تبیان، دستیار زندگی
این که چرا حافظ و امثال او و متقدمین و متأخرین او، از واژه‌هایی هم چون:‌ می، مطرب، کف، دف، رباب، زنار، زلف، لب و مانند آنها استفاده نموده‌اند حال آن که سیره هیچ یک از پیامبران و امامان ما این گونه نبوده است و هیچ‌گاه این گونه سخن نگفته‌اند، خود پرسشی است
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

واژه هایی مثل می و مطرب و ....

درس سحر

واژه هایی مثل می و مطرب و ....

این که چرا حافظ و امثال او و متقدمین و متأخرین او، از واژه‌هایی هم چون:‌ می، مطرب، کف، دف، رباب، زنار، زلف، لب و مانند آنها استفاده نموده‌اند حال آن که سیره هیچ یک از پیامبران و امامان ما این گونه نبوده است و هیچ‌گاه این گونه سخن نگفته‌اند، خود پرسشی است که باید پیرامون آن به تأمل نشست، ولی البته نکاتی را نیز از یاد نمی‌توان برد: اولاً این که هر شیوه و شگردی که پیامبران در مقام ابلاغ و تبلیغ به کار نسبته‌اند گواه بر مردودیت و عدم مقبولیت آن شگرد و شیوه نخواهد بود، از این روست که می‌بینیم از وجود مبارک امام المتقین علی (ع) و یا فاطمه زهرا سلام الله علیها و یا دیگر معصومان علیهم السلام نیز شعرهایی روایت می‌شود و یا خود از شاعران دیگر  روایت کرده‌اند. حال آن که از پیامبر مکرم اسلام (ص) هرگز شعری صادر نشده هم چنان که قرآن کریم نیز بر آن انگشت تأکید نهاده است:

و ما علمناه الشعر

و این نشان می‌دهد که شأن و شرایط پیامبران در رسالت و سیره ایشان گونه‌ای دیگر است تا جایی که با امامان و پیشوایان ما نیز متفاوت می‌شود پس باید پذیرفت که در آنجا نوعی تفاوت در برنامه و موقعیت است.

بنابراین، از همین جا نتیجه بگیرم که اگر آن بزرگواران از این گونه واژگان هیچ گونه استفاده‌ای نمی‌نمودند دلیل آن نخواهد بود که بهره‌وری از این واژگان در منطق و مرام آنان ممنوع و مردود است، وگرنه پا در عرصه شعر و شاعری نهادن نیز خود مخدوش و ناصواب خواهد بود، چرا که هیچ یک از پیامبران ما هرگز غزل و یا قصیده و یا قطعه‌ای نسروده‌اند و نیز امامان ما، حال آن که شاعران را تکریم می‌کردند و از سویی هدایا و صله‌هایی نیز نثار ایشان می‌نمودند، و گاه حتی دهان آنان را از سکه‌های زر مالامال می‌ساختند .

دیگر آن که: با مروری گذرا و کوتاه بر آیات و روایات و ادعیه درمی‌یابیم که مصطلحاتی هم چون «می» و «جام» و مانند آن در سخن حافظ و امثال او رگه‌هایی نیز در منابع دینی ما دارد هم چنان که در قرآن کریم می‌خوانیم:

انهار من خمر لذه للشاربین

و خمر همان چیزی است که به فارسی می و شراب معنا می‌شود.

البته اعتراف می‌کنیم که این قبیل واژگان در منابع ما به صورتی محدود و مختصر برگزار شده است ولی حافظ و امثال او آن را توسعه و بسط داده‌اند .

دیگر آن که: عارفان ما از شگرد تشبیه بهره برده‌اند و آنچه از مسائل معنوی در خاطر ایشان بوده و اندک شباهتی نیز با می و مطرب داشته است به آنها تمثیل کرده و تشبیه نموده‌اند و این امر نه ممنوع و نه خلاف است. از این رو می‌بینیم که قرآن کریم نیز شگرد تشبیه را به کار بسته و عالمان بی عمل را به چهارپایان تمثیل کرده است زیرا می‌بیند که تنها چنین تمثیل و تشبیهی است که می‌تواند در حق ایشان رسا باشد و یا علی (ع) اولیای حق را به مردمی شبیه می‌داند که حواس خویش را از دست داده‌اند زیرا به چشم خویش امر عظیم آخرت را در همین دنیا مشاهده و نظاره می‌کنند، حال حقیقتاً چنین کسانی را به چه کسانی می‌توان تشبیه نمود،‌ و یا دنیایی را که ایشان در آن زندگی می‌‌کنند با کدام دنیا می‌توان شبیه و مانند دانست و اینجاست که رندی خوش ذوق هم‌چون حافظ از راه می‌رسد و سخن از مستی و مستان به میان می‌کشد.

هم چنان که وقتی علی (ع) در شرح احوال عارفان می‌گوید:

هم و الجنه کمن قد رآها فهم فیها منعمون

ایشان در دنیا به گونه‌ای هستند که گویی هم اکنون بهشت را می‌بینند و هم اکنون از نعمات آن بهره‌ورند.

حافظ نیز این تشبیه را برمی‌گیرد و رندانه می‌گوید:

من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعده فردای زاهد را چرا باور کنم

بر این اساس مقام تشبیه مقام مجاز و غیرممنوع است و از این مقام فراوان بهره باید جست به ویژه در مقام شعر و شاعری هم چنان که حافظ از این گونه تشبیهات فراوان دارد:

پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای

این حکایت‌ها که از طوفان کنند

و یا:

یا رب این آتش که بر جان من است

سرد کن ز آنسان که کردی بر خلیل

ابن فارض نیز با همین مضمون، تشبیهی لطیف دارد و می‌گوید:

فطوفان نوح عند نوحی کادمعی

و ایقاد نیران الخلیل کلوعتی

طوفان نوح همانند اشک من و آتشی که برای سوختن ابراهیم برافروختند هم چون سوز و گداز من است.

به هر حال بر عارفان به دلیل تشبیهاتی که به کار بسته‌اند نمی‌توان خرده گرفت، آری اگر کسانی احوالی که آن بزرگواران درک و دریافت می‌کنند نیز ادراک کنند و آن‌گاه بر چنین تشبیهاتی روی نیاورند سزاوار است عارفان را به باد ملامت گیرند:

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را

دیگر آن که انسان‌ها در بعد معنوی و معنویت با یکدیگر متفاوتند. پاره‌ای که عدد آنان نیز بسی بسیار و چشم گیر است به معلولان و انسان‌های افلیج و عاجز و ناتوان می‌مانند که نمی‌توانند از پله‌های یک ساختمان بالا روند از این رو برای ایشان در کنار همان پله‌ها و با پر کردن آنها سطحی شیب دار می‌سازند تا به راحتی بالا روند و تشبیهات در مسائل معنوی دقیقاً چیزی شبیه سطح شیب دار برای یک ساختمان است. پس اگر حافظ به جای کلمات معمول و متداول از واژه هایی هم چون می و مانند آن بهره می برد چیزی نیست جز آن که می خواهد از این راه آن جماعت بسیار را نیز جذب کرده و بالا ببرد . در حقیقت بدین وسیله نصیحت‌ها و موعظه‌های خود را که برای آن جماعت حالت دست انداز دارد به صورت غیرمستقیم بیان می‌دارد. و راز تأثیر گذار بودن زبان شعر نیز همین است چرا که شاعر بنا را بر نصیحت مستقیم نمی‌گذارد بلکه شرح احوال خود را آن هم ناخواسته می‌گوید و مخاطب از آن متأثر شده و نتیجه خواهد گرفت. هم چنان که سعدی گوید:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم

نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

  1. ادامه دارد ...

استاد محی الدین حائری شیرازی/گردآورنده: محمدرضا رنجبر

تهیه و تنظیم برای تبیان : مهسا رضایی- بخش ادبیات تبیان