تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. فصل زمستان بود و همه چیز کمی بی رنگ بود، اما یواش یواش باید بهار می آمد، برای همین همه ی فرشته های مهربان و نقاش آماده ی نقاشی بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرشته های نقاش
فرشته های نقاش

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. فصل زمستان بود و همه چیز کمی بی رنگ بود، اما یواش یواش باید بهار می آمد، برای همین همه ی فرشته های مهربان و نقاش آماده ی نقاشی بودند.

یک روز فرشته ی زرد گفت: من دیگر نمی توانم صبر کنم. می روم پیش خانم خورشید و رنگش می کنم.

فرشته ی سبز گفت: من هم چمن ها را با رنگ سبزم نقاشی می کنم.

فرشته ی قرمز گفت: پس من هم به گل ها یک رنگ قرمز قشنگ می زنم.

اما فرشته ی آبی که یک کم تنبل بود گفت: من نمیام، می خواهم کمی استراحت کنم.

فرشته ی زرد قلمویش را برداشت و خورشید را زرد طلایی کرد. خورشید تابید و تابید و همه جا را گرم کرد.

فرشته ی سبز هم با قلمو و رنگ سبزش چمن ها را رنگ آمیزی کرد. حالا چمن های سبز قشنگ زیر نور خورشید تکان می خوردند.

فرشته ی قرمز گل ها را با رنگ قرمز نقاشی کرد.

فرشته ی زرد و سبز و قرمز خیلی خوشحال بودند، چون خورشید، گل ها و چمن ها خیلی زیبا و قشنگ شده بودند، ولی هنوز یک کار مانده بود.

فرشته ی زرد گفت: پس فرشته ی رنگ آسمان کجاست؟ شما فکر می کنید فرشته ی آبی هنوز خواب است؟

فرشته ی قرمز گفت: بریم ببینیم.

فرشته های نقاش

آن ها همه با هم پیش فرشته ی آبی رفتند و گفتند: زود باش، فرشته ی آبی. ما همه جا را رنگ کردیم. حالا تو باید با رنگ آبیت، آسمان را آبی و زیبا کنی.

فرشته ی آبی به همه ی رنگ ها نگاه کرد. آن ها خیلی قشنگ و درخشنده بودند.

فرشته ی آبی با عجله از تختش بیرون آمد و آسمان را با رنگ آبی قشنگش نقاشی کرد. اون همه جا را نگاه کرد، همه چیز خیلی قشنگ و زیبا شده بود.

منبع:مجله ی ladder

ترجمه:نعیمه درویشی_تصویر،مهدیه زمردکار

مطالب مرتبط

خرس بنفش

باغ وحش

من چتر هستم. رنگارنگ و زیبا

دست های به درد بخور

یعنی شادی و سبزی و زندگی

دماسنج 

کتاب

در قندون لب خندون

قصه های پنج انگشت

مرغ مگس خوار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.