خواهی بکن پرس و جو

همه سایت ها را برو بین جوان

ولی مطمئن باش و بی شک بدان

که این بهترین سایت ایرانی است

بگوید همین هر که تبیانی است

ز یاهو و گوگل چه آید بکار

به جایی که تبیان شود آشکار

ز تبیان تو بهتر نیابی عزیز

بگفت این و پروانه از روی میز

پری زد و آهنگ پرواز کرد

به جای دگر رفتن آغاز کرد

به او گفتم اخر کجا می روی ؟

بدین سان زپیشم چرا می روی ؟

بگفتا روم جای دیگر که من

زتبیان دوباره بگویم سخن

به هر جا جوانی دگر چون تو بود

رسانم زتبیان به او هم درود

خلاصه چو پروانه رفت از برم

زدم با دو دست خودم بر سرم

چرا پیش از این بنده غافل بدم

به دنبال دیگر مسائل بدم

ولی شکر اکنون خدا را از آن

که تبیانی ام عضو هستم در آن

بگویم دگر باره شکر خدا

که من را به تبیان نمود آشنا

کنون وقت آن شد که با یک دعا

به پایان رسانم من این شعر را

زشیخ اجل نقل گویم من این

که بر سنگ قبرش نوشته چنین :

خدایا به حق بنی فاطمه

که بر قولم ایمان کنی خاتمه

اگر طاعتم رد ور قبول

من و دست و دامان آل رسول

سروده مسعود صالحی


بخش امور کاربران سایت تبیان