بچه شلوغ
یک روز یک بچه خیلی شلوغ از مادرش اجازه می گیرد تا برود خانه دوستش و با بچه ها بازی کند. پس از چند ساعت برمی گردد.
مامانش می پرسد: بچه آرامی بودی؟
پسرک می گوید: بله مامان. حتی مامان دوستم از رفتن من خیلی خوشحال شد.
مامان پسرک می پرسد: از کجا فهمیدی؟ پسرک می گوید: آخر وقتی زنگ در خانه شان را زدم، مامان دوستم گفت : به به فقط جنابعالی را کم داشتیم.
دزدی هواپیما
بچه: بابا, هواپیمای به این بزرگی را چطور می دزدند؟
پدر: اول صبر می کنند برود بالا, کوچک که شد بعد می دزدنش!!!!
وقت ناهار
مهمان آهسته به پسر صاحبخانه: پسرجان شما کی ناهار می خورید؟
پسر: مامانم گفت هر وقت شما رفتید!!!!
گل چیدن
پسرم این گل ها را از کجا آوردی؟
پسر: از باغ همسایه چیدم.
همسایه میداند که گل ها را چیدی؟
پسر: پس چی که می داند , تا همین دم در داشت دنبالم می دوید!!!!!
شکمو
یک روز یک شکمو می رود لب دریا عینک دودی میزند و می گوید: اه چقدر نوشابه!!!
کمک به مردم زلزله زده
یک بار مردی یک کامیون خط کش به مردم زلزله زده کمک می کند.
از او می پرسند: برای چه خط کش فرستادی؟
گفت: برای اینکه عمق فاجعه را اندازه بگیرند.
منبع:سایت نسیم رضوان
تهیه و تنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکار